🍃یار باتدبیرم
من که مثل تو نیستم.
تو صبرت زیاد و من عجول.
تو نگاهت به افقهای دور دوخته
و من حتّی مقابل پایم را به زور میبینم.
از من چه توقعی داری آقا؟!
من که مثل تو نیستم.
تو دستت در دست خدا و من دست در دست شیطان.
تو نگاهت به زبان خدا دوخته و من منتظر فرمان شیطان.
از من چه توقعی داری آقا؟!
من که مثل تو نیستم.
تو راضی به رضای حق و من بندۀ همیشه شاکیِ خدا.
تو آنچه را که خدا صلاحت بداند، مصلحت خویش میدانی
و من جز آنچه خودم میفهمم، صلاحی برای کارم نمییابم.
از من چه توقّعی داری آقا؟!
من که مثل تو نیستم.
آرزوی تو رسیدن به بهشت رضوان
و آرزوی من رسیدن به خواستههای دلم.
تو جهنّم را جز خشم خدا نمیبینی
و من دنیا را بدون خواستههای دلم جهنّم نقد میبینم.
از من چه توقّعی داری آقا؟!
از همچو منی تدبیر بر نمیآید.
آمدهام رشتۀ تدبیرم را به تو بسپارم.
تدبیر زندگی به دست من اگر باشد
جز فلاکت چیزی به بار نمیآید.
التماس میکنم هر چه زودتر رشتۀ تدبیرم را به دست بگیر
دارم خودم را به باد فنا میدهم.
شبت بخیر یار باتدبیرم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
🌴💎🌹💎🌴
🍃تدبیر خدا برای زمین
از وقتی بنا گذاشتهام که رشتۀ تدبیر زندگیام را به تو بسپارم
به فکر جشنی هستم که برای این واگذاری میخواهم به پا کنم.
در این جشن من هستم و خدا.
فرشتهها را هم دعوت میکنم.
رشتۀ تدبیر بناست به تو سپرده شود
پس نمیشود تو نباشی.
حالا خودت بگو جشن سپردن رشتۀ تدبیر به دست تو
کی و کجا بر پا شود؟
هر جا که بگویی میآیم.
تعیین زمانش هم با تو
ولی چون دارد دیر میشود
التماس میکنم به تأخیر نینداز.
مولای مهربانم!
تو اگر اراده کنی
مرا در چشم بر هم زدنی به هر کجا که بخواهی میبری.
میخواهم پیشنهاد کنم
اگر میشود مکان جشن، کربلا باشد
بالاسر یا بین الحرمین
هر کدام که تو بگویی.
همین حالا رشتۀ تدبیر را بگیر در دستت
ولی زمان جشن را بگذار شب جمعه.
برای یک بنده، جشنی شادتر از این جشن پیدا نمیشود.
بیا و زودتر از این شادی را مهمان دلم کن.
به مکان و زمان اگر راضی هستی بگو
که میخواهم دعوتنامه بفرستم برای فرشتهها.
تو تدبیر خدا برای زمینی
و من میخواهم تدبیرم را به تو بسپارم.
ممنون میشوم اگر قبولم کنی
میمیرم اگر ... .
شبت بخیر تدبیر خدا برای زمین!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴
🍃گرهگشای کارها
دلم میگوید تو تدبیر زندگیام را به دست گرفتهای.
درست میگوید؟
میگوید بدعهدیهای گذشتهام را به فراموشی سپردهای؟
اشتباه نمیکند؟
میگوید ظرف دلم را برای صبر کردن بزرگ کردهای.
همین طور است؟
میگوید این بار با دفعههای قبل فرق میکند.
فرق نمیکند؟
میگوید اینها حتّی اگر خیال باشد
تو به واقعیت بدل میکنی؟
من حرفش را قبول میکنم
تو هم منّت بگذار بر سرم و اگر حرفهای دلم درست نیست
خودت درستش کن.
شبت بخیر گرهگشای کارها!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
🌴💎🌹💎🌴
🍃گرهگشای کارها
دلم میگوید تو تدبیر زندگیام را به دست گرفتهای.
درست میگوید؟
میگوید بدعهدیهای گذشتهام را به فراموشی سپردهای؟
اشتباه نمیکند؟
میگوید ظرف دلم را برای صبر کردن بزرگ کردهای.
همین طور است؟
میگوید این بار با دفعههای قبل فرق میکند.
فرق نمیکند؟
میگوید اینها حتّی اگر خیال باشد
تو به واقعیت بدل میکنی؟
من حرفش را قبول میکنم
تو هم منّت بگذار بر سرم و اگر حرفهای دلم درست نیست
خودت درستش کن.
شبت بخیر گرهگشای کارها!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
🌴💎🌹💎🌴
🍃دوست خدا
امشب میخواهم تقاضایی کنم از تو.
مهربانیات به قدری زیاد است
که جرأت این تقاضا را در من زیاد کرده.
اصلاً از تو تقاضا نکنم، از چه کسی درخواست کنم.
ما نیاز داریم به تقاضا کردن از تو
چه درخواستمان اجابت شود، چه نشود.
انگار همین که به تو التماس میکنیم، آرام میشویم.
مدّتهاست که به این نتیجه رسیدهام
برای رسیدن به تو باید یار و همراهی داشت
ولی این روزها پیدا کردن چنین دوستی
از پیدا کردن ذرهای در دل بیابان سختتر است.
امشب میخواهم از تو بخواهم
برایم دوستی پیدا کنی که مرا به تو برساند.
چه قدر خوب احساس میکنم جای خالی این دوست را!
این در و آن در زدهام؛ ولی آخرش فهمیدهام
که کار، کار توست، من نمیتوانم.
آقا!
التماس میکنم خودت دوستی برایم پیدا کن
که نگذارد لحظهای از یاد تو خالی شوم.
دوستی که اشک ریختن برای فراق تو را یادم بدهد
و به من بفهماند چگونه میشود خاک فراق تو را بر سر ریخت.
دوستی که طرز صدا زدنت را بلد باشد
صدازدنهایی که در پیاش جواب تو بیاید.
برایم دوستی پیدا کن که جای پای تو را بشناسد
و وقتی که دست در دستش برای به رسیدن به تو قدم برداشتم
یقین کنم که قدمهایم روی جای پای تو فرود میآید.
امیدوارم چنین دوستی را اگر برایم پیدا کردی
هیچ گاه پشیمانت نکنم.
شبت بخیر دوست خدا!
#بهانه_بودن_امام_زمانم
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴
هر کسی رشتۀ تدبیر زندگیاش را به تو بسپارد
راهی پیدا میکند برای رسیدن به تو.
رشتۀ تدبیر، یک سویش به زندگی وصل است
و سوی دیگرش در دست تو.
پس من هم رشتۀ تدبیر زندگیام را میسپارم به تو
و هر وقت دلم تنگ شد
این سوی رشته را میگیرم و قدم به قدم میآیم
تا برسم به آن سوی رشته که در دستان توست.
شبت بخیر محبوبم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴
🍃دنیا و آخرت
کسی را نشانم بده
که تو با لحظههایش گره خورده باشی.
نام تو را که میشنود
قلبش در حیرت تند تپیدن و آرام تپیدن بماند.
بگذار قلب من هم از حیرت بهرهای ببرد.
کسی را نشانم بده
که وقتی به تو سلام میدهد
احساسش به تو نزدیکتر از احساسش به خودش باشد.
جوری به تو سلام کند که گویی در برابرش ایستادهای
و صدای نفست را میشنود.
بگذار من هم از سلام دادن او
احساس کنم که به تو نزدیکم.
کسی را نشانم بده
که وقتی عالم و آدم، عمری او را تنها رها کردند
چون تو را دارد، حتی لحظهای احساس تنهایی نکند.
بگذار من هم احساس همه چیز بودن عشق تو را بچشم.
کسی را نشانم بده
که اگر ذرهای از محبّت تو را
در برابر همۀ دنیا و آخرت از او خواستند
لحظهای تردید نکند در دست رد زدن بر این معامله.
بگذار یک بار هم که شده
با همۀ وجودم یقین کنم که تو دنیا و آخرتی.
کسی را نشانم بده
که اگر از او هر چه را داشت خواستی
او بگوید من و هر چه را دارم برای توست.
میخواهم با این آدم دوست شوم.
تا دیر نشده، نشانم بده.
شبت بخیر دنیا و آخرت!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
🌴💎🌹💎🌴
🍃امام خوبیها
در خیالم با دوستی که برایم انتخاب کردهای
ایستادهایم رو به روی ضریح شش گوشه.
سلام میدهیم بر کسی که قبرش قبلۀ قلب توست.
من از تو نخواسته بودم؛ ولی تو کاری کردهای که صدای قلب دوستم را
واضحتر از صدای خودم بشنوم.
زبانش میگوید السلام علی الحسین
ولی چه زیبا قلبش نام تو را زمزمه میکند.
من از نوای زبان او و زمزمۀ قلبش میفهمم
کسی که تو را نداشته باشد، نباید منتظر جواب سلام حسین باشد.
السلام علی الحسین را که میگوید
چشمۀ اشکش جاری میشود
و با این که چند دقیقهای بیشتر از جداییمان نگذشته
قلبش ضجّۀ دوری تو را میزند.
من از این ضجّه میفهمم
که قیمت اشک ما بر حسین به اندازۀ عشق ما به تو بستگی دارد.
هنوز دستی را که در دستش گذاشتهای، جدا نکردهام
و نمیدانم این دست، گرم است یا سرد.
به گمانم جمع اضداد شده این دست.
هم گرم است مثل آتش و هم سرد است مثل زمهریز.
از تو که جدا شدیم، عرق مرگ نشست روی دستش
امّا به عشق تو قلبش گرم میتپد و این گرما را به همۀ وجودش میرساند.
دوست ندارم دستم را از دستش جدا کنم.
این دو دست را تو به هم گره زدهای.
دست دیگرم را روی سینهام میگذارم و هم نوا با او سلام میدهم بر حسین.
چه زود همراهی من با دوستی که تو انتخابش کردهای جواب داد.
دارم صدای قلبم را میشنوم.
زبانم میگوید حسین و قلبم نام تو را زمزمه میکند.
شبت بخیر امام خوبیها!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴
🍃خورشید مغرب
از دیروز تا امروز به اندازۀ یک روزگار گذشت.
تا به حال هیچ گاه این قدر منتظر آمدن غروب نبودم.
غروب که آمد، با دوستم بیرون شهر سر قرار حاضر شدیم.
فریادهایم تا همین دیروز رنگ گلایه و شکوه داشت.
امروز برای اوّلین بار بود که از ته دل، دلتنگی تو را فریاد میزدم.
دلتنگی برای تو ویژگیاش چیست
که فریادهایش هر چه قدر بلند باشد، باز هم لطیف است؟
گوش هیچ آدمی با این فریادها آزرده نمیشود
اصلاً مضطربترین آدمها را میشود با این فریادها آرام کرد.
جز فریاد دلتنگی تو کدام فریاد است که آرامشبخش باشد؟
شنیده بودم که همنشینی زود اثر میکند در آدم
ولی ندیده بودم که دلتنگیها هم با همنشینی به آدم سرایت کند.
دیروز دوستم فریاد دلتنگی سر داده بود
و من دلتنگی را زمزمه میکردم
امروز هر دو داشتیم تنگ غروب دلتنگی را فریاد میزدیم.
کاش زودتر از اینها چنین دوستی را از تو طلب کرده بودم!
حسابی که دلتنگیتان را فریاد زدیم
سر به شانۀ هم گذاشتیم و با صدای گرفته نام تو را گریه کردیم.
آری، نام تو را باید گریه کرد
این را من از دوستم یاد گرفتم.
نام تو را که گریه میکردیم
شوق همۀ وجودمان را میگرفت.
چه خبر است در وادی عشق تو
که اضداد یکی یکی کنار هم جمع میشوند.
فریاد دلتنگی و آرامش، گریۀ فراق و دل پر از شوق.
به قدری قرارهای تنگ غروب و فریادهای دلتنگی
برایم شوقآفرین و آرامشبخش است
که از غروب تا غروب، لحظهای یاد تو از خاطرم نمیرود.
فکر غروب و فریاد دلتنگی، نمیگذارد تو از خاطرم پاک شوی.
شبت بخیر خورشید مغرب!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴
🍃مایۀ طراوت زندگی
گپ و گفتهای من و دوستم
با تو آغاز میشود و با تو اوج میگیرد و با تو تمام میشود.
تازه دارم میفهمم که چرا پیش از این
حرف زدن در بارۀ تو آن قدرها که باید، برایم شیرین نبود.
وقتی با کسی در بارۀ تو حرف میزدیم
که نه او عشقت را چشیده بود و نه من
حرفهایمان بیشتر رنگ تعارف داشت و ادای وظیفه
امّا وقتی با کسی که غرق عشق توست
در بارۀ تو حرف میزنم
از واژه به واژۀ کلامش عشق میبارد و عشق
و من زیر باران این واژهها خیس میشوم.
انسان باید مریض لاعلاج باشد
که عاشقی از عشق بگوید و او از شنیدنش خسته شود.
سخن گفتن از تو دیگر برایم ادای وظیفه نیست
من با حرفهایی که از زبان دوستم در بارۀ تو میشنوم
نفس میکشم، زندگی میکنم، هستی را با وجودم میچشم.
میخواهم توبه کنم از همۀ حرفهایی که در بارۀ تو زدم.
آخر آن وقتها تو را محتاج حرف زدنهای خودم میدیدم
از تو حرف میزدم تا فراموش نشوی.
گاهی هم در خیالم تو را بدهکار خودم میدیدم
ولی امروز من خودم را مضطر حرف زدن از تو و شنیدن در بارۀ تو میدانم
و همیشه نگران که نکند تو توفیقش را از من بگیری.
من با هر واژهای که در بارۀ تو میگویم
احساس دِین بیشتری میکنم.
تا قیام قیامت هم نمیتوانم حتی به اندازۀ پر کاهی از این دِین را ادا کنم.
آقا!
روزهایم رنگ و بوی دیگری گرفته با حرفهایی که از صمیم دل از تو میگویم
و با گوش جان در بارۀ تو میشنوم.
شبت بخیر مایۀ طراوت زندگی!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴
🍃حضرت یار
حال و احوالپرسیها عجب ظرفی هستند!
چه قدر حیف که تا امروز از این ظرف، غافل بودم!
حال و احوالپرسیها ظرف محبّت تو میشوند
چرا هیچ گاه این ظرف را از محبّت تو پر نکردم؟
دوستم به من یاد داد
که بعد از سلام و علیک باید از تو بپرسم
از حال و روز تو، از این که آیا خبری از تو هست یا نه؟
بیخبرتر از کسی که خبری از تو نمیگیرد، کیست؟
من تازه دارم معنای «حرف لغو» را میفهمم.
چه قدر از حرفهایم لغو بود و نمیدانستم!
اگر با کسی نشستیم و بلند شدیم
ولی حرفی از تو نشد
باید همۀ حرفهایمان را لغو بدانیم.
با دوستم وقتی سلام و علیک میکنم
دلم پر میزند برای نشستن و یک دل سیر حرف زدن.
او جز تو دغدغۀ دیگری ندارد.
برای همین هم در بارۀ هر چیزی که حرف میزند
از واژه واژۀ کلامش، بوی تو میآید.
گاهی که من مسیر سخن را به سویی منحرف میکنم
که دلخواه تو نیست
دوستم لب میگزد، یعنی سکوت.
حرف زدن از چیزی که دلخواه تو نیست
در مرام عاشقهای حرام اندر حرام است.
در قانون دوستی ما یا باید از تو حرف زد یا حرفی را زد که تو دوست داری.
جز این دو هر حرفی عقوبت دارد.
عقوبتش هم دور شدن از توست.
چه قدر دوست دارم زودتر برسم به جایی که دوستم رسیده.
دلم آرام است که تو کمکم میکنی.
شبت بخیر حضرت یار!
#شبت_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴
🍃مایۀ شادی جهان
دوست باید ذکر خدا باشد.
تا نگاهش میکنی یاد خدا بیفتی.
حرف که میزند، از واژههایی که بر زبانش جاری میشود
صدای خدا به گوش برسد.
دوستی که تو نشانم دادهای
وجودش همه ذکر خداست.
در تنگناهای زندگی، آن جا که نفس کم میآورم
فرشتۀ نجات خدا میشود برایم.
وقتی که زندگی بر آدم تنگ میگیرد
باید یاد خدا کند تا آرام بگیرد.
یاد خدا اگر تنها به زبان باشد
زورش به آرام کردن دل نمیرسد.
ذکر خدا وقتی دل آرام میشود
که در همان دلی خانه کند که پریشان است.
تماشای این دوستم کارش همین است: جا دادن یاد خدا در دل.
خیلی که بیقرار میشوم
کمی که حرف میزند، آرام میگیرد دل پریشانم.
لازم نیست از بهانههایی حرف بزند که دلم را پریشان کرده
از آسمان و ابر و باران هم که حرف بزند، دلم آرام میشود.
این دوست را سر راهم گذاشتی
تا بفهمم که خدایی بودن یعنی چه.
درست میگویم؟
چه قدر دوست دارم من هم ذکر خدا بشوم
کاری ندارم به این که کسی را آرام میکنم یا نه
دوست دارم تو را خوشحال کنم
من اگر ذکر خدا شوم، یقین دارم که تو دلشاد میشوی.
شبت بخیر مایۀ شادی جهان!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن_امام_زمانم
#محسن_عباسی_ولدی
🌴💎🌹💎🌴