eitaa logo
مسیر روشن🌼
59 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
15 فایل
ارائه نظرات و پیشنهادات: @eshgh_yaani_ye_pelak
مشاهده در ایتا
دانلود
4.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴استاد شهید مطهری 🔻تحلیلی قشنگ بر اینکه چرا بریم زیارت و حج و... 🔻به‌جاش بیمارستان و مدرسه و خونه بساز...
خیرمقدم به اعضای جدید💚 رمان اخیر را با این هشتگ پیگیری کنید💚
◽️ باز ردخون‌ها باقی است از رنجی که می‌بریم ▪️ حمله تروریستی به شاهچراغ و شهادت دو تن از هم‌وطنان در شهر شیراز 📲کانال مؤسسه فرهنگی رسانه‌ای استاد محمدحسین فرج‌نژاد: 📝 @FarajNezhad110
2.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 جان به فدای تو شیر پسر یک کفتار پشت سرت باشد، آنهم مسلح و دندان تیز کرده و تو در شتابِ رفتن، متوقف شوی و درنگ کنی تا دست دیگری را بگیری! ✅ مرحبا دلاور دهه نودی 🔴 این نظامِ مقدس تا وقتی که رویشهایی مثل شما دارد چه باک از ریزش برگهای زرد خزان؟! 🌺 با شما هر روز بهار می‌شود این وطن. ✍ مریم اشرفی گودرزی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با تمام دردناکیه💔 ماجرای دیشب شاهچراغ باید به این نکته توجه کنیم که این تنها یه مورد از فعالیت‌های تروریستی هست که در این مدت اخیر، تروریست ها موفق به انجام عملیات داخل کشور شدند. ماموران امنیتی در ماه‌های اخیر صدها فعالیت تروریستی رو در نطفه خفه کردند. تیم های تروریستی زیادی رو دستگیر کردند. با اینکه دردناکه و باعث تأثر هست نباید ناامید شد.
به نظرتون ما دهه هشتادیا ➕ هر کسی که ایران رو دوست داره چه موضعی باید داشته باشیم تو قضیه ی شاهچراغ؟ وظیفه مون چیه در حال حاضر؟ امید؟ چه شکلی میشه تو این اوضاع مردم رو امیدوار کرد؟ (دقت کردید خودمم دهه هشتادی حساب کردم😁)
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت چهل و هفتم سومین پیشنهاد 💤علی اومد به خوابم …  بعد از کلی حرف، سرش رو
🌾 🌾قسمت چهل و هشتم  کیش و مات دست هاش شل و من رو ول کرد …  چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود … – چرا اینطوری شدی؟ … سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت …😃😋 – ای بابا … از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی … رفت سمت گاز … – راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه نهار چیه؟… بقیه اش با من … دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم … - خیلی جای بدیه؟ …😥 – کجا؟ …😊 – سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده …😥 – نه … شایدم … نمی دونم …🙁 دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم … – توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جواب های بریده بریده جواب من نیست …😥😧 چشم هاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمی فهمیدم چه خبره … – زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که … پرید وسط حرفم … دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد …😭 – به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق …  من، کیش و مات … وسط آشپزخونه … ادامه دارد ... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄