با تمام دردناکیه💔 ماجرای دیشب شاهچراغ
باید به این نکته توجه کنیم که
این تنها یه مورد از فعالیتهای تروریستی هست که در این مدت اخیر، تروریست ها موفق به انجام عملیات داخل کشور شدند.
ماموران امنیتی در ماههای اخیر صدها فعالیت تروریستی رو در نطفه خفه کردند.
تیم های تروریستی زیادی رو دستگیر کردند.
با اینکه دردناکه و باعث تأثر هست نباید ناامید شد.
به نظرتون
ما دهه هشتادیا ➕ هر کسی که ایران رو دوست داره
چه موضعی باید داشته باشیم تو قضیه ی شاهچراغ؟
وظیفه مون چیه در حال حاضر؟
امید؟
چه شکلی میشه تو این اوضاع مردم رو امیدوار کرد؟
(دقت کردید خودمم دهه هشتادی حساب کردم😁)
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت چهل و هفتم سومین پیشنهاد 💤علی اومد به خوابم … بعد از کلی حرف، سرش رو
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت چهل و هشتم
کیش و مات
دست هاش شل و من رو ول کرد …
چرخیدم سمتش …صورتش بهم ریخته بود …
– چرا اینطوری شدی؟ …
سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم
گرفت …😃😋
– ای بابا … از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی …
رفت سمت گاز …
– راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه نهار چیه؟… بقیه اش با من …
دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری هست … هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده بودم …
- خیلی جای بدیه؟ …😥
– کجا؟ …😊
– سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده …😥
– نه … شایدم … نمی دونم …🙁
دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم …
– توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جواب های بریده بریده جواب من نیست …😥😧
چشم هاش دو دو زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه… اصلا نمی فهمیدم چه خبره …
– زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که …
پرید وسط حرفم … دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد …😭
– به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم …
اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون… اون رفت توی اتاق …
من، کیش و مات … وسط آشپزخونه …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت چهل و هشتم کیش و مات دست هاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت چهل و نهم
خداحافظ زینب
تازه می فهمیدم چرا علی گفت …
من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم هام 😢حلقه زد …
پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال …
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم …
– بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ …
برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره …دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون…
زل زدم توی چشم هاش … با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد… التماس می کرد حرفت رو نگو …
چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم …
– یادته 9 سالت بود تب کردی …
سرش رو انداخت پایین … 😔منتظر جوابش نشدم …
– پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم …
التماس چشم هاش بیشتر شد … گریه اش گرفته بود …😢
– خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه …
پرده اشک جلو دیدم رو گرفته بود …😢
– برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری …
و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت… نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه …😢😢
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد …
براش یه خونه🏡 مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود …💵🚗
پای پرواز …
به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی خواستم دلش بلرزه …
با بلند شدن پرواز،🛫 اشک های من بی وقفه سرازیر شد … 😣😭تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود …
بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن …
🎀( شخصیت اصلی این داستان …
سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از این به بعد، داستان رو از چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …)
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
⭕️ تنفر از اسلام تا مسلمان شدن!
آتسوکو هوشینو (تازه مسلمان ژاپنی) در وبینار بین الملل بعثه حج:
🔺هر وقت در هر نقطه ای از دنیا اسلام هراسی صورت بگیرد یک تهدید است و یک فرصت برای ارائه اسلام حقیقی.
🔺خود من پس از حادثه ۱۱ سپتامبر از مسلمانان خیلی متنفر شدم و همین انگیزه ای شد که در مورد اسلام تحقیق کنم و مسلمان شوم.
👈کاش مسلمانان جنبه های انسانی حج را به دنیا معرفی کنند تا دیگران با زیبایی های اسلام آشنا شوند
#تحلیل| #یادداشت
🔘آیا میپذیری با دشمنت زیر یک سقف و بر سر یک سفره باشی
✍️یاس رضوانی
▫️این مطلبی که در مورد بازگشت سلبریتیها نوشته شده، در صورتی درست است که آن سلبرتیها خسارتی دیده باشند یا تنبیه شده باشند یا پشیمان. نه اینکه پیروزمندانه برگردند.
◾️سالهای قبل این کار را ما امتحان کردیم. طرف هرچه دلش میخواسات میگفت و قهر میکرد، یک مدت میرفت و دفعه بعد با قدرت بیشتر و پررویی بیشتری برمیگشت.
▫️چون دیده بود دفعه قبل هرکار دلش خواسته کرده و آب از آب تکان نخورده. حتی اینقدر وقیح میشدندکه برای بازگشتشان شرایط هم میگذاشتند. مثل جناب مدیری!
◾️این کار درست نیست.
▫️این کار فقط باعث دلخوری و دلسردی جبهه انقلاب میشود.
◾️هر کاری قاعده و قانون خاص خودش را دارد که باید رعایت شود و الا همین وضعیست که داریم میبینیم
▫️بعضی گفتهاند که نباید فضا را خالی کرد.
◾️اما این کار به معنای میدان خالی کردن نیست. بلکه گاهی اوقات نهی از منکر به این است که آن صحنه رو ترک کنی. یعنی با همین ترک کردنت پیامت را منتقل میکنی.
▫️آقای شهبازی برنامه پاورقی رو ترک کرد ولی نیروی انقلابی بیکار نمینشیند، مطمئنا کار جدیدی را در دست میگیرد. به جهاد تبیینش ادامه میدهد.
◾️گاهی اوقات ماندن نشانه بیغیرتیست!
▫️یعنی بپذیری که با دشمنت زیر یک سقف و بر سر یک سفره باشی
#بصیرت
🔻هر دم ازین باغ، بری میرسد🤦♂
مهمان جدید برنامهی مذهبی "ازسرگذشت"، جناب #فرزاد_حسنی!
🔻جناب حسنی در سال ۱۳۸۶ و در پی دعوت از سردار رادان، رئیس پلیس وقت تهران و اعتراض نسبت به برخورد ماموران با بدحجابی در نهایت از کار برکنار شد.
🔻به نظر میرسد عوامل برنامهی از سرگذشت، بعد از دعوت از #هلالی و جنجال #لاکسیاه، اینبار قصد دارند در آستانهی سالگرد فتنه ی مهسا، مقدمات بازگشت مجری مسأله دار دیگری را به سیما فراهم کنند!
🔺آقای شهبازی نه در برابر چند نفر، در مقابل یک جریان ایستاده👏
✍م.الف
#بصیرت
#رسانه
〰〰▪️🥀▪️〰〰
جوونه امید
🌱 امید یعنی بدونی تا هستی،
میتونی تغییر کنی و دنیا رو هم تغییر بدی.
🌱 امید یعنی بدونی خدا دوسِت داره
و اگه بهت زمان داده،
یعنی اینکه تو این فرصت میشه
کارهای زیادی بکنی.
🌱 امید یعنی همیشه بخشش خدا رو از
اشتباه خودمون بزرگتر بدونیم.
🌱 امید یعنی اگه دونه زندگی،
صدبار از دستمون رها شد، برای برداشتن
و به مقصد رسوندنش،
به اول برگردیم و
اینبار، محکمتر قدم برداریم.💪
#انگیزشی
〰〰▪️🥀▪️〰〰
#چادرانه
در مسیــر ڪربلا🕌
چــــادرت را محڪم بگیــر
و زیـنب(س)، را یــاد ڪن..
هــر چه محڪم میگــرفت
محڪمتر میــزدند ...😔
#اربعینیها_التماس_دعــا
#زن_عفت_افتخار
═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄