eitaa logo
مسیر روشن🌼
59 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
15 فایل
ارائه نظرات و پیشنهادات: @eshgh_yaani_ye_pelak
مشاهده در ایتا
دانلود
دعای هر روز ماه صفر بلا ازتون دور🤲💚
یک املاکی در غرب تهران برای تبلیغ خودش یه کلیپ می‌سازه و از روش بازاریابی کثیف (Dirty marketing) خودش رو تبلیغ می‌کنه. به چه صورت؟ به این صورت که یک کلیپ به قول خودش فان و غیرواقعی میسازه از اینکه یک زن و شوهر یک خونه ۵ میلیاردی تو پونک به نام سگشون میکنن. این املاکی می‌دونه مردم و بخصوص کانال و پیج‌دارها بخاطر تعجب و احساس وظیفه‌ای که دارن خودبخود این کلیپ رو بصورت کاملا رایگان منتشر می‌کنن، اونم به بهانه انتقاد. اون که براش نقد ماجرا اهمیتی نداره، بلکه فکر استفاده‌ی خودش رو می‌کنه که معرفی املاکیِ خودشه در کوتاهترین زمان به میلیون‌ها نفر اگر می‌خواست با تبلیغات سالم به این حجم از انتشار برسه باید چند میلیارد خرج می‌کرد ولی الان کاملا مفت تبلیغ شد. پ.ن:البته که هوش افراد رو هم به سخره گرفته... دیگه همه می‌دونن با این پول، تو پونک، فقط میشه یه آپارتمان نقلی رهن کرد، نمیشه خرید...🧐
لطفا برای بیان انتقادات و پیشنهادات به صورت ناشناس به لینک زیر مراجعه کنید🥰💚 payamenashenas.ir/@eshgh_yaani_ye_pelak
السلام علیک یا ابا صالح المهدی ادرکنی! السلام علیک یا صاحب الزمان ادرکنی! السلام علیک یا فارس الحجاز ادرکنی! 🌴 امام سجاد علیه السلام: محبت اهل بیت سبب ریزش گناهان است ، چنان که باد برگ درختان را می‌ریزد. 🌱اللّهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیکَ‌الْفَرَج🌱
زمان: حجم: 519.2K
. 💡 پایه و اساس قوی 💛💚 چقدر برای خودت ارزش قائلی؟! 🥰 بزرگترین سرمایه خودت رو میشناسی؟! @rafat_khanevade313 .
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت پنجاه و چهارم پله اول پشت سر هم حرف می زدن …  یکی تندتر …  یکی ن
🌾 🌾قسمت پنجاه و پنجم من یک دختر مسلمانم سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … چند لحظه مکث کردم … – یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم … شما از روز اول دیدید … من یه دختر مسلمان و محجبه ام … و شما چنین آدمی رو دعوت کردید … حالا هم این مشکل شماست، نه من… و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید …  کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره … من نیستم …😏 و از جا بلند شدم …  همه خشک شون زده بود …  یه عده مبهوت …😧😳  یه عده عصبانی … 😡 فقط اون وسط ✨رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود …😄 به ساعتم نگاه کردم … – این جلسه خیلی طولانی شده … حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره … هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید … با کمال میل برمی گردم ایران … نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد …😠✋ – دکتر حسینی … واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم … با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ … – این چیزی بود که شما باید … همون روز اول بهش فکر می کردید … جمله اش تا تموم شد … جوابش رو دادم … می ترسیدم با کوچک ترین مکثی … دوباره شیطان😈 با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه … این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم …  پاهام حس نداشت … از شدت فشار …تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم …😣 ادامه دارد ... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت پنجاه و پنجم من یک دختر مسلمانم سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … چ
🌾 🌾قسمت پنجاه و ششم دزدهای انگلیسی 💫وضو گرفتم و ایستادم به نماز … با یه وجود خسته و شکسته … اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا …😣🙁 خیلی چیزها یاد گرفته بودم …  اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم … مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور … توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد … – دکتر حسینی … لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی … در زدم و وارد شدم …  با دیدن من، لبخند معنا داری زد … از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی … –شما با وجود سن تون … واقعا شخصیت خاصی دارید … –مطمئنا تو ی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید … خنده اش گرفت …😃 – دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه…اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه … و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید …   ناخودآگاه خنده ام😄 گرفت … – اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید …تحویلم گرفتید … اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم … هم نمی خواید من رو از دست بدید … و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید … تا راضی به انجام خواسته تون بشم… چند لحظه مکث کردم … – لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید … برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن …اصلا دزدهای زرنگی نیستن …😏👌 و از جا بلند شدم ... ادامه دارد ... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت پنجاه و ششم دزدهای انگلیسی 💫وضو گرفتم و ایستادم به نماز … با یه وجود خ
🌾 🌾قسمت پنجاه و هفتم تقصیر پدرم بود این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید …😃 – دزد؟ … از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ … – کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه …چه اسمی میشه روش گذاشت؟ … هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن … بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم … از جاش بلند شد … – تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن … هر چند … فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه …  نفس عمیقی کشیدم … – چرا، من به اجبار اومدم … به اجبار پدرم … و از اتاق خارج شدم … برگشتم خونه …  خسته تر از همیشه … دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها …😣 از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته…  هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم … سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه … اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم … به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم … از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه … حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم … رفتم بالا توی اتاق … و روی تخت دولا شدم …😣🙏😥  – بابا … می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم … اما … من، یه نفره و تنها … بی یار و یاور … وسط این همه مکر و حیله و فشار … می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام …کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم …توی مسیر حق باشم … بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم …   همون طور که دراز کشیده بودم … با پدرم حرف می زدم …و بی اختیار، قطرات اشک😢 از چشمم سرازیر می شد … ادامه دارد ... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
... پرسشی بد نگران کرده منِ مجنون را ... اربعین ... کربُ‌بَلا ... حک شده در تقدیرم ؟😔 قدم قدم 🥺
۲۱ نکته تربیتی سفر اربعین.pdf
حجم: 15.46M
٢١ نکته مهم تربیتی سفر اربعین 👈 پدر و مادرهای عزیز و مسئولین محترم موکب ها حتما به این نکات مهم تربیتی توجه داشته باشند. ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄