eitaa logo
مسیر روشن🌼
59 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
15 فایل
ارائه نظرات و پیشنهادات: @eshgh_yaani_ye_pelak
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️شهادت روی پیاده‌رو/ روایتی از نحوه شهادت حمیدرضا الداغی شهید غیرت سبزواری 📌شهادت روی پیاده‌رو ♦️ساعت به نُه و نیم نزدیک می‌شود؛ حمیدرضا دارد می‌رود دنبال دخترش. آوا خانه رفیقش است. حمید رسیده به فلکه سه گوش. افتاده است توی خیابان ابوریحان. آن دور و برها ظاهرا خلوت است. پرنده یا هر چیز دیگری زیاد پر نمی‌زند. چراغ برق های خیابان نفس شان تازه نیست، خوب نمی‌دمند. کتاب فروشی و مغازه اِسنُوا و دیگر جاها تعطیل است. طبیعی ست؛ ساعت نه و نیم شب، آن هم جمعه چرا باز باشند؟! ♦️چشم تیز می کند. می بیند سه پسر افتاده‌اند به جان دو دختر. نزدیک شان شده‌اند. چنگ می‌اندازند سمت دختران. پسر دستش را چنگک می‌کند دور مچ دختر، می گیرد می کشدش حریصانه. حمید خیابان را رد می‌کند پا می گذارد توی پیاده رو. می رود که مثل همیشه مثل دفعه های پیش سد بزند جلوی آدم های نامردی که دنبال لذت طلبی اند. ♦️پسران می‌خواهند دو دختر را به زور ببرند توی ماشین. ماشین شان را آن طرف پیاده رو یا خیابان گذاشته اند. دختر خودش را می‌کشد عقب. نمی‌دانم داد می زند کمک می‌خواهد یا نه. پسر وحشیانه دختر را می‌کشد. حمید که می‌بیند از آن طرف خیابان می آید. داد می‌زند که ول کنید چه کارش دارید؟! ♦️خودش را می رساند. توی دل دختران لرزه افتاده است. نمی‌دانم حمید آن لحظه دخترش آوا آمده بود جلوی چشمش یا نه. ولی هر چه بود رفته بود وسط معرکه که نجات دهد. پسر سیاه پوش، پیرهن می‌زند بالا چاقو را از کمرش می کشد بیرون. حمید با لگد می رود سمت پسر. پسر دوم می پیچد پشت حمید. حمید یک لگد دیگر می زند به پسر جلویی. پسر دوم از عقب چاقو را تند تند فرو می کند توی گُرده حمید. پسر دیگر از جلو چاقو را می زند توی سینه حمید. پسر سوم که لباس زرد پوشیده، ایستاده است نگاه می کند. چاقوست که از جلو و عقب توی تن حمید می رود. حمید نمی تواند نفر عقب را بزند. فقط مشت هایش می رود به سوی جلو. نفر عقب تا جا دارد با سنگ دلی و تیرگی، تیغ تیز فرو می کند. دو مرد از آن طرف پیاده رو می آیند راه شان را کج می کنند می افتند توی سرازیری خیابان و ناپدید می شوند. نبوده اند انگار هیچ وقت. ♦️دو پسر حمید را ول می کنند می ایستند جلویش چیزهایی می گویند. حمید جواب می دهد دستش را می گیرد سمت شان. سه مرد از پشت حمید پیدای شان می شود. یکی از مردها می رود دو پسر را دور می کند. ♦️خون دارد از از زیر پوست حمید می آید. بالا بافت های لباسش را رد میکند میرسد روی پیراهن. پشتش خیسِ خون شده. روی سینه اش هم خون زده و درد می‌کند. از زیر ماسک سفید رنگش یک کله نفس می کشد قلبش می زند. نمیدانم دارد به چه فکر می کند. آوا را یادش هست؟ آمده بود دنبالش؟ منتظر است. ♦️یک موتوری می رسد. حمید را که می بیند سوارش می کند. پیراهن حمید پرخون تر شده. نمی دانم موتور سوار به حمید چیزی میگوید یا نه. فقط گاز می دهد سمت چهار راه دادگستری. می رود بیمارستان. سر چهارراه یک نفر سرش را از پراید در آورده می گوید: «تلوتلو میخورد». موتورسوار تا می آید کاری کند حمید می افتد روی آسفالت. ترافیک می شود. مردم دوره می کنند. مغازه دارها سرک می کشند قاطی جمعیت می شوند. حمید دردش آمده چیزی می گوید: - کمک ♦️یک نفر زنگ می زند115. اورژانس زود می رسد. حمید را میبرند تو. تا میرسد بیمارستان رفته است توى کما. ♦️آوا نشسته است ثانیه میشمارد پدر بیاید زود برود خانه ولی از حمید خبری نیست. آوا شماره خانه را می‌ گیرد می گوید: بابا نیومده کجاست؟ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
چند نفر به یک نفر⁉️😭💔
🌹 «به نام اولین معلم بشر، خدای مهربان» که: عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ - به آدمی آنچه را که نمی‌دانست تعلیم داد. (علق/١۵) 📝 معلم، همان‌که با به‌کار بستن ، آماده است با هر نوع روحیه و شخصیتی سر و کله بزند و آموزش دهد. 📝 معلم، همان‌که همیشه بیشترین رویارویی با را دارد. 📝 معلم، همان‌که نه تنها درس را، بلکه هر لحظه را هم به دیگران، با رفتارش، با صبوری‌هایش، با منطقی بودنش، با خسته نشدنش، آموزش می‌دهد. 💠 شاید همه معلم رسمی نباشند. ولی اگر خوب نگاه کنیم، اعضای خانواده، دوستانمان، همکارانمان هم، ممکن است حق تعلیم به گردنمان داشته باشند. چرا که آدمی همواره در حال تعلیم است و چه بسا نکاتی را از دیگران هنگام ارتباط عادی و معمول با آن‌ها، فراگرفته باشیم. 🌷 و سلام بر استاد شهید مرتضی مطهری رحمه‌الله که با مهارت تعاملیِ بالا، سیری نو بین حوزه و دانشگاه را آغاز کرد. 💐 معلمین عزیز چه رسمی، چه غیر رسمی، روزتان مبارک 💐
مسیر روشن🌼
#دوراهــــــــــے #قسـمـت18 کمدم را باز کردم و دستم را روی لباس هایم کشیدم.از بین رخت ها بافت قه
تیپ این دفعه ی من نسبت به قبل خیلی بدتر بود... فقط منتظر کوچکترین حرکت از سمت روشنک بودم. دیگه کار از آستین های بالا زده ام گذشته بود.از خانه بیرون آمدم به بافت کوتاهی که تنم بود نگاهی انداختم.کمی ترسیدم با خودم گفتم روشنک، امشب به تیپ من گیر می دهد!! دستم را سمت پایین بافتم بردم و از دو طرف پایین تر کشیدمش بعد راهی شدم. سر خیابان که رسیدم ماشین روشنک را دیدم.برایم بوق زد و به سمتش رفتم. سوار ماشین شدم لبخند عمیقی که بر لبش بود کمی محو شد...به صورتم نگاهی کرد ولی مدتی نگذشت که دوباره به حالت عادی برگشت. نفسم را با خوشحالی بیرون دادم بالاخره تونستم نظر روشنک را جلب کنم... دستش را سمت من آورد و به من دست داد... -سلام عزیزم. چشمانم را ریز کردم لبخندی زدم و گفتم: -سلام روشنک جان. -خوبی؟ خندیدم و گفتم: -الحمدلله هستم. او هم بلند خندید و گفت: -ای شیطون. ماشین را روشن کرد از آیینه عقب را نگاه کرد و وارد خط شد... -خب چه خبرا؟ دستم را روی موهایم کشیدم و گفتم: -سلامتی شما چه خبر؟ -سلامتی شما. -خب حالا کجا میریم. خندید و گفت: -می خوام بدزدمت. بلند خندیدم وگفتم: -چه خوب. نگاه اول روشنک به من شاید کمی از لبخندش کم کرد ولی سریع به حالت عادی برگشت... او هنوز هم بی توجه به تیپ من با من حرف می زد خیلی عادی.لجم را در آورده بود.باید امشب سر از کارش در بیاورم. روشنک ادامه داد: -گفتم شام امشبو با تو بخورم. چشم هایم را گرد کردم و گفتم: -جدی؟؟؟؟؟؟ -آره.دوست نداری؟ -نه این چه حرفیه اختیار داری.باعث افتخارمه. هر دو خندیدیم... ادامه دارد.... ✍سـرخـه اے ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
مسیر روشن🌼
#دوراهــــــــــے #قسـمـت19 تیپ این دفعه ی من نسبت به قبل خیلی بدتر بود... فقط منتظر کوچکترین حر
نیم ساعتی تا رستورانی که مد نظر روشنک بود راه بود.از ماشین پیاده شدیم بی اختیار دستم را سمت بافتم بردم و پایین کشیدمش. موهایم را کمی داخل تر دادم و با قدم هایمان وارد رستوران شدیم. پشت یک میز دونفره نشستیم. -خب نفیسه جون.چی دوست داری.امشب مهمون منی. -واقعا؟؟؟اینجوری نمیشه که بی خبر. خندید و گفت: -بگو چی دوست داری. -هرچی که تو دوست داشته باشی. خندید و گفت: -من جوجه رو ترجیح میدم. -منم به ترجیح شما امتیاز میدم. هر دو خندیدیم و بعد از مدتی سفارش دادیم. روشنک_خب تعریف کن. -از چی؟ -از خودت.از خوبیات. خندیدیم و گفتم: -خوبی که ندارم. -چرا؟؟؟تو سر تا سر خوبی. -جدی میگی؟ -معلومه. نگاهم را به میز دوختم.واقعا چطور و با چه افکاری به من میگه که خوب هستم.باید از همین حالا شروع کنم. یکی از ابروهایم را بالا انداختم و گفتم: -تو بگو.از خودت.از زندگیت. سکوتی و شد و ادامه دادم: -از چادرت. چشم های عسلی اش با روسری قهوه ای که سرش کرده بود غوغا می کرد... لبخندی زد و گفت: -چادر... -نگاهی بهش انداختم گفتم: -دوستای تو همه چادری هستن؟ -آره چطور؟ -پس با این حساب من تنها دوست مانتویی توام. سکوتی بینمان برقرار شد ادامه دادم: -من تا قبل از دیدن تو...فکر میکردم چادری ها آدم های خشکی باشن. لبخندی زد و گفت: -نه عزیزم همه چیز خوب و بد داره. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -اگه بدونی من از نوع بدشم چی؟؟ خندید و گفت: -إم! ببینم چرا غذارو نمیارن گشنمه ها!! خیلی جدی گفتم: -بحثو عوض نکن!!روشنک تو چرا هیچی به من نمیگی؟؟؟ -منظورتو نمیفهمم... -من و تو اصلا به هم نمیخوریم. -نفیسه بیخیال این حرفا.اینا چیه میگی!منو تو دوستیم. -اما باهم فرق داریم و هیچوقت هم مثل هم نمیشیم.نمیفهمم چرا انقدر بی تفاوت رفتار میکنی؟؟ -نفیسه!!!! -شرمنده روشنک من اصلا حالم خوب نیست. از روی میز بلند شدم و بدون توجه به روشنک از رستوران بیرون رفتم. بی اختیار زدم زیر گریه... -وای من چیکار کردم...بلند بلند گریه می کردم... آخه این چه زندگیه چه سرنوشتیه... ادامه دارد.... ✍سـرخـه اے ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🍃🌼🍃🖊📜🍃🌼🍃 لوازم داخل کیفت، موهای پریشونت، شعار‌های پوچی که ورد زبونته🤭 همه‌شون می‌تونه فشنگی باشه که توی قلب هم‌وطنت بشینه 😱😱 وقتی اون به خاطر دفاع از تو، جونش رو فدا می‌کنه و رگ غیرتش رو نشون می‌ده 😭 لحظه‌ای درنگ...🥺 🍃🌼🍃🖊📜🍃🌼🍃
📌 این‌ دنیا، همچین کلاس درسی و همچین معلمی، به ما بدهکاره...📌
⛱زنان قوی و جذاب چه نشانه هایی دارند: 🌸با هر کس به راحتی دوست نمی‌شوند. ✨عرضه ی پر کردن تنهایی خود را دارند و تنهایی خود را با آدمهای اشتباه پر نمی‌کنند. 🌸به راحتی اشخاص منفی را از زندگی خود حذف می‌کنند. ✨ اعتماد به‌نفس دارند و خود را همانطور که هستند، دوست دارند. 🌸اشتباهات خود را می‌پذیرند و سعی می‌کنند آن اشتباه را دوباره انجام ندهند. ✨برای هر کس و هر چیزی در زندگی‌شان مرز تعیین می‌کنند. ✍عین 🍃🌸
مسیر روشن🌼
ادامه مبحث #حکمرانی 7️⃣ سیستم گردش اطلاعات را بایستی بومی سازی کنیم و قواعد و پروتکل های امن و #ضدن
ادامه مبحث 8️⃣ سطوح کاربران و پیام نیز بایستی دسته بندی دقیق تری داشته باشد که امتداد اجتماعی حکمرانی و امنیت محتوایی از حیث محرمانگی یا عمومیت پیام، دچار اختلال نشده و عمق میدان بهتر و بیشتری داشته باشد؛ ۱.عمومی و سرگرمی ۲.نیمه تخصصی و مهارتی ۳.تخصصی و آموزش‌های ویژه