eitaa logo
مسیر روشن🌼
59 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
15 فایل
ارائه نظرات و پیشنهادات: @eshgh_yaani_ye_pelak
مشاهده در ایتا
دانلود
5.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| مولکول فریبنده بدن   🔸 تا حالا به این فکر کردین که چرا موقع گشت زدن تو شبکه‌های اجتماعی متمرکز موندن برای ساعت‌های متوالی آسونه اما تمرکز روی کارهایی مثل کتاب خوندن یا کار دشواره؟ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از ♻«جهاد تبیین»♻
4.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢وضعیت کودکان آخرالزمانی و تربیت آنها از زبان پیامبر 💢از تربیت های لازمی که آموزش آن به فرزندان لازم است، تربیت رسانه و سواد رسانه است که متاسفانه والدین خودشان هم بلد نیستند چه برسد به اینکه به فرزندانشان آموزش دهند
مسیر روشن🌼
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_هشتم -ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ .
. -احسان دیگه. باباش کارخونه داره 😉 . -اها اها اون تیره برقه😂خوب چی؟؟😐 . -فک کنم از تو خوشش اومده. خواهرش شمارتو از من میخواست😉😁 . -ندادی که بهش؟!😡 . -نه...گفتم اول باهات مشورت کنم😊 . -افرین که هنوز یه ذره عقله رو داری😐😅 . -ولی پسره خوبیه ها😉خوش به حالت😊 . -خوش به حال مامانش😐😑 . -ااااا ریحانه😐.چرا ندیده و نسنجیده رد میکنی😒 . -اگه خوشت اومده میخوای برا تو بگیرمش؟!😯😒 . -اصلا با تو نمیشه حرف زد...فعلا کاری نداری؟!😐 . -نه..خدافظ . . بعد قطع کردن با خودم فکر میکردم این همه پسر دور و برم و تو دانشگاه میخوان با من باشن و من محل نمیکنمشون اونوقت گیر الکی دادم به این پسره بی ریخت و مغرور 😑(زیادم بی ریخت نبودا😄) . شاید همین مغرور بودنش من رو جذب کرده..😕 . دلم میخواد یه بار به جای خواهر بهم بگه ریحانه خانم😊 . تو همین فکرا بودم دیدم که صدای ضعیفی از اونور میومد.که سمانه داره هی میگه ریحانه ریحانه. . سرم داغ شد.ای نامرد.نکنه لوداده که بهم نماز یاد داده و هیچی بلد نیستم😯 . یهو دیدم سمانه اومد تو.ریحانه پاشو بیا اونور . -من؟!چرا؟!😞 . -بیا دیگه. حرفم نزن . باشه. باشه..الان میام. وارد اطاق شدم که دیدم همه دور میز نشستن.زهرا اول از همه بهم سلام کرد و بعدش هم اقا سید همونجور که سرش پایین بود گفت:سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟! کم و کسری ندارید که؟! . نه. اکیه همه چی..الان منو از اونور اوردید اینور که همینو بپرسید؟!😯 . که اقا سید گفت بله کار خاصی نبود میتونید بفرمایید. . که سمانه پرید وسط حرفش: . نه بابا،این چیه. کار دیگه داریم. . سید:لا اله الا الله... 😑 . زهرا:سمانه جان اصرار نکن . ریحانه:میتونم بپرسم قضیه چیه؟؟ . که سمانه سریع جواب داد هیچی مسول تدارکات خواهران دست تنهاست و یه کمک میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم ولی اینا مخالفت میکنن. . یه لحظه مکث کردم که اقا سید گفت ببخشید خواهرم .من گفتم که بهتون نگن . . دوستان، ایشون مهمان ما هستن نباید بهشون همچین چیزی میگفتید..از اول گفتم که ایشون نمیتونن. . نمیخواستم قبول کنم ولی این حرف اقا سید که گفت ایشون نمیتونن خیلی عصبیم کرد 😡و اگه قبول نمیکردم حس ضعیف بودن بهم دست میداد.😞 . اب دهنمو قورت دادم و بااینکه نمیدونستم کارم چیه گفتم قبول میکنم😏 . سمانه لبخندی زد و روبه زهرا گفت:دیدین گفتم. . اقا سید بهم گفت مطمئنید شما؟!کار سختی هستا. . تو چشماش نگاه کردم و با حرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه😑😑 . . ✍بنی هاشمی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
مسیر روشن🌼
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_نهم . -احسان دیگه. باباش کارخونه داره 😉 . -اها اها اون تیره برقه😂
. اقاسیدبهم گفت مطمئنیدشما؟!کارسختی هستا . توچشماش نگاه کردم و باحرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه😑 . در همین حال یکی از پسرهای بسیجی بلند شد و گفت محمدجان من برم خواهرم توحرم منتظره . -برو علی جان . -تااینجا فهمیدم اسمشم محمده😊 . داشتم بیرون میرفتم که دیدم یه پسردیگه رفت و گفت حاج مهدی منم میرم یکم استراحت کنم😆 . -به سلامت سجاد جان . -داشتم گیج میشدم😯😨 . -چرا هرکی یه چی میگه؟!😕 . رفتم جلو: . -جناب فرمانده؟!😐 . -بله خواهرم؟! . -میتونم بپرسم اسم شما چیه؟!😯 . -بله اختیار دارید.علوی هستم . -نه منظورم اسم کوچیکتون بود😐😐 . دیدم یکم مکث کرد که سریع گفتم چون هرکس یه چی صداتون میکنه کنجکاو شدم بپرسم.همین😐 . -اها.بله.من محمد مهدی هستم.دوستان چون لطف دارن سر به سرم میزارن هربار یه کدومو صدامیزنن😄 . اها.خوب پس.حالا من اگه کارتون داشتم چی صداتون کنم😊 . هر چی مایلید ولی ازاین به بعداگه کاری بود به خانم مولایی(منظورش زهرا بود) بگید و ایشون به من منتقل میکنن☺ . اعصابم خوردشد و باغرض گفتم: . باشهه.چشم😑😑 . . موقع شام غذا هارو پخش کردم و بعدشم سفره رو جمع کردم.سمانه با اینکه مسول فرهنگی بودوکارش چیز دیگه ولی خیلی بهم کمک کرد.یه جورایی پشیمون شدم چرا قبول کردم😕.تو دلم به سمانه فحش میدادم که منو انداخت تو این کار😒 . خلاص این چند روز به همین روال گذشت تا صبح روز اخر که چند تا ازدخترها به همراه زهرا برای خریدمیخواستیم بریم بیرون . -سمانه . -جانم؟! . -الان حرم نمیخوایم بریم که؟!😯 . -نه.چی بود؟! . -حوصله چادر گذاشتن ندارم اخه.خیلی گرمه😞 . -سمانه یکم ناراحت شد ولی گفت نه حرم نمیریم😐 . . رفتیم تو بازار رضا و مشغول بازدید بودیم که زهرا بادوستش که تو یه مغازه انگشتر فروشی بودن مارو دیدن: . -دخترا یه دیقه بیاین . -بله زهرا جان؟!😯 . و باسمانه رفتیم به سمتشون . -دخترا به نظر شما کدوم یکی از اینا قشنگ تره؟!😕 (تو دستش دو تا انگشتر عقیق مردونه داشت) . که سمانه گفت به نظر من اونیکی قشنگ تره و منم همونو باسر تایید کردم و زهرا هم خرید و گفت: . راستی دخترا قبل اذان یه جلسه درباره کارهای برگشت داریم.حتما بیاین . یه مقدار خرید کردیم و با سمانه رفتیم سمت حسینیه و اول از همه رفتم چادرمو گذاشتم و منتظر ساعت جلسه شدیم . وارد اطاق شدیم که دیدم اقا سید و زهرا با هم حرف میزنن . در همین حین یکی ازپسرها وارد شد. . اقا سید دستشو بالا اورد که دست بده✋ . دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه😢 . ✍بنی هاشمی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
⛱ گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت‌تَرَش می‌کنیم ⛱گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش می‌کنیم ⛱گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون می‌شیم ⛱گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش می‌کنیم ⛱گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم و گاهی... و گاهی... 🌌و گاهی تمام عمر اشتباه می‌کنیم و نمی‌دونیم یا نمی‌خوایم بدونیم 🔮کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی... گاهی های زندگی‌مون باشیم 🔮کاش یادمون نره که فقط یکبار زنده ایم و زندگی می‌کنیم فقط یکبار … ! ✍عین 🌺🍃
این عددها با ما حرفی دارند... 🎞 فیلم فسیل فاقد ارزش فنی هنری، فاقد یک حرف مفید برای عامه مردم. 📽 در حال اکران 🔻فروش: ۱۷۴ میلیارد تومان 👥 تقریبا ۲/۹۰۰/۰۰۰ نفر فیلم را دیده‌اند 🎞 فیلم غریب به لحاظ مولفه‌های فنی و هنری در سطح بسیار بالا، بیانگر زندگی یک قهرمان ملی و انقلابی. ⭕️ اکران سینمایی پایان یافته. 🔻فروش: ۱۰ میلیارد تومان 👥 تقریبا ۱۷۰/۰۰۰ نفر فیلم را دیده‌اند 🎞 فیلم مصلحت به لحاظ هنری قوی و قابل دفاع. دارای محتوای قوی با محوریت مسایل جدی کشور. 📽 در حال اکران 🔻فروش: ۱ میلیارد تومان. 👥 تقریبا ۱۷/۰۰۰ نفر فیلم را دیده‌اند ⁉️ تهیه‌کننده‌ی فسیل با فروش همین فیلم تقریبا بودجه ۸ فیلم دیگر را به دست آورده. و قطعا نتیجه می‌گیرد که اگر فیلم‌هایی سخیف و ضعیف تهیه کند مشتری دارد. اما تهیه کننده غریب و مصلحت در مورد ادامه‌ی همین مسیر چه نتیجه‌ای می‌گیرند 💡یک فعال مسجدی یا فرمانده پایگاه با ترغیب دوستان و اهالی محله چقدر می‌تواند در اصلاح این وضعیت نقش‌آفرین باشد؟ ♻️همین قصه در مورد میزان چاپ کتاب‌های خوب و... هم وجود دارد.
، پاکی اصل و نسب است. ظرافتِ ادب است در گفتار و رفتار و کردار. شنیدم که در مَثَل، نمونه شرافت تام، خط مقیاس عام و عوام را به ابالفضل العباس نسبت می‌دهند. در تاییدِ پاکیِ اصل و نسب و خاندانش همین بس که پسرِ امیرالمومنین، علی بن ابیطالب است. در رفتار و کردارش، حتی اگر خبر از روند حیاتش نداشته باشیم، تنها به واقعه کربلا و نحوه ادب کردن در برخورد با امام زمانش، حسین بن علی، می‌توان اکتفا کرد. البته او یک مَرد بود به تمام معنای کلمه... در کنار این بزرگمرد، زنانی در همین خاندان هستند که معنای تام شرافت را در خود متجلی دارند. سیدة نساء العالمین، فاطمه زهرا، و دخترش زینب کبری سلام الله علیهما دیگر مصداق شرافت، موقعیت شناسی است. ، در موقعیتِ خودش بهترین عمل را دارد. حال هر موقعیتی و هر عملی، که هدف جلب رضای خدا و صاحب الزمان باشد... ادامه دارد... ✍bahar.rasta @na_be_afkarepooch
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قال التقی الجواد علیه السلام💚 سه چیز از كارهای نیكان است: ١- انجام واجبات الهی ٢- ترک و دوری از گناهان ۳- مواظبت و رعایت مسائل و احكام دین. 🖤💚
تو از ازل جوادی و ما از ازل فقیر یا ایها الجواد تصدّق علی الفقیر فرمود: مومن به سه خصلت نیازمند است: ۱. توفیق از خداوند ۲. وجدان بیدار ۳. پذیرش اندرز خیرخواهان 💚🖤
مسیر روشن🌼
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن #قسمت_دهم . اقاسیدبهم گفت مطمئنیدشما؟!کارسختی هستا . توچشماش نگاه کردم
. . . . که دیدم همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستشه😢 . نمیدونم چرا ولی بغضم گرفته بود😢 . من اولش فقط دوست داشتم با اقا سید کل کل کنم ولی چرا الان ناراحتم؟! . نکنه جدی جدی عاشقش شدم؟!😞 . تا آخر جلسه چیزی نفهمیدم و فقط تو فکر بودم . میگفتم شاید این انگشتره شبیهشه . ولی نه..جعبه انگشتر هم گوشه ی میز کنار سر رسیدش بود😔 . بعد جلسه با سمانه رفتیم برای آخرین زیارت . دلم خیلییی شکسته بود😔 . وقتی وارد صحن شدم و چشمم به گنبد خورد اشکهام همینطوری بی اختیار میومد. . به سمانه گفتم من باید برم جلو و زیارت کنم😣 . سمانه گفت خیلی شلوغه ها ریحانه 😯 . گفتم نه من حتما باید برم و ازش جدا شدم و وقتی وارد محوطه ضریح شدم احساس کردم یه دقیقه راه باز شد و تونستم جلو برم.فقط گریه میکردم. چیزی برای دعا یادم نمیومد اون لحظه .فقط میگفتم کمکم کن. . وقتی وارد صحن انقلاب شدیم سمانه گفت وایسا زیارت وداع بخونیم . تا اسم وداع اومد باز بی اختیار بغضم گرفت😢 . یعنی دیگه امروز همه چیز تمومه 😔 . دیگه نمیتونیم شبها تو حرم بمونیم 😕 . سریع گفتم من میخوام بعدش باز دو رکعت نماز بخونم😕 . -باشه ریحانه جان☺ . مهرم رو گذاشتم و اینبار گفتم نماز حاجت میخوانم قربتا الی الله . اینبار دیگه نه فکر آقا سید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به حال بد خودم فکر میکردم😔 . بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریه ام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم. . . بعد نماز تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم: . -سمانه؟!😕 . -جانم؟!☺ . -میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯 . ... . . ✍🏻بنی هاشمی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
مسیر روشن🌼
#به_نام_خدای_مهدی . #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن . #قسمت_یازدهم . . که دیدم همون انگشتری که زهرا خریده
. -میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯 . -اره دیگه...زهرا دختر خاله اقا سیده😊 . -وقتی شنیدم سرم خیلی درد گرفت😞..اخه رابطشون خیلی صمیمی تر از یه پسر خاله و دختر خاله مذهبیه😐 . حتما خبریه که اینقدر بهم نزدیکن😕 . ولی به سمانه چیزی نگفتم 😔 . -چیزی شده ریحان؟! . -نه...چیزی نیست😔 . -اخه از ظهر تو فکری😞 . -نه..چون اخرین روزه دلم گرفته 😔😔 . . خلاصه سفر ما تموم شد و تو راه بازگشت بودیم و با سمانه از گذشته ها وخاطرات هرکدوممون حرف میزدیم..که ازش پرسیدم: . -سمانه؟!😕 . -جانم ؟!😊 . -اگه یه پسری شبیه من بیاد خواستگاریت حاضری باهاش ازدواج کنی؟!😐 . -کلک.. نکنه داداشتو میخوای بندازی به ما😃😃 . -نه بابا.من اصلا داداش ندارم که😐داشتمم به توی خل و چل نمیدادم😂😂کلا میگم😕 . -اولا هرچی باشم از تو خل تر که نیستم 😂ثانیا اخه من برای ازدواج یه سری معیارهایی دارم باید اونا رو چک کنم. الان منظورت چیه شبیه تو؟!😯 . -مثلا مثل من نه زیاد مذهبی باشه نه زیاد غیر مذهبی .نماز خوندن تازه یاد گرفته باشه.و کلا شرایط من دیگه . -ریحانه تو قلبت خیلی پاکه😊 اینو جدی میگم.وقتی آدمی اینقدر راحت تو حرم گریش میگیره و بغضش میترکه یعنی قلبش پاکه و خدا بهش نگاه کرده😊 . -کاش اینطوری بود که میگفتی 😕 . -حتما همینطوره..تو فقط یکم معلوماتت درباره دین کمه وگرنه به نظر من از ماها پاک تری..اگه پسری مثل تو بیاد و قول بده درجا نزنه تو مذهبش و هر روز کاملتر بشه چرا که نه 😊😊حالا تو چی؟! یه خواستگار مثل من داشته باشی چی جوابشو میدی؟! 😉 . -اصلا راهش نمیدادم تو خونه😃😃 . -واااا...بی مزه😐😐من به این آقایی😃😃 . -خدا نکشه تو رو دختر😄😄 . خلاصه حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و ... . یه مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس و جلسات ا خر کلاسهای ترم بودم و کمی هم فکر اقا سید☺ . دروغ چرا... . من عاشق اقا سید شده بودم . عاشق مردونگی و غرورش . عاشقه.. . اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم😕 . فقط وقتی میدیدمش حالم بهتر میشد . احساس ارامش و امنیت داشتم . همین . بعد از اومدن سعی میکردم نمازهامو بخونم ولی نمیشد. خیلیا رو یادم میرفت و نماز صبح ها رو هم اکثرا خواب میموندم😕 . چادرم که اصلا تو خونه نمیتونستم حرفشو بزنم و چادر سمانه هم بهش پس داده بودم . یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید . ... . ✍🏻بنی هاشمی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈