eitaa logo
مسیر روشن🌼
59 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
15 فایل
ارائه نظرات و پیشنهادات: @eshgh_yaani_ye_pelak
مشاهده در ایتا
دانلود
2.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای نابودی اسلام و ایران روزی 18ساعت کار میکرده اندکی تقکر
. ▪️ از نگاه کارگردان مشھورِ آمریکایی...
3.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️‌ همین یه دقیقه رو نشون مردم بدید تا بفهمن سلبریتی‌ها چه انسان‌های کثیفی هستند 🔹‌ حتما تا آخر ببینید و بازنشر کنید تا مردم آگاه بشن
آقای تحلیلگر ✍️ دور دنیا را زده اند؛ به هوش مصنوعی و فلان و فلان رسیده اند مریخ را فتح کرده اند بعد رسیده اند اینجا: باید نیویورک را با الگو برداری از یزد بسازیم
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾 قسمت سی و هفتم  بیت المال احدی حریف من نبود … گفتم یا مرگ یا علی … به هر
🌾 🌾قسمت سی و هشتم و جعلنا... و جعلنا خوندم …  پام تا ته روی پدال گاز بود … ویراژ میدادم و می رفتم … حق با اون بود …  جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته…بدن های سوخته و تکه تکه شده …  آتیش دشمن وحشتناک بود … چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود … تازه منظورش رو می فهمیدم …  وقتی گفت … دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن … واضح گرا می دادن…  آتیش خیلی دقیق بود … باورم نمی شد … توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو … تا چشم کار می کرد …  🌷شهید بود و 🌷شهید …  بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن …  با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم …😭  دیگه هیچی نمی فهمیدم … صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم …  دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن … چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم …  بین جنازه شهدا دنبال 👣علی👣 خودم می گشتم … غرق در خون …  تکه تکه و پاره پاره … بعضی ها بی دست… بی پا … بی سر … بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده … هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود …  تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم …😭 بالاخره پیداش کردم … 😭😰 به سینه افتاده بود روی خاک …چرخوندمش …  هنوز زنده بود … به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد … سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون … از بینی و دهنش، خون می جوشید …  با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید … چشمش که بهم افتاد …  لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد … با اون شرایط … هنوز می خندید … زمان برای من متوقف شده بود … سرش رو چرخوند …  چشم هاش پر از اشک شد …😢 محو تصویری که من نمی دیدم … لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد …  آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم … پرش های سینه اش آرام تر می شد … آرام آرام … آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش …خوابیده بود … 🌷🌷 🌷 پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا …  علی الخصوص شهدای گمنام …  و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان … سوختند و چشم از دنیا بستند … صلوات … 🌹اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌹 ان شاء الله به حرمت صلوات … ادامه دهنده راه شهدا باشیم … نه سربار اسلام … 🌷🌷 🌷 ادامه دارد .... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت سی و هشتم و جعلنا... و جعلنا خوندم …  پام تا ته روی پدال گاز بود …
🌾 🌾قسمت سی و نهم: برمی گردم وجودم آتش گرفته بود … 😭😫😣😭 می سوختم و ضجه می زدم … محکم علی رو توی بغل گرفته بودم … صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد … از جا بلند شدم … بین جنازه شهدا … علی رو روی زمین می کشیدم … بدنم قدرت و توان نداشت … هر قدم که علی رو می کشیدم … محکم روی زمین می افتادم … تمام دست و پام زخم شده بود … دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش … آخرین بار که افتادم … چشمم به یه مجروح افتاد …😣👀 علی رو که توی آمبولانس🚑 گذاشتم، برگشتم سراغش … بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن … هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن … تا حرکت شون می دادم… ناله درد، فضا رو پر می کرد … دیگه جا نبود … مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم … با این امید … که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن … نفس کشیدن با جراحت و خونریزی … اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه … آمبولانس دیگه جا نداشت … چند لحظه کوتاه … ایستادم و محو علی شدم … کشیدمش بیرون … پیشونیش رو بوسیدم … – برمی گردم علی جان … برمی گردم دنبالت …😭 و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس … ادامه دارد ... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
3.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻"علائم نفوذ شیطان" اولین علامت نفوذ شیطان بی‌اشتهاییِ معنوی است... و اگر درمان نشد...
| ◾️انجام وظیفه از هر كاری دشوارتر است. برای تحصیل رضای خدا یك روز باید راه رفت، روز دیگر باید جنگید و چه بسا كه روز سوم باید نانوایی كرد. برای من هیچ تردیدی وجود ندارد كه این نانوایی در محضر خدا بهای جنگیدن دارد. ‌ ✍️شهید سید مرتضی آوینی 📚کتاب گنجینه آسمانی
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت سی و نهم: برمی گردم وجودم آتش گرفته بود … 😭😫😣😭 می سوختم و ضجه می
🌾 🌾قسمت چهلم خون و ناموس! آتیش برگشت سنگین تر بود … 💨🚑 فقط معجزه مستقیم خدا… ما رو تا بیمارستان سالم رسوند … از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک … بیمارستان خالی شده بود … فقط چند تا مجروح … با همون برادر سپاهی اونجا بودن … تا چشمش بهم افتاد با تعجب😳 از جا پرید … باورش نمی شد من رو زنده می دید … مات و مبهوت بودم … – بقیه کجان؟ … آمبولانس پر از مجروحه … باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط … به زحمت بغضش😢 رو کنترل کرد … – دیگه خطی نیست خواهرم … خط سقوط کرد … الان اونجا دست دشمنه … یهو حالتش جدی شد … شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب … فاصله شون تا اینجا زیاد نیست … بیمارستان رو تخلیه کردن … اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه …😞 یهو به خودم اومدم … – علی … علی هنوز اونجاست … و دویدم سمت ماشین … دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد … – می فهمی داری چه کار می کنی؟ … بهت میگم خط سقوط کرده … هنوز تو شوک بودم … رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد … جا خورد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد … – خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب … اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود … بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده… بیان دنبال مون … من اینجا، پیششون می مونم … سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد … سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد … – بسم الله خواهرم … معطل نشو … برو تا دیر نشده … سریع سوار آمبولانس شدم … هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم … – مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون … اومد سمتم و در رو نگهداشت … – شما نه … اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم … ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان … دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره … جون میدیم … ناموس مون رو نه…😢😥✋ یا علی گفت و … در رو بست … با رسیدن من به عقب … خبر سقوط بیمارستان هم رسید … 👣🌷👣 🌷👣🌷 پ.ن: در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد … پیکر مطهر این شهید … هرگز بازنگشت … 🌷👣🌷 👣🌷👣 ادامه دارد ... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت چهلم خون و ناموس! آتیش برگشت سنگین تر بود … 💨🚑 فقط معجزه مستقیم خدا… م
🌾 🌾قسمت چهل و یکم  که عشق آسان نمود اول... …نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی … همون جا توی منطقه موندم … ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن … – سریع برگردید … موقعیت خاصی پیش اومده …رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران … دل توی دلم نبود … نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه… با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن … انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود … سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود … دست های اسماعیل می لرزید … لب ها و چشم های نغمه … هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت … – به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ – نه زن داداش … صداش لرزید … امانته … با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت… بغضم رو به زحمت کنترل کردم …😢 – چی شده؟ … این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ … صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن … زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد … چشم هاش پر از التماس بود … فهمیدم هر خبری شده … اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره … دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد … - حال زینب اصلا خوب نیست …  بغض نغمه شکست …😭 _خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد … به خدا نمی خواستیم بهش بگیم … گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم … باور کن نمی دونیم چطوری فهمید … جملات آخرش توی سرم می پیچید … نفسم آتیش گرفته بود … و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد … چشم دوختم به اسماعیل … گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد… – یعنی چقدر حالش بده؟ … بغض اسماعیل هم شکست …😭 – تبش از 40 پایین تر نمیاد … سه روزه بیمارستانه … صداش بریده بریده شد …  _ازش قطع امید کردن … گفتن با این وضع… دنیا روی سرم خراب شد … اول علی …  حالا هم زینبم …😖😭😰 ادامه دارد ... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
درخواست لغو مجوز کتاب «داستان بریده‌بریده» و جمع‌آوری نسخه‌های موجود از بازار کتاب وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی با سلام و احترام در جامعه‌ی امروز که دشمنان داخلی و خارجی درصدد ایجاد تفرقه،شبهه و وهن اسلام و مسأله‌ی عاشورا هستند انتشار کتاب «داستان بریده‌بریده» از سوی انتشارات کتابستان موجب تألم خاطر مخاطبان و دغدغه‌مندان فرهنگی-مذهبی شده‌ است. این کتاب با لحنی سبک‌سرانه و دشنام‌ها و الفاظ رکیک و با نگاهی سطحی به توصیف واقعه‌ی کربلا پرداخته و حتی جانگدازترین صحنه‌های شهادت و اسارت اهل‌بیت(ع) را با لحن سخیف و آمیخته به طنز بیان کرده‌ است. مطمئناً عدم برخورد با این اثر و آثار مشابه، موجب وهن اسلام و عاشورا شده و سبب تمسک دشمن در جبهه‌ی فرهنگی و دینی می‌شود. خواهشمندیم ضمن دقت بیشتر در ارائه‌ی مجوز به کتب دینی، دستور لغو مجوز کتاب «داستان بریده‌بریده» و جمع‌آوری نسخه‌های موجود از بازار را صادر بفرمایید. دوستان به این👇 لینک برید و این نامه رو امضا کنید تا ان شاالله کتاب از بازار جمع بشه https://www.karzar.net/82384