eitaa logo
مسیر روشن🌼
59 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
15 فایل
ارائه نظرات و پیشنهادات: @eshgh_yaani_ye_pelak
مشاهده در ایتا
دانلود
| ◾️انجام وظیفه از هر كاری دشوارتر است. برای تحصیل رضای خدا یك روز باید راه رفت، روز دیگر باید جنگید و چه بسا كه روز سوم باید نانوایی كرد. برای من هیچ تردیدی وجود ندارد كه این نانوایی در محضر خدا بهای جنگیدن دارد. ‌ ✍️شهید سید مرتضی آوینی 📚کتاب گنجینه آسمانی
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت سی و نهم: برمی گردم وجودم آتش گرفته بود … 😭😫😣😭 می سوختم و ضجه می
🌾 🌾قسمت چهلم خون و ناموس! آتیش برگشت سنگین تر بود … 💨🚑 فقط معجزه مستقیم خدا… ما رو تا بیمارستان سالم رسوند … از ماشین پریدم پایین و دویدم توی بیمارستان تا کمک … بیمارستان خالی شده بود … فقط چند تا مجروح … با همون برادر سپاهی اونجا بودن … تا چشمش بهم افتاد با تعجب😳 از جا پرید … باورش نمی شد من رو زنده می دید … مات و مبهوت بودم … – بقیه کجان؟ … آمبولانس پر از مجروحه … باید خالی شون کنیم دوباره برگردم خط … به زحمت بغضش😢 رو کنترل کرد … – دیگه خطی نیست خواهرم … خط سقوط کرد … الان اونجا دست دشمنه … یهو حالتش جدی شد … شما هم هر چه سریع تر سوار آمبولانس شو برو عقب … فاصله شون تا اینجا زیاد نیست … بیمارستان رو تخلیه کردن … اینجا هم تا چند دقیقه دیگه سقوط می کنه …😞 یهو به خودم اومدم … – علی … علی هنوز اونجاست … و دویدم سمت ماشین … دوید سمتم و درحالی که فریاد می زد، روپوشم رو چنگ زد … – می فهمی داری چه کار می کنی؟ … بهت میگم خط سقوط کرده … هنوز تو شوک بودم … رفت سمت آمبولانس و در عقب رو باز کرد … جا خورد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد … – خواهرم سوار شو و سریع تر برو عقب … اگر هنوز اینجا سقوط نکرده بود … بگو هنوز توی بیمارستان مجروح مونده… بیان دنبال مون … من اینجا، پیششون می مونم … سوت خمپاره ها به بیمارستان نزدیک تر می شد … سرچرخوند و نگاهی به اطراف کرد … – بسم الله خواهرم … معطل نشو … برو تا دیر نشده … سریع سوار آمبولانس شدم … هنوز حال خودم رو نمی فهمیدم … – مجروح ها رو که پیاده کنم سریع برمی گردم دنبالتون … اومد سمتم و در رو نگهداشت … – شما نه … اگر همه مون هم اینجا کشته بشیم … ارزش گیر افتادن و اسارت ناموس مسلمان … دست اون بعثی های از خدا بی خبر رو نداره … جون میدیم … ناموس مون رو نه…😢😥✋ یا علی گفت و … در رو بست … با رسیدن من به عقب … خبر سقوط بیمارستان هم رسید … 👣🌷👣 🌷👣🌷 پ.ن: در سن 29 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد … پیکر مطهر این شهید … هرگز بازنگشت … 🌷👣🌷 👣🌷👣 ادامه دارد ... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت چهلم خون و ناموس! آتیش برگشت سنگین تر بود … 💨🚑 فقط معجزه مستقیم خدا… م
🌾 🌾قسمت چهل و یکم  که عشق آسان نمود اول... …نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی … همون جا توی منطقه موندم … ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن … – سریع برگردید … موقعیت خاصی پیش اومده …رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران … دل توی دلم نبود … نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه… با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن … انگار یکی خاک غم و درد روی صورت شون پاشیده بود … سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود … دست های اسماعیل می لرزید … لب ها و چشم های نغمه … هر چی صبر کردم، احدی چیزی نمی گفت … – به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟ – نه زن داداش … صداش لرزید … امانته … با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت… بغضم رو به زحمت کنترل کردم …😢 – چی شده؟ … این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ … صورت اسماعیل شروع کرد به پریدن … زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد … چشم هاش پر از التماس بود … فهمیدم هر خبری شده … اسماعیل دیگه قدرت حرف زدن نداره … دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد … - حال زینب اصلا خوب نیست …  بغض نغمه شکست …😭 _خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد … به خدا نمی خواستیم بهش بگیم … گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر نمیدیم … باور کن نمی دونیم چطوری فهمید … جملات آخرش توی سرم می پیچید … نفسم آتیش گرفته بود … و صدای گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد … چشم دوختم به اسماعیل … گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد… – یعنی چقدر حالش بده؟ … بغض اسماعیل هم شکست …😭 – تبش از 40 پایین تر نمیاد … سه روزه بیمارستانه … صداش بریده بریده شد …  _ازش قطع امید کردن … گفتن با این وضع… دنیا روی سرم خراب شد … اول علی …  حالا هم زینبم …😖😭😰 ادامه دارد ... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄
درخواست لغو مجوز کتاب «داستان بریده‌بریده» و جمع‌آوری نسخه‌های موجود از بازار کتاب وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی با سلام و احترام در جامعه‌ی امروز که دشمنان داخلی و خارجی درصدد ایجاد تفرقه،شبهه و وهن اسلام و مسأله‌ی عاشورا هستند انتشار کتاب «داستان بریده‌بریده» از سوی انتشارات کتابستان موجب تألم خاطر مخاطبان و دغدغه‌مندان فرهنگی-مذهبی شده‌ است. این کتاب با لحنی سبک‌سرانه و دشنام‌ها و الفاظ رکیک و با نگاهی سطحی به توصیف واقعه‌ی کربلا پرداخته و حتی جانگدازترین صحنه‌های شهادت و اسارت اهل‌بیت(ع) را با لحن سخیف و آمیخته به طنز بیان کرده‌ است. مطمئناً عدم برخورد با این اثر و آثار مشابه، موجب وهن اسلام و عاشورا شده و سبب تمسک دشمن در جبهه‌ی فرهنگی و دینی می‌شود. خواهشمندیم ضمن دقت بیشتر در ارائه‌ی مجوز به کتب دینی، دستور لغو مجوز کتاب «داستان بریده‌بریده» و جمع‌آوری نسخه‌های موجود از بازار را صادر بفرمایید. دوستان به این👇 لینک برید و این نامه رو امضا کنید تا ان شاالله کتاب از بازار جمع بشه https://www.karzar.net/82384
🌹محسن حججی در شانزده مرداد اسیر و در روز هجدهم مردادماه سال ۱۳۹۶ سرش توسط تروریست‌ های داعش بریده شد. حاج قاسم سلیمانی در زمان شهادت او گفته بود قسم به حلقوم بريده‌ شهيد حججی زمين را از لوث داعش پاک می‌کنيم. ۴ماه بعد شهید سلیمانی پایان سیطره داعش را اعلام کرد.🌹
963.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امتناع علی نصیریان از ورود به سالن به احترام قرآن 🔹علی نصیریان هنرمند پیشکسوت و محبوب، زمان ورود به سالن تجلیل از مفاخر گیلان در تالار مرکزی با وجود اصرار میزبان، به احترام تلاوت قرآن از ورود به سالن امتناع کرد تا نظم جلسه بهم نخورد
3.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*تو را ترک نمی‌کنیم ای پسر حسین* سخنرانی طوفانی سیدحسن نصرالله خطاب به رهبر معظم انقلاب امام خامنه‌ای مدظله العالی... ♦️واقعاً این سید بزرگوار خیلی خوب شخصیت امام خامنه‌ای عزیز را شناخته و به نقش و جایگاه خطیر ایشان پی برده...🙏👌🌹
🔴 یادداشت حاج قاسم سلیمانی بر کتاب شهید حججی بعد از مطالعه کتاب 🔹‌ سلام بر حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن. فدای آن گلویی که همچون گلوی امام حسین(ع) بریده شد و سلام بر آن سری که همچون سر مولای شهیدان دفن آن نامشخص و به عرش برده شد. دخترم! آنها را الگو بگیر و مهمترین شادی آنها عفت و حجاب است. 🔹‌ به مناسبت ۱۸ مرداد، سالروز ‎شهادت محسن حججی
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لاله ی این چمن آغشته به رنگ است هنوز🚩🏴 سپر از دست مینداز که جنگ است هنوز🍃 ⭕️ برای اونایی که میگن خسته شدیم و بعضاً امید به آینده ندارند. 🔸خستگی آدم در میره بعد عمری کار در هر زمینه برای این نظام و انقلاب که اگه این کلیپ رو ببینه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسیر روشن🌼
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت چهل و یکم  که عشق آسان نمود اول... …نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی
🌾 🌾قسمت چهل و دوم  بیا زینبت را ببر تا بیمارستان هزار بار مردم و زنده شدم … چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم … از در اتاق که رفتم تو … مادر علی داشت بالای سر زینب دعا می خوند … مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد … چشم شون که بهم افتاد حال شون منقلب شد … بی امان، گریه می کردن …مثل مرده ها شده بودم … بی توجه بهشون رفتم سمت زینب …  صورتش گر گرفته بود … چشم هاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد … حتی زبانش درست کار نمی کرد … اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت …😭 دست کشیدم روی سرش … – زینبم … دخترم … هیچ واکنشی نداشت … – تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن … دکترش، من رو کشید کنار … توی وجودم قیامت بود … با زبان بی زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست … دو روز دیگه هم توی اون شرایط بود …من با همون لباس منطقه … بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم … پرستار زینبم شدم … اون تشنج می کرد … من باهاش جون می دادم … دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من … اون که رسید از بیمارستان🏥 زدم بیرون … رفتم خونه … وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم … سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت …😖😫😭 - علی جان .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم ببینم … یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری … یا کامل شفاش میدی … و الا به ولای علی … شکایتت رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم …😭✋ زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست … اشکم دیگه اشک نبود … 😫😭 ناله و درد از چشم هام پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود … ادامه دارد ... ✍نویسنده: ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄