مسیر روشن🌼
🍀بسم الله الرحمن الرحیم🍀 ✨❤️#چراغ_همیشه_روشن❤️✨ #قسمت_هفتم امشب، آخرین شبی است در مقر آن را صبح م
✨️بسم الله الرحمن الرحیم
✨❤️#چراغ_همیشه_روشن❤️✨
#قسمت_هشتم
نقطهی شروع این جنایت، شاید تصمیم غلطی بود که بعضی خودیها گرفتند و قصهی تلخ تاریخ سوریه را رقم زدند.
همه نشستهایم تا حاج حسین، عملیات را شرح دهد.
وظیهی ما نجات اسیرانیست که شش ماهی میشود در چنگال داعش گیر افتادهاند.
-گردان امامحسن علیهالسلام، قراره نقطهی مقابل ما حواس داعش رو پرت کنه تا ما کارمون رو انجام بدیم.
حاجی میگوید:
-تکفیریها زشتترین اعمال رو روی زنا و بچههای معصوم انجام دادن، والله که من نمیتونم خبرها رو براتون بازگو کنم
از زن بارداری که...
حاجی نمیتواند ادامه دهد و میکروفون را به آقاصادق میدهد تا نقشهی منطقه را برایمان نشان دهد و شرح وظایف کند.
کمکم به ساعت ۱۱ نزدیک میشویم.
گردان مقابل یکی دو ساعت جلوتر عملیات را شروع کردهاند و الان نوبت ماست.
حاجی دستور شروع کار را میدهد؛
جنگ شهری، ریزهکاریها خاص خودش را دارد و به راحتی جلو نمیرود.
یکی دو کوچه را بدون سر و صدا آزاد میکنیم، نباید بفهمند که حمله کردیم
تمرکزمان روی نجات اسیران است.
ته خیابان سولهی اسیران قرار دارد.
پر از نگهبانان مسلح، که خیلیهاشان چشم آبی و مو بور هستند.
روی محل دید داریم.
چشم آبیها یکی از زنان را دست بسته به سمت ماشین میبرند.
نمیدانم برای چه کاری
و دلم هم نمیخواهد حدس بزنم!
آن زن از رفتن ممانعت میکند
میخواهند او را روی زمین بکشند که...
جیغ ممتدی توی گوشم میپیچد
و با صدای سیلی محکمی، تبدیل به شیون و فغان میشود.
بابک رگ گردنش بیرون زده و با خشم صحنه را تماشا میکند.
قدمی به جلو برمیدارد اما حاجی دستش را میگیرد و به سمت خودش میکشد.
در گوشش میگوید:
-صبر کن با غیرت.
به زودی حالیشون میکنیم با کی طرفن!
📕🍀✏️ز.فرخی
سلام دوستان
اینم عیدی ما به شما
امروز دو قسمت از داستان شیرین #چراغ_همیشه_روشن رو براتون بارگذاری کردیم🤗🌹
🌹سلام علیکم ✋
🌸کسی که فقط چکُش در اختیار دارد، همه ی دنیا را میخ میبیند!
💫تماشای مداومِ یک رسانه یا شبکه ی خبری خاص،
🌸 مطالعه ی پیوسته ی کتابها یا نشریات خاص،
💫گوش کردنِ مداومِ یک سخنرانیِ خاص،
🌸 شرکت کردنِ مداوم در یک گروه سیاسی
💫و یا فکری یا مذهبیِ خاص،
🌸و به تعبیر بهتر،
💫 مسدود کردن ورودیهای مغز
🌸به روی تنوعات فکریِ عالَم،
💫 و فقط یک مَجرا را برای طرز فکر خاصی
🌸 باز گذاشتن، به تدریج و چهبسا ناخواسته
💫 و نادانسته، فرد را
🌸 به یک رُباتِ برنامهریزی شده توسط دیگران
💫 (به ویژه صاحبان زَر و زور) تبدیل میکند.
🌸زندگیِ انسانی، یعنی
💫 باز کردنِ مجراهای مختلف در ذهن،
🌸و مواجه ی آگاهانه و فعالانه و نقادانه
💫 با طرز تفکرات مختلف...
✍عین
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشاءالله به این دخترخانم ناز
سرودهای سلام فرمانده که با زبانهای مختلف خونده شده چه آشوبی در دل دشمنان نظام انداخته که مرتب در اطاقکهای فکرشون دنبال این هستن ایران را چطور نابود کنن
با دیدن اینجور کلیپها آتیشی میشن
تبت یدا آمریکا👊 تبت یدا اسرائیل 👊تبت یدا منافق👊
درود بر ملت شهید پرور ایران
درود بر رهبر معظم انقلاب
مسیر روشن🌼
✨️بسم الله الرحمن الرحیم ✨❤️#چراغ_همیشه_روشن❤️✨ #قسمت_هشتم نقطهی شروع این جنایت، شاید تصمیم غلط
〰〰🍃🌸🍃〰〰
💫🍀بسم الله الرحمن الرحیم
#چراغ_همیشه_روشن
#قسمت_نهم
زن هنوز مقاومت میکند.
داعشی چاقوی تیز را روی صورتش میگذارد و گونهی زن را...
خون از گونهاش جاری میشود و راه چادرش را در پیش میگیرد.
عربده داعشی توی صورت زن میخورد: حیف که ابومسلم برا شبش تو رو زنده میخواد وگرنه خودم همینجا سرت رو از بدنت جدا میکردم.
بابک دستانش را مشت میکند و محکم به زمین میکوبد.
خاکِ خانهخرابه سرخ میشود.
داعشیها همهی حواسشان پی زن سوری است.
حاجی علامت میدهد که شروع کنید.
تیر اول را باید به همان ملعون بزنم وگرنه زن را گروگان میگیرد.
از چشمی تفنگ، نشانه میگیرم.
_اَاَههه لعنتی...
مدام حرکت میکند.
یک سانت خطا، مساوی است با زدن زن به جای داعشی.
با پشت آستین عرقم را محکم پاک میکنم
و دوباره از چشمی تفنگ خیره میشوم.
_یا فاطمه زهرا! مادر کمکم کنید.
انگشتم را روی ماشه میگذارم و... حالا
داعشی با سر متلاشی شده، پرت میشود روی زمین.
بینشان ولوله میافتد، همه به سمت ما شلیک میکنند.
بابک از پشت دیوار سریع میرود پشت ماشین و زن را میکشد عقب.
تعدادشان ده دوازده تا بیشتر نیست. انگار فکرش را هم نمیکردند که ما از اینجا حمله کنیم.
بچهها حساب تکتکشان را میرسند و دو سه نفر را زنده گیر میاندازند.
سراغ سوله میرویم
در را که باز میکنیم با چهرههای وحشت زده و کز کرده زنان روبرو میشویم.
📕🍀✏️ز.فرخی
〰〰🍃🌸🍃〰〰
▫️ اگر هر روز سه ساعت قرآن کریم گوش بدهید ایمنی بدنتان را قوی میکند قلب و مغز تان را محافظت میکند و سلولهای آن دوباره برنامهریزی میکند زمانی که قرآن خوانده می شود امواج صداهایی که پخش میشود سلولهای بدنتان را فعال میکند و مخصوصاً بیماریهایی مانند سکته قلبی و سرطان را بهبود و شفا میدهد
و چون قرآن خوانده شود گوش بدان فرا دهید و خاموش مانید امید که بر شماره رخمت آید.
📚 سوره اعراف آیه ۲۰۴
♥️ همراه ماباشید
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
🔰 زنی که فمینیسم میخواهد زنی است که از جنسیت خود دست شسته، زنی است مستقل و شاغل که از پس تمام امورش به تنهایی برمیآید، یک مرد تمام عیار!
لوگوی مشهور فمینیسم هم تصویر یک زن مرد شده است. زنی که میگوید: «!we can do it» ما میتوانیم! میتوانیم مرد شویم و همان کارهایی را انجام دهیم که مردان انجام میدهند!
🔹پس اگر میخواهید فمینیست باشید قدم اول این است: زن بودن را کنار بگذارید و مرد شوید!
🔹قدم دوم این است: برهنه شوید!
آلن بلوم فیلسوف آمریکایی در کتاب «پایان ذهن آمریکایی» (۱) میگوید: «پروژه مرکزی فمینیسم حیازدایی است که انقلاب جنسی نقش مهمی برای آن ایفا کرده است.»
🔹اگر استراتژی شیطان در مواجه با آدم و حوا «لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا» (۲) و خلع لباس از آنها برای آشکار شدن بدنشان بود، استراتژی شیطان در مورد فرزندان آدم برای تنزل آنها از انسانیت به حیوانیت هم همین است.
و اگر برهنگی نماد جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ایران است در راستای ابرپروژهی شیطان برای حیازدایی است.
🔹با این اوصاف در روز هشت مارس که روز زن کالاشده در چرخهای سرمایهداری غرب است بیایید شعار «زن، زندگی، آزادی» را به ترجمهی درستش برگردانیم:
زن= زن مرد شده/زن برهنه/زن فاحشه/زنی برای همهی مردان!
زندگی= زندگی حیوانی
آزاد= آزاد از قیود و حریمهای شرعی و اسیر هوی و هوس مردان
✍️ مهدیه منافی
پینوشت:
۱- The closing of American mind
۲- اعراف
هدایت شده از ♻«جهاد تبیین»♻
@Madahionlinمداحی_آنلاین_یه_آدمایی_هستن_توی_این_دنیا_مهدی_رسولی.mp3
زمان:
حجم:
5.02M
🌷 #ایام_راهیان_نور
⏯ #واحد #حماسی #شهدا
🍃یه آدمایی هستند توی این دنیا😭
🍃که چشماشون یه اقیانوس آرومه😭
🎙 #مهدی_رسولی
مسیر روشن🌼
〰〰🍃🌸🍃〰〰 💫🍀بسم الله الرحمن الرحیم #چراغ_همیشه_روشن #قسمت_نهم زن هنوز مقاومت میکند. داعشی چاقوی ت
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰
بسم الله الرحمن الرحیم
#چراغ_همیشه_روشن
#قسمت_دهم
یکی از زنان سراسیمه بلند میشود و به سمت ما میآید.
دستش را به نشانهی تسلیم بالا گرفته است تا در امان باشد.
خون خشک شدهی صورتش توی ذوق میزند.
تندتند جملاتی به عربی میگوید و حاجی هم جوابش را میدهد.
معلوم است، هولوولای این چند روزه را سر حاجی خالی میکند.
بقیه زنان هم یکییکی بلند میشوند و زبان باز میکنند.
حاجی با آرامش با همهشان حرف میزند و تأکید میکند که باید سریع از اینجا برویم وگرنه ممکن است دوباره به چنگ دشمن بیفتیم.
بردن زنان اسیر به یک منطقهی امن تا غروب طول میکشد.
بچهها از نبرد با دشمن خسته نیستند، حال و وضع زنان، امانشان را بریده است.
هر کدام گوشهی دنجی خلوت کردهاند و حال صحبت ندارند.
از همه بدتر هم حاجی...
حاجی را هیچوقت اینطور درمانده ندیده بودم.
دم اذان، وضو میگرفت که رفتم کنارش، برای خداحافظی و رخصت برگشت.
_برو آقا مصطفی خدا به همرات، فقط یه مأموریت کوچیک هم داری
_امر بفرمایید حاجی جان
_یکی از خانمهای شیعهی سوری که همهی خونوادهاش رو تو جنگ از دست داده، درخواست کرده بچههای ما ببرنش ایران
با بچههای اون طرف هماهنگ کردیم برای خونه و خورد و خوراکش، فقط زحمت بردنش با شما
_چشم حاجی، فقط تنها...
_نه تنها نیستی قربونت، علی محبی هم همراهته.
_چشم حاجی، رو چشمم
_پس برو به سلامت، دفعهی بعد با شیرینی بچهات نیایی، اینجا رات نمیدیم.
📕🍀✏️ز.فرخی
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰
مسیر روشن🌼
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰 بسم الله الرحمن الرحیم #چراغ_همیشه_روشن #قسمت_دهم یکی از زنان سراسیمه بلند میشود و به
〰〰🍃 🌸 🍃〰〰
بسم الله الرحمن الرحیم
#چراغ_همیشه_روشن
#قسمت_یازدهم
دلم پر میزند برای معصومه، علی و فرشته کوچولویی که در راه داشتیم.
تلفنی با معصومه صحبت کردم، خیالم را از سلامتی خودش و بچهها راحت کرد.
با علی و اماساور در فرودگاه قرار گذاشتم.
علی را زود پیدا کردم، با گرمکن مشکی و شلوار
خاکی ایستاده وسط سالن؛ میزنم روی شانهاش.
-چطوری رزمنده؟
انگار به این یهویی آمدنهایم عادت دارد، برمیگردد سمتم، دستش را دراز میکند و میگوید:
-سلام مصطفی جون، چطوری داداش؟
دستش را میگیرم و محکم در آغوشش میکشم، جوری که دلتنگی یکی دو ماهه را از بین ببرم.
اماساور را به سختی پیدا میکنیم، بانویی بلند قامت، با وقار و همسنوسال مادرم که چروکهای چهرهاش، نشان از رنج جنگ داشت و شکستهترش کرده بود.
در هواپیما وقتی قصهی زندگیاش را با فارسی دست و پا شکسته تعریف کرد، من و علی با اینکه مرد جنگ بودیم، بغضمان ترکید اما خودش، قرص و محکم نشسته بود و خم به ابرو نیاورد.
معصومه و خانوادهها آمده بودند استقبال.
معصومه و اماساور جوری با هم گرم گرفته بودند که انگار سالیان درازی همدیگر را میشناسند.
📕🍀✏️ز.فرخی
〰〰🍃🌸🍃〰〰