دختر ها بابایی نیستند . .
بابا ها دختری اند ؛ اینرا
وقتی حسین ‹ع› با سر به
دیدنِ رقیه اش آمد فهمیدم . .
-رقیهخاتونم💔.
#تلنگرانه
میگفت:
اگر از دست کسی ناراحت هستید..!
دورکعت نماز بخوانید و بگویید🕊
خدایا این بندهی تو حواسش نبود
من از او گذشتم تو هم بگذر..:)
اینجا.گنـاه.ممــنوع
برای ترک گناه، هنوز #دیر_نشده
#همین_الان_ترڪش_ڪن
💥#داستانک💥
💠 عنوان داستان: فقیر کیست؟
اشراف زاده ای ، در راه پیرمردی دید که بارسنگینی از هیزم بر پشت حمل میکند لنگ لنگان قدم بر میداشت و نفس نفس صدا می داد . به پیرمرد نزدیک شد و گفت:
مگر تو گاری نداری که بار به این سنگینی می بری. هر کسی را بهر کاری ساخته اند. گاری برای بار بردن است .
پیرمرد خنده ای کرد و گفت :این گونه هم که فکر می کنی نیست. به آن طرف جاده نگاه کن. چه می بینی؟
اشراف زاده با لبخندی گفت : پیرمردی که بارهیزم بر گاری دارد و به سوی شهر روانه است.
پیرمرد گفت : می دانی آن مرد، اولادش از من افزون تر است ولی فقرش از من بیشتراست؟
اشراف زاده گفت : باور ندارم، از قرائن بر می آید فقر تو بیشتر باشد زیرا آن گاری دارد و تو نداری و بر فزونی اولاد باید تحقیق کرد.
پیرمرد: آقا ! آن گاری مال من و آن مرد همنوع من است. او گاری نداشت و هر شب گریه ی کودکانش مرا آزار می داد چون فقرش از من بیشتر بود گاری خود را به او دادم تا بتواند خنده به کودکانش هدیه دهد.
بارسنگین هیزم، با صدای خنده ی کودکان آن مرد، چون کاه بر من سبک می شود. آنچه به من فرمان می راند خنده کودکان است .
#داستان_آموزنده
✍️ فقط از یک روز تا چندهزار روز فرصت داریم خوب باشیم
🔹جوونی اومد پیشم. حالش خیلی عجیب بود. فهمیدم با بقیه فرق میکنه!
🔸گفت:
حاجآقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه.
🔹گفتم:
اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم.
🔸گفت:
من رفتنیام!
🔹گفتم:
یعنی چی؟
🔸گفت:
دارم میمیرم!
🔹گفتم:
دکتر دیگهای، خارج از کشور؟
🔸گفت:
نه، همه اتفاقنظر دارن. گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد!
🔹گفتم:
خدا کریمه، انشاءالله که بهت سلامتی میده.
🔸با تعجب نگاه کرد و گفت:
اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
🔹فهمیدم آدم فهمیدهایه و نمیشه گولش زد.
🔸گفتم:
راست میگی، حالا سوالت چیه؟
🔹گفت:
من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم. از خونه بیرون نمیومدم. کارم شده بود تو اتاقموندن و غصهخوردن.
🔸تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم!؟ خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون و مثل همه شروع به کار کردم.
🔹اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت. خیلی مهربون شدم. دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد!
🔸با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن! آخه من رفتنیام و اونا انگار نه!
🔹سرتونو درد نیارم. من کار میکردم، اما حرص نداشتم. بین مردم بودم، اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.
🔸ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم. گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حسابکتاب کنم، کمک میکردم. مثل پیرمردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.
🔹خلاصه اینکه این ماجرا منو آدم خوب و مهربونی کرد.
🔸حالا سوالم اینه که من بهخاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوبشدن رو قبول میکنه؟
🔹گفتم:
بله، اونجور که من یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوبشدنشون واسه خدا عزیزه.
🔸آرامآرام خداحافظی کرد و تشکر.
🔹داشت میرفت که گفتم:
راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
🔸گفت:
معلوم نیست. بین یک روز تا چندهزار روز!
🔹یه چرتکه انداختم، دیدم منم تقریباً همینقدرا وقت دارم!
🔸با تعجب گفتم:
مگه بیماریات چیه؟
🔹گفت:
بیمار نیستم!
🔸هم کفرم داشت درمیومد و هم از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم.
🔹گفتم:
پس چی؟
🔸گفت:
فهمیدم مردنیام. رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم؟ گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟ و باز گفتن: نه!
🔹خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم. کیاش فرقی داره مگه؟
✾✾
در مسیر آرامش💞
مردی متوجه شد که گوش
همسرش شنواییاش کم شده است.
ولی نمیدانست این موضوع را چگونه
با او درمیان بگذارد.
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان
رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر
به من بگویی که میزان ناشنوایی
همسرت چقدر است، آزمایش سادهای
وجود دارد انجام بده و جوابش را
به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست
و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو.
اگر نشنید، همین کار را در فاصله
۳ متری تکرار کن. بعد در ۲متری و به
همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم
تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود.
مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر
است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را
مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد
و یک متر به سمت آشپزخانه رفت
ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.
بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد
و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر
رفت و گفت: شام چی داریم؟
و این بار همسرش گفت:
عزیزم برای چهارمین بار میگم؛
خوراک مرغ!
گاهی هم بد نیست که نگاهی به
درون خودمان بیندازیم، شاید عیبهایی
که تصور میکنیم در دیگران وجود دارد
در وجود خودمان است.
┄┅┅┅🌺🍃🌸┅┅┅┄
♡♡♡♡♡♡♡
┄┅┅┅🌸🍃🌺┅┅┅┄
﷽
🌸 آیت الله فاطمی نیا :
💠 انسان متقی زبانش را حفظ میکند. مؤمن حتما باید زبانش را حفظ کند.
زبان از صاحبش سرکشی میکند و همیشه دلش میخواهد حرف بزند.
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینجا قسم میخورند و میفرمایند :
واللّه نمیبینیم بندهای را متقی حساب شود مادامی که زبانش را حفظ کند.
انگشتر و تسبیح و التماس دعا گفتن نشانه متقی بودن نیست.
✾✾
امام حَسَن¹¹⁸ (ع):
كسی كه در دلش هوایی جز خشنودی خدا خطور نكند،
من ضمانت میكنم
كه خداوند دعایش را مستجاب كند.💚:))
کافی(ط-الاسلامیه) ج ۲ ، ص ۶۲، ح ۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاران همه رفتند...
۴روز تاسالگرد #شهید_القدس ،
#حاج_قاسم
گفتم از عشق نشانی به من خسته بگو!!
گفت: جز عشقِ حسین،
هر چه ببینی بَدَلیست !💚️
#اللهمعجللولیڪالفࢪج