eitaa logo
[اܩـاܩ زَܩــانـےـہا عـجـღ]
1.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
95 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج:) آقا جان! اگࢪ دیدم‌ونشناختم سلامٌ علیڪم(: کپی: با ذکر یک صلوات برای سلامتی امام زمان(عج) 🕊️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍✋ 🔅 کی باغ به بوی او معــــطر گردد ...؟! 🔅کی دیدن روی ” او “ میسر گردد ...؟! 🔅آن ماه که از فراق او جان به لبم ؛ 🔅کی دیده به نور او منور گردد ...؟ تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 🌺 @lmamaj
زندگی در آخرالزمان.mp3
3.53M
🔊 📝 « زندگی در » 👤 استاد 🔺 روایت پیامبر در مورد قومی که پشت امام مهدی می‌ایستند... @lmamaj
🔴 ✍ جوان پشت میز(مأمور الهی) ، به یک کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب من را دید، گفت: کتاب خودت هست، بخوان. امروز برای حسابرسی، همین که خودت آن را ببینی کافی است. چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: «اقرا كتابک، كفى بنفسك اليوم علیک حسیبا» این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت. نگاهی به اطرافیانم کردم. کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم. سمت چپ بالای صفحه اول، با خطی درشت نوشته شده بود: ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز» از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت: سن بلوغ شماست. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدی. به ذهنم آمد که این تاریخ، یکسال از پانزده سال قمری کمتر است. اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زیادی نوشته شده بود. از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و... پرسیدم: این‌ها چیست؟ گفت: این ها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی همه این کار های خوب برایت حفظ شده. 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت @lmamaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
Ꮺــــو • |آقا بیا! جهانم بی تُـو الفــ ندارد .. |بُرده غمـت اَمانم،ای صاحب زمانم ♥️@lmamaj
‌. دگر فرقے ندارد شنبه یا جمعه فقط بــرگــرد ... گرفتاریم ما از دست این هجران طولانے ... @lmamaj
💚 🌼برخاتم اوصیاء،مهدے صلوات 🦋برصاحب عصر ما،مهدے صلوات 🌺خواهے ڪه خداوند بهشتت ببرد ☘بفرست تو بر حضرت مهدے صلوات اللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @lmamaj
مریم گریه میکرد و اسم مامان رو میاورد اضطراب تمام وجودمو گرفته بود فقط از حرفاش فهمیده بودم که مامان رو بردن بیمارستان رسول اکرم. تماس رو قطع کردم و خواستم از دانشگاه خارج بشم که لیلا صدام کرد لیلا : یه کم صبر هم خوب چیزیه! تنهایی میخواستی بری بازار؟ _معصومه زنگ زد مامان حالش بد شده الانم بیمارستانه لیلا : اِی وای..چرا آخه ؟ _نمیدونم ببخشید نمیتونم همراهت بیام لیلا : این چه حرفیه بیا میرسونمت بیمارستان _واقعا ممنونم بعد از رسیدن به همراه لیلا وارد بیمارستان شدیم هر چقدر با معصومه تماس میگرفتم در دسترس نبود لیلا به سمت پذیرش رفت و مشخصات مامان رو داد گفتن که بردنش اورژانس اتاق بیماران به سمت اورژانس رفتیم معصومه با دیدنم به سمتم حمله ور شد و با دستش به کتفم میزد معصومه: همینو میخواستی؟ ببین چه بلایی سر مامان آوردی. نبودی ببینی وقتی زن عمو زنگ زد و هر چی دلش خواست به مامان گفت چه حالی شد .. نبودی ببینی وقتی برگه احضاریه ات اومد درخونمون با دیدنش چه حالی شد .. تمام نشده این بدبختی هات ؟ میخوای تا کجا پیش بری؟ تا مرگ مامان؟ خودت خسته نشدی ؟ لیلا معصومه رو کنار کشید و سعی در آرام کردنش داشت نزدیک اتاق شدم و از لای در به اطراف نگاه کردم چشمم به مامان افتاد که با دستگاه اکسیژن نفس میکشید با صدای جیغ و داد معصومه برگشتم نگاهم به بابا افتاد که سراسیمه به سمتمون میاومد معصومه هم با صدای بلند کل ماجرا رو برای بابا تعریف کرد بابا نزدیکم شد کمی مکث کرد بدون اینکه حرفی بزنه و نگاهی به من بندازه چند تقه به در زد و یا الله کنان وارد اتاق شد حالم از رفتارش بد بود ،تحمل بیمارستان رو نداشتم از بیمارستان خارج شدم و تاکسی گرفتم و به سمت خونه رفتم تو مسیر راه زن عمو چند بار تماس گرفته بود میدونستم میخواد در مورد احضاریه صحبت کنه حتی توان شنیدن تیکه های زن عمو رو نداشتم بعد از رسیدن وارد خونه شدم نگاهم به برگه ی روی زمین افتاد برگه احضاریه بود تاریخش برای ۴ روز دیگه بود فکر نمیکردم روزی همچین کاری رو انجام بدم زندگی که روزی آرزوشو داشتم الان باید خودم نابودش میکردم چند قدم به سمت اتاقم نرفتم که صدای زنگ آیفون رو شنیدم آیفون رو برداشتم و جواب دادم با شنیدن صدای جواد ،گوشی ایفون از دستم افتاد از لحن صداش مشخص بود که احضاریه رو دیده صدای ضربه در حیاط که به شدت کوبیده میشد رو میشنیدم جواد از پشت در صدام میکرد و میخواست درو بازکنم اینقدر صداش بلند بود میترسیدم همسایه ها از خونه هاشون بیرون بیان دکمه آیفون رو زدم و ورودی خونه ایستادم حدسم درست بود برگه تو دستش بود عرق از سرو صورتش میبارید .. برگه رو جلو صورتم گرفت و با صدای بلند گفت : این مسخره بازی ها چیه؟ بچه شدی؟ کی این کارا رو بهت یاد داده؟ یه نگاهی به خودت کردی ببینی چه بلایی داری سر خودت میاری؟ گفتی عاشق امام زمانت هستی گفتی ای کاش بتونی یارش باشی گفتی تا زنده هستیم با هم برای امام زمانمون قدم بر میداریم اینطوری؟ اینطوری میخوای همه کارها رو انجام بدی ؟ اینطوری میخوای برای امام زمانت قدم برداری؟ تو خودت رو با این کارات نفرین شده اهل بیت علیه السلام کردی _درست صحبت کن ! سید احمد الحسن ع هم داره همه مردم رو به امام زمان عجل الله دعوت میکنه ..همه ما داریم برای ظهور اقا تلاش میکنیم چه طور میتونی رو حرف فرستاده اقا حرف بزنی ؟ جواد: این چه فرستاده ایه که داره همه رو به سمت خودش دعوت میکنه ..تو تمام فکر و ذهنت شده اون احمد ملعون اخرین باری که به یاد غریبی امام زمانت افتادی کی بوده؟ _تو حق توهین به سید ع رو نداری ،من نمیتونم با کسی زندگی کنم که جلوی چشمم با امامم توهین کنه برو از خونمون بیرون دیگه نمیخوام ببینمت جواد : پس خوب گوش کن،جز مرگ هیچ چیزی نمیتونه تو رو از من جدا کنه ،پس به فکر جدایی با من نباش جواد بعد از گفتن این حرفها از خونه بیرون رفت به اتاقم رفتم و روی تخت نشستم و به این فکر میکردم که هیچ راه دیگه ای برام نمونده ... صدای باز شدن در حیاط و شنیدم نزدیک پنجره شدم معصومه بازوی مامان رو گرفته بود و با هم وارد خونه شدن مدتی نگذشت که در اتاق باز شد و بابا تو چهارچوب در ایستاده بود نزدیک شدو دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت: برگه احضاریه... به فندکی که در دستش بود نگاه میکردم که دوباره باصدای بلند تر گفت : نشنیدی چی گفتم برگه احضاریه... نگاهم رو به سمت میز دوختم. بابا رد نگاهم رو گرفت و به سمت میز رفت فندک رو روشن کرد و زیر برگه گرفت جلوی چشم هام برگه رو آتیش زد .... اینقدر چهره اش عصبانی بود که حتی جرات اعتراض کردن رو نداشتم . 🔰"مجموعه‌المنقذالعالمے،نجات‌بخش‌جهانے"
عکس کانال تغییر یافت مارو گم نکنید👆🏻😇 برای ظهور اقا امام زمان عجل الله یک صلوات بفرستید🤲🏻
هر کس ز ولایت و ولیّ دور شود همسایه ی دشمن است و منفور شود!  پروانه صفت، گِرد ِعلی میگردیم  تا دیده ی هر فتنه گری کور شود!✌️ 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 @lmamaj
هوالعشـــــ♡ـــــق
جان خدا در ره اولاد *علی* می بازیم همچو''مالک "به *عدوان علی*میتازیم اي که گویي که خلایق ز"ولی"خسته شدند کوری چشم تو بر ♡سید علی♡مي نازیم @lmamaj
یاصاحبـ دلهاۍ‌بۍ‌قرار‌تر‌از‌بۍقـرار‌...‌..‌!🕊 عجل علی ظهورک🤲😢 @lmamaj
⁵صلوات‌جهت‌تعحیل‌در‌امر‌فرج✨💛 @lmamaj
♥️(: 🌱 قُل‌یا‌عِبادِیَ‌اَلَذِینَ‌اَسرَفُوعَلے‌اَنفُسِهِم‌لا تَقنَطُومِن‌رَحمهِ‌اللهِ... زمـر/⁵³ خدابـھ‌پیامبـرعزیزش‌مـےفرماید: بگوبہ‌گناهکاران‌کـہ‌خدامـےگوید: ای‌بندگان‌من‌کہ‌بہ‌زیان‌خویشتن‌بسـےکارها کرده‌اید،ازرحمت‌خدانومید‌مباشیدکہ‌خدا همہ‌گناهان‌رامےآمرزدواوآمرزنده‌ومھربان است : ) ♥️✨ @lmamaj