eitaa logo
[اܩـاܩ زَܩــانـےـہا عـجـღ]
1.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
96 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج:) آقا جان! اگࢪ دیدم‌ونشناختم سلامٌ علیڪم(: کپی: با ذکر یک صلوات برای سلامتی امام زمان(عج) 🕊️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چه می‌شود که ما علاقه مند به دنیا می‌شویم و به آخرت توجه نمی‌کنیم؟! 🎙 @lmamaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 هشتم ربیع الاول سالروز آغاز ولایت و امامت و زعامت آخرین سحاب رحمت و یگانه ذریه ذخیره دودمان آل طاها،حضرت مهـدی مـوعـود (عج) بر منتظران و چشم انتظــاران ظهــورش تبریک و تهنیت باد. @lmamaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر همگان مبارک👏👏👏👏🌷🌷🌷🌷🌷🎉🎉🎉🎈🎈🎈 🍁🍳@lmamaj
با روشن شدن هوا مدارک هایی که نیاز بود رو برداشتم و از خونه خارج شدم. وقتی به دادگاه رسیدم پاهام توان رفتن به داخل رو نداشت صدای تپشهای قلبم رو میشنیدم تو ذهنم با خودم درگیر بودم .میدونستم دلیل جداشدنم قانع کننده بود ولی یه چیزی این وسط مانع رفتنم میشد ولی باید انجامش میدادم موبایلم رو خاموش کردم و به داخل رفتم بعد از پرس وجو به سمت اتاقی رفتم چند تقه به در زدمو وارد شدم ..چند دقیقه ای هاج و واج به قاضی نگاه میکردم که برای چی به اینجا اومدم ؟ بعد از مدتی قاضی دلیل تقاضای طلاق رو پرسید ،گفتم باهم تفاهم نداریم ..دوستش ندارم. در کنارش احساس آرامش نمیکنم. چیزهایی میگفتم که همه اش دروغ بود. اشک میریختم و جملاتمو تکرار میکردم بعد گفتش هر چند دلایلتون قانع کننده برای طلاق نیست ولی اجازه بدید صحبتهای همسرتون رو هم بشنویم تا چند روز دیگه براشون احضاریه ارسال میکنیم آدرس خونه و شماره موبایلش رو نوشتم وقتی از دادگاه خارج شدم صدای اذان ظهر رو شنیدم موبایلم رو روشن کردم چند تماس بی پاسخ از جواد و معصومه داشتم معصومه پیام داد:چرا جواب نمیدی جون به لبمون کردی ، جواد دو ساعته خونه منتظرته.با دیدن پیامش از ناراحتی زیاد و عصبانیت گوشیم رو خاموش کردم .تاکسی گرفتم و به سمت امامزاده صالح رفتم وقتی به امامزاده رسیدم با دیدن گنبدش اشکهام شروع به باریدن کردن به سمت وضو خونه رفتم و وضو گرفتم امامزاده همیشه شلوغ بود انگار شانس من بود که خلوت بود همه چیز محیا شده بود برای دردو دل کردن من .. نزدیک ضریح شدم ،روی زمین نشستم و سرم و به ضریح تکیه دادم احساس میکردم به اندازه چند سال حرف برای گفتن دارم مثل کسی که عزیزی از دست داده گریه میکردم گریه هام به حدی بود که یکی از خادم های امامزاده نزدیک شد و دستش رو روی سرم کشید و گفت ان شاءالله حاجت روا باشی .. بعد از داخل جیب مانتوش بسته ای رو به سمتم گرفت ،بسته ای که پر بود از نقل های رنگی .. ازش تشکر کردم و بلند شدم و به قسمتی رفتم و نمازمو خوندم اینقدر مشغول دعا خوندن و حرف زدن با خادم ها شدم که حساب زمان رو نداشتم با شنیدن صدای ربنا و دیدن تاریکی هوا شوکه شدم از امامزاده خارج شدم . دربست گرفتم و به سمت خونه رفتم وقتی رسیدم در حیاط و باز کردم مامان و معصومه و بابا و جواد تو حیاط نشسته بودن زبونم با دیدن چهره عصبانی بابا بند اومده بود 🔰"مجموعه‌المنقذالعالمے،نجات‌بخش‌جهانے"
امام زمان عجل الله @lmamaj