eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
500 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
71 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبای 🔥☔️ ساکت بود … نه اون با من حرف می زد، نه من با اون … ولی ازش متنفر بودم … فکر کنم خودشم از توی رفتارم اینو فهمیده بود … یه کم هم می ترسیدم … بیشتر از همه وقتی می ایستاد به نماز، حالم ازش بهم می خورد … . هر بار که چشمم بهش می افتاد توی دلم می گفتم: تروریست عوضی … و توی ذهنم مدام صحنه های درگیری مختلف رو باهاش تجسم می کردم … . حدود ۴ سال از ماجرای ۱۱ سپتامبر می گذشت … حتی خلافکارهایی مثل من هم از مسلمون ها متنفر بودن … حالا یه تروریست قاتل، هم سلولی من شده بود … یک سال، در سکوت مطلق بین ما گذشت … و من هر شب با استرس می خوابیدم … دیگه توی سلول خودم هم امنیت نداشتم … . خوب یادمه … اون روز هم دوباره چند نفر بهم گیر دادن … با هم درگیر شدیم … این دفعه خیلی سخت بود … چند تا زدم اما فقط می خوردم … یکی شون افتاده بود روی من و تا می تونست با مشت می زد توی سر و صورتم … . سرم گیج شده بود … دیگه ضربه هایی که توی صورتم می خورد رو حس نمی کردم … توی همون گیجی با یه تصویر تار … هیکل و چهره حنیف رو به زحمت تشخیص دادم … . اون دو تا رو هل داد و از پشت یقه سومی رو گرفت و پرتش کرد … صحنه درگیریش رو توی یه تصویر مات می دیدم اما قدرتی برای هیچ کاری نداشتم … بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخت … هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم … چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم … تمام صورتم کبودی و ورم بود … یه دستم شکسته بود … به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن … . همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن … اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم … . هنوز حالم خوب نبود … سردرد و سرگیجه داشتم … نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد … سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد … مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود … . برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم … می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم … بین زمین و هوا منو گرفت … وسایلم رو گذاشت طبقه پایین … شد پرستارم … . توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد … توی سالن غذاخوری از همهمه … با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم … من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی … بدتر از همه شب ها بود … سخت خوابم می برد … تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد … تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم … نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن … چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود … . اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت … همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد … اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم … اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود … ⬅️ ادامه دارد... 📚 نویسنده شهید مدافع حرم طاها ایمانی @TARANOM_EHSAS
رمان زیبای 🔥☔️ من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد … تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ … جا خورد … این اولین جمله من بهش بود … نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … . موضوعش چیه؟ … . قرآنه … . بلند بخون … . مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … . مهم نیست. زیادی ساکته … . همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت … حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … . گریه ام گرفته بود … بعد از یازده سال گریه می کردم … بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در … . صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود … ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ … نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … . اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد … وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم … . حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … . توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … . مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه … ⬅️ ادامه دارد... 📚 نویسنده شهید مدافع حرم طاها ایمانی @TARANOM_EHSAS
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁لطفِ خدا🍁
رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ #قسمت_هشتم من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف ب
داستانهای نوشته ی شهید سید طاها ایمانی ، خیلی قشنگن واقعا حتما بخونید و نظرتونو برامون بگید لطفا
🔴🔵 تفاوت بعثت با ظهور 🔺 بعثت: «او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد» 🔺 ظهور: «تا آن (دین) را بر همه آيين‏ها غالب گرداند»(توبه، 33) 🔹 سنت خدای حکیم در مورد این است که مردم چه بخواهند و چه نخواهند خداوند رسولش را می فرستد «تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند، (و بر همه اتمام حجت شود)»(نساء، 165) 🔹 اما قانون خدا دربارۀ این است که باید «مردم قيام به عدالت كنند»(حدید، 25) خواست و تلاش و زمینه سازی مردم، تعیین کننده است؛ اگر آن چه را که در توان دارند به کار گرفتند و مرد میدان عمل بودند، نصرت و امداد الهی شامل حالشان خواهد شد و حجتِ حق، خاتم اوصیاء، بقیة الله الاعظم اذن ظهور می یابد و عالَم گلستان می شود. 🌕 آری! «خداوند سرنوشت هيچ قوم (و ملّتى) را تغيير نمى‏ دهد مگر آنكه آنان آنچه را در خودشان است تغيير دهند!» ( رعد آیه 11) 🔺و این خواستن را باید در میدان عمل نشان داد که ما «ابا الفضلی» هستیم نه زبیری و خوارجی. 🆔 eitaa.com/emame_zaman
💚💫💚 ؛ یعنی وساطت تو میان بنده و معبود. یا رســــول اللّه‏! دستانم را بگیر 👋 تا بت‏های باقی‏مانده دلم را بشکنم که خدای تو خریدار دل‏شکستگان است.💔 🌺🌿 🌸 🌺🌿 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
وصیت نامه در مورد حجاب شهید حسين عنايتي اي خواهران حزب‌الله، از شما نيز تقاضا دارم قدم بر خون شهيدان نگذاريد و با حفظ حجاب از خون شهيدان پاسداري كنيدو هميشه در صحنة انقلاب باشيد. شهید محمد علی وکیل زاده خواهرم! با حفظ حجاب و نجابت و عفت خود، حضرت زينب را خشنود کن شهید محمدعلی یوسفی خواهران عزيزم! حجاب خود را حفظ كنيد، چون سياهى چادر تو، كوبنده‏تر از سرخى خون من است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌟🌙اعمال قبل از خواب 🌙🌟 🌹حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 1. قرآن را ختم کنید (=٣ بار سوره توحید) ☘☘☘🍀🍀🍀🍀🍀🍀 2. پیامبران را شفیع خود گردانید (=۱ بار: الهم صل علی محمد وآل محمد عجل فرجهم، الهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 3. مومنین را از خود راضی کنید (=۱بار: الهم اغفر للمومنین و المومنات) 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 4. یک حج و یک عمره به جا آورید ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) 💐💐💐💐💐💐💐💐 5. اقامه هزار ركعت نماز (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 6.خواندن سوره تکاثر (از بین برنده عذاب قبر ) 👇👇👇 💗 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم💗 🌸أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ 🌸حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ 🌸کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ 🌸ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ 🌸کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ 🌸لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ 🌸ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ 🌸ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾ 🌻🌹🌷🌸💐🌿🍀☘ 💠 الحَمـدُ لله الَـذے جَعَلنا منَ المُتمَسِّڪین بِولایة مُوݪٰانا امیرالمُؤمنین عَلــــے بــن اَبــے طالب عَلیــْہ السَّـلام و الائمَة المَعصــومین عَلیـْہم السَّـلام 💠 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
«لا تَيأَس و أَنتَ تَعلَم أنَّ الله دوماً يخلق نوراً جديداً بعد كلِّ ظَلام» نااُميد نشو... وقتى ميدونى خدا هميشه بعد از تاريكى نور جديدی ميسازه ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با توڪل به اسم اعظمت یا الله خدایا بزرگ و توانا تویی رحیم و رئوف و یڪتا تویی پر از مهرے و بخشش و مغفرت ڪه ما قطره هستیم و دریا تویی 🌸 الهـے به امیـد تـو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa