4.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حدیث
❤️امام باقر (علیهالسلام) میفرماید:
🥀«هر مؤمنی که برای کشته شدن
حسین اشک بریزد تا بر گونه اش جاری شود،
خداوند او را در غرفههای بهشتی جای میدهد
که مدتی طولانی در آنها ساکن باشد»🥀
📕کامل الزیارات، باب ۳۲، ص۱۱۱، ح۹.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔺صاحب مکیال المکارم می نویسد:
🔷 یکی از دوستان صالح من در عالم خواب مولا صاحب الزمان سلام الله علیه را دید که فرمود:
🔹 من دعاگوی هر مومنی هستم كه پس از ذكر مصائب حضرت سيدالشهدا سلام الله علیه برای تعجیل فرج و تایید من دعا كند!
📚 مکیال المکارم بخش۶ ذیل قسمت۲۹
🔻 اولین دعای ما هنگام جاری شدن اشکها در مجالس عزا، دعای فرج منتقم است ...
#اللھمعجللولیڪالفࢪج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸لطف فراگیر امام حسین (ع)🔸
اگر اسلام به صورت یک #قلعه باشد، حسین بن علی (ع) یک #درختی است که از این قلعه سر بیرون کرده است. کسانی که قلعه را قبول ندارند، زیر سایۀ این درخت می نشینند! سایۀ این درخت، از قلعه بیرون زده است. دیوارهای قلعه، زیر آن است. بیرونی ها هم می توانند زیر سایۀ آن بنشینند. چه قدر کسانی هستند که از غیر اسلام می آیند و به این آقا پناه می برند و به او اعتقاد دارند!
یک وقتی از کوچه های محلۀ کلیمیها [در شیراز] عبور می کردم. خانم کلیمی ای آمد. گفت: بچۀ هجده ساله ای دارم. حال او بد است. بر روی یک پولی، حمدی بخوان که من با آن پول چیزی بخرم، نباتی بگیرم، بدهم به این برای شفا! گفتم: خانم شما کلیمی هستی. حمد مربوط به قرآن است. گفت: ما به حمد عقیده داریم! ما به امام حسین(ع) عقیده داریم! ما به حضرت عباس(ع) عقیده داریم! من هرچه گشتم، پول در جیب هایم نبود. خود او گشت و یک چیزی پیدا کرد. من بر آن حمد خواندم که او با آن برای بچه اش نبات بگیرد. این اعتقاد آنهاست. ما بعضی علما داشتیم که می رفتند در مسجد (عبادتگاه) کلیمی ها روضه می خواندند! کلیمی ها زار زار گریه می کردند! کلیمی های آنوقت و کلیمی های حالا، چه تفاوتی دارند؟ نمی دانم! در اینها هم انسان های برجسته ای هستند؛ یعنی قوم پیچیده ای هستند. اگر خوب بشوند، در خوبی کم نظیر هستند. اگر هم بد بشوند، خیلی اعجوبه هائی هستند!
@haerishirazi
ابراهیم افشاریعلتعزاداری ازدههاول محرم.mp3
زمان:
حجم:
1.47M
◼️ چرا عزاداری بر سیدالشهدا از روز اول #محرم شروع میشود ؟
🎙 ابراهیم افشاری
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
13.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😔روضه ی مجسم یعنی همین
با گوشت و پوست و خونمون چشیدیم طعم نمک نشناسی را
تاریخ در حال تکرار است وما هنوز خوابیم
#شهید_جمهور
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
1.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☘️برنامه های عبادی شهید رئیسی عزیز و مغتنم رو از دکتر مخبر معاون اول #شهید_جمهور بشنوید..
☘️مدیریت به کمکش میومد در معنویتش..
#محرم🏴
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
2.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبرانقلاب
آقای رئیسی حاضرو ناظراند
میبینند و از قدردانی ما مطلع میشوند
#شهید_جمهور
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴یه زمانی رئیسی نماز میخوند رضا رشیدپور مسخره میکرد ،خوش به حال پزشکیان دیگه کسی بهش کاری نداره!
#دلم_برای_رئیسی_سوخت
#شهید_جمهور🥀
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💔کربلا
به ما یاد داد
با حق بمانید
حتی اگر
۷۲ نفر باشید ..
#محرم🏴
#نشرحداکثری
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #بیست_وهفت
صالح خودش به خرید رفته بود.
لباس برای من خرید و یک سری لباس هیئتی شیرخواران برای بچه.
می گفت دختر باشد یا پسر همین را توی هیئت می تواند بپوشد.
رنگش سبز بود و یک ردیف کامل سکه ی طلایی به آن وصل بود. با پیشانی بند "یا علی اصغر ادرکنی"
سال تحویل نیمه شب بود.
لباس پوشیدم و به کمک صالح به جمع پیوستیم.
سلما سفره ی هفت سین را چیده بود و تلویزیون برنامه ویژه ی سال تحویل را پخش می کرد.
حال و هوایم عجیب بود. استرس داشتم اما با هوای سال تحویل قاطی شده بود. دلم برای زهرا بانو و بابا تنگ شده بود.
ــ چیه خانومم؟ چرا بُق کردی؟
آهی کشیدم و گفتم:
ــ کاش بابا اینا هم بودن.
خندید و گفت:
ــ کاری نداره. الان میرم میارمشون.
بلند شد و رفت.
"کاش زنگ می زد"
طولی نکشید که با آنها آمد.
زهرا بانو با سینی تزئین شده ی هفت سین و ظرف آجیل و جعبه ی کادویی به همراه بابا و صالح آمد.
ذوق زده از دیدارشان بلند شدم و آنها را بغل کردم. زهرا بانو گفت:
ــ خواستیم سر شب برات بیاریم صالح گفت خوابیدی تا اینکه الان خودش اومد دنبالمون. عزیزم، با پدرت واست عیدی گرفتیم. خدا کنه خوشت بیاد اینم هفت سین برا مبارکی. خوشبخت باشید با هم
جعبه ی کادویی را باز کردم و قواره ی پارچه ی خوشرنگی را دیدم. خیلی خوش جنس و دوست داشتنی بود. بابا هم پاکت پول را به سمتم گرفت.
ــ قابل نداره دختر گلم
ــ بابا... مگه با زهرا بانو فرقی دارید؟ اینم زحمت شما بوده خب. این دیگه زیادیه.
ــ نه دخترم. من جهیزیه هم برات نگرفتم. این مبلغ رو برا جهیزیه ت کنار گذاشتم. گفتم با عیدیت به خودت بدمش. صالح گفته بعد از اینکه از سوریه برگرده انشاءالله میرید تو خونه ی خودتون.
با تعجب به صالح نگاه کردم. خندید و گفت:
ــ بابا قرار نبود لو بدید ها... اونجوری نگاهم نکن مهدیه. خواستم بهت بگم. خونه گرفتم همین نزدیکیا
سکوت کردم و کمی توی خودم رفتم. از تنهایی می ترسیدم. چه عجله ای بود؟ من با این وضعیت چطور می توانستم تنها باشم؟
ــ کی باید بریم تو خونه ی جدید؟
ــ ان شاء الله برگردم بعد. فعلا مستاجر داره. تا دوماه آینده تخلیه می کنن. تا اونموقع منم برگشتم به امید خدا...
لبخند محوی زدم
و توجهمان به دعای تحویل سال جلب شد. سکوت کردیم و دستها به دعا بلند شد
یٰا مُقَلِبَ الْقُلوُبِ وَالْاَبْصٰار
یٰامُدَبِرَ اللَیْلِ وَالنَهٰار
یٰا مُحَوِلَ الْحَوْلِ وَالْاَحْوٰال
حَوِّلْ حٰالَنٰا اِلٰی اَحْسَنِ الْحٰال
"خدایا شهادت سوریه رو تو سرنوشت صالحم قرار نده."
سال تحویل شد و با حسی غریب سال جدید شروع شد
ادامه دارد...
🥀 شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛طاهره ترابی
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa