eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
500 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
72 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفت: _اوهوم داشت با چند نفر حرف میزد تو و حمیدے رو دید، چنان بہ حمیدے زل زدہ بود شاخ درآوردم. با تعجب گفتم: _وا! سرش رو تڪون داد: _والا! رسیدیم جلوے ورودے دانشگاہ باشیطنت گفت: _مبارڪہ خواهرم،هے از این عاطفہ بد بگو بیین بختتو باز ڪرد! با خندہ زل زدم بهش و چیزے نگفتم ادامہ داد: _منو بگو ڪہ اون بنیامینشم سراغم... نتونست حرفش رو ادامہ بدہ،دخترے محڪم بهش خورد و جزوہ هاش ریخت. بهار با حرص گفت: _عزیزم چرا عینڪتو نمیزنے؟ با تحڪم گفتم: _بهار! نگاهے بهم انداخت و با اخم گفت: _یہ لحظہ فڪر ڪردم از این قضیہ ے عشق هاے برخورد جزوہ اے برام اتفاق افتادہ،میبینے ڪہ دخترہ! دختر هاج و واج زل زدہ بود بہ بهار، سرم رو انداختم پایین و ریز خندیدم. خوابم پریدہ بود! ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛لیلاسلطانی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت روے مبل لم دادہ بودم، ڪتاب رو ورق زدم و ڪمے از شیر ڪاڪائوم نوشیدم. موهام ریختہ بود روے شونہ هام و ڪمے جلوے دیدم رو گرفتہ بود. مادرم از آشپزخونہ وارد پذیرایے شد و گفت: _خرس گندہ موهاتو ببند،ڪور میشے بچہ! همونطور ڪہ سرم توے ڪتاب بود گفتم: _بالاخرہ خرس گندہ ام یا بچہ؟ مادرم پوفے ڪرد و گفت: _فقط بلدہ جواب بدہ! لبخندے زدم و دوبارہ مشغول نوشیدن شیرڪاڪائو شدم. مادرم با حرص گفت: _واے هانیہ چقدر بیخیالے تو؟! الان شهریار و عاطفہ میرسن! دستم رو گذاشتم روے دستہ ے مبل و سرم رو بہ دستم تڪیہ دادم: _مامانے میگے شهریار و عاطفہ،نہ رییس جمهور! یہ شام میخواے بدیا چقدر هولے! مادرم اومد ڪنارم و لیوان شیرڪاڪائوم رو برداشت. ڪتاب رو بستم و زل زدم بہ مادرم ڪہ داشت میرفت تو آشپزخونہ. _آخہ یہ پاگشاے دوتا عتیقہ انقدر مهمہ نمیذارے من استراحت ڪنم؟ مادرم نگاہ تندے بهم انداخت و گفت: _میگم بچہ ناراحت میشے، حسودے میڪنے! مادرم بے جا هم نمے گفت،نبودن شهریار تو خونہ آزارم مے داد و ڪمے حساسم ڪردہ بود! از روے مبل بلند شدم و گفتم: _وا چہ حسادتے؟! صداے زنگ آیفون بلند شد،مادرم سرش رو تڪون داد و گفت: _لابد فاطمہ اینان! بہ من نگاهے ڪرد و گفت: _سر و وضعش رو! بیخیال رفتم سمت آیفون و گفتم: _مامان ساعت سہ بعدازظهرہ،شام میخوان بیان! گوشے آیفون رو برداشتم: _بلہ! صداے زن غریبہ اے پیچید: _منزل هدایتے؟ +بلہ. _عزیزم مادر هستن؟ با تعجب بہ مادرم ڪہ هے میگفت ڪیہ نگاہ ڪردم و گفتم: _بلہ! دڪمہ رو فشردم و گفتم: _غریبہ ست با تو ڪار دارہ! مادرم بہ سمت در ورودے رفت، من هم رفتم پشت پنجرہ. زن محجبہ اے وارد حیاط شد،مادرم بہ استقبالش رفت و مشغول صحبت شدن! حدود پنج دقیقہ بعد مادرم با دست بہ خونہ اشارہ ڪرد و با زن بہ سمت ورودے اومدن. سریع دویدم بہ سمت اتاقم، وضعم آشفتہ بود! وارد اتاق شدم و در رو بستم،حدس هایے زدم حتما مادر حمیدے بود اما چطور آدرس خونہ مونو رو پیدا ڪردہ بود؟! نشستم روے تختم و بیخیال مشغول بازے با موهام شدم. صداهاے ضعیفے مے اومد. چند دقیقہ بعد مادرم وارد اتاق شد و گفت: _فڪرڪنم مادر همون هم دانشگاهیتہ ڪہ گفتے بدو بیا، لباساتم عوض ڪن! از روے تخت بلند شدم،مادرم با صداے بلندتر گفت: _ بیا هانیہ جان! با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪردم، در رو بست. مشغول شونہ ڪردن موهام شدم، سریع موهام رو بافتم. پیرهن بلندے بہ رنگ آبے روشن پوشیدم،خواستم روسرے سر ڪنم ڪہ پشیمون شدم،مادر حمیدے بود نہ خود حمیدے! نفس عمیقے ڪشیدم و از اتاق خارج شدم. ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛لیلاسلطانی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان ... 🌸🍃 قسمت زن روے مبل نشستہ بود، با دیدن من لبخند زد و از روے مبل بلند شد! رفتم بہ سمتش و سلام ڪردم، جوابم رو داد و گرم دستم رو فشرد. مادرم رو بہ روش نشست و بہ من اشارہ ڪرد پذیرایے ڪنم. وارد آشپزخونہ شدم و با سلیقہ مشغول چیدن میوہ ها توے ظرف شدم،ظرف میوه رو برداشتم و بہ سمت مادرم و مادر حمیدے رفتم. بشقاب ها رو چیدم و میوہ تعارف ڪردم، مادر حمیدے با مهربونے گفت: _زحمت نڪش عزیزم. لبخندے زدم و گفتم: _زحمت چیہ؟ نشستم ڪنار مادرم، مادر حمیدے با لبخند نگاهم ڪرد،چادر مشڪے و روسرے مدل لبانے سبز رنگش صورتش رو قاب ڪردہ بود،صورت دلنشین و مهربونے داشت رو بہ من گفت: +من مادر یڪے از هم دانشگاهتیم.... سریع گفتم: _بلہ میدونم. +پس میدونے براے چے اینجام؟ سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم و تڪرار ڪردم: _بلہ! نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت: _با مادرت صحبت ڪردم و توضیح دادم، این پسر من یڪم خجالتیہ روش نشدہ با خودت صحبت ڪنہ با تعجب گفتم: _ولے دیروز بہ من گفتن! لبخندش پررنگتر شد: _پس گفتہ با من هماهنگ نڪردہ! آخہ انقدر خجالت میڪشید روش نشدہ آدرس بگیرہ تعقیبت ڪردہ. پیشونیم رو دادم بالا و گفتم: _تعقیبم ڪردن؟ سرش رو تڪون داد و گفت: _آرہ یڪم عجول برخورد ڪردہ بهش گفتم باید من میومدم دانشگاہ باهات صحبت مے ڪردم، جووناے امروزے اید دیگہ! دست هام رو بهم گرہ زدم،ادامہ داد: _در واقع امروز اومدم براے ڪسب اجازہ ڪہ یہ وقت مناسب با همسرم و پسرم بیایم براے آشنایے بیشتر! ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ به قلم ✍؛لیلاسلطانی ══════°✦ ❃ ✦°══════ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•ღ•° خدا دختر را که آفرید...🙃 به گل بعضی از دخترها🌸 کمی بیشتر عطر زد✨ همان هایی که...😉 🧕🏻 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
شکرگزاری قوی ترین داروی ضد افسردگی است. حیف که یادمان رفته، بسیاری از آنچه امروز داریم، همان دعاهایی بود که فکر می‌کردیم خدا آنها را نمی‌شنود.❤️✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
نگرانِ نگاه خدا به خودت باش تا نگرانی از نگاه دیگران اسیرت نکند، مشکل خود را رسیدن به رضایت‌ خدا قرار بده تا بسیاری از مشکلاتت برطرف شود.🙂🧡 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『بسم‌اللھ‌ِ الذی‌خَلقَ‌الحُسَیۡن؏🌿』 💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن یه‌سلامم‌بدیم‌به‌آقامون‌صاحب‌الزمان! 💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ 💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن 💕و یا شریڪَ القران 💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے 💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
سلامـ و ارادٺ به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 خوش آمدید:)💚 ـ جهٺ دسترسے بھ پستهاےِ ڪانال، روۍ هشتگ موࢪد نظࢪ ڪلیڪ فࢪمایید☺️👌🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــ 📚رمـان‌هـا: قسمٺ‌اول‌ رمان از من تا فاطمه⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/33 قسمٺ‌اول‌ رمان من با تو⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/754 قسمت اول رمان بی تو هرگز ⇩ https://eitaa.com/lotfe_khodaa/1766 کپی از رمان ها فقط با ذکر نام نویسنده جایز است. ـــــــــــــــــــــــــــــ اینم لینک نظرسنجی مون: https://harfeto.timefriend.net/16165589307216 بــامــاهمــࢪاه‌بــاشیــد😍🌱 +نگاھ‌مولا‌بدرقه‌یِ‌زندگیتون‌الھے!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توضیح کوتاه (شرایط) 1 .علـم به معروف و منکر یعنی مطمئن باشی اون عملی که داره انجام میده، حرام یا ترکِ واجبه! نمیخواد حتماً همه ی واجبات و محرمات رو حفظ کنی (هرچند مطالعه ش عالیه) اما نسبت به همون واجبات و محرماتی که میشناسی، باید بی تفاوت نباشی! 2 .احتمال تأثیر، حتی تأثیرِ خیلی کم فرمایش امام خمینی (ره) در تحریر الوسیله، حجت رو تموم کرده:« با ظن و گمان به عدم تأثیـر، هر چند قـوی باشد، وجوبِ فریضه ساقط نخواهد شد»(ج2 ،ص444 ،م1) 3.قطع نشدن گناه تا وقتی شخص، گناه رو داره انجام میده، امر به معروف و نهی از منکر بر مکلفین واجبه، اما اگه (قبل یا حین تذکر) به هردلیلی دست از گناه برداشت، تکلیفِ تذکر از بقیه ساقط میشه. راستی اگه مطمئن بشی شخصی میخواد مرتکبِ حرام بشه، حتی اگه بار اولش باشه هم باید اونو نهی کنی. مضمون فرمایش حضرت امام (ره) در تحریرالوسیله 4 .نداشتـنِ خطر زیاد (عدم مفسـده ی أهم) منظور از خطر یا مفسده؛ ضرر جانی، مالی، آبروی و ... است، اما همیشه باید مکلف اینو مدنظر داشته باشه که ملاحظه ی مهمتر رو بکنه و صرفاً با کوچکترین خطری، این واجب بزرگ رو ترک نکنه! بنابراین أهم و مهم کن. کلام آخر پاسخهای کتـاب رو که مطالعه میکنی برای هر صحنـه فقط بایـد یک پاسـخ بگی. الان که همه رو با هم میخونی، شایـد تمرکـزت رو کـم کنـه! پس پیشنهـاد میکنیـم اگه در آینـده صحنه ای برات پیش اومد، همون موقع از فهرست کمک بگیـر. ترتیب و چینش پاسخها برای هر صحنـه، چنـد پاسخ پیشنهـاد دادیم که غالباً استفـاده از پاسخهای اول بر پاسخهای بعدی اولویت داره. ترتیب هم یادت نره: هدیه، یادداشت، اشاره، صدای آهسته ... به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa