eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
487 دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
7.3هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نام آن که خالق جهان است امید بی پناه وبی کسان است به نام آن که یاد آوردن او تسلی بخش قلب عاشقان است 🌺🍃روزتون زیبا در پناه امن الهی باتوکل‌ به‌نام‌ اعظمت ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
ســلام آرزوی قلــبم❣ 🌱خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست... ندیده هم، مه رویت، چراغ دیده ماست... 🌱قسم به صبح ظهور و به لحظه فرجت... که طول غیبتت از شوق ما نخواهد کاست... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🌹 زیارت روز شنبه متعلق است به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم. زیارت می‌کنیم آن حضرت را با عبارات زبر 👇👇 *أَشْهَدُ أَنْ لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ وَحْدَهُ لَاشَرِيكَ لَهُ،* *وَأَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُهُ*، وَأَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللّٰهِ* *وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسالاتِ رَبِّكَ* *وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ* وَجَاهَدْتَ فِى سَبِيلِ اللّٰهِ* *بِالْحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ* وَأَدَّيْتَ الَّذِى عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ* وَأَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِينَ* *وَغَلَظْتَ عَلَى الْكَافِرِينَ* وَعَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً*حَتَّىٰ أَتيٰكَ الْيَقِينُ* فَبَلَغَ اللّٰهُ بِكَ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ* *الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى اسْتَنْقَذَنا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَالضَّلالِ* *اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ* وَاجْعَلْ صَلَوَاتِكَ* *وَصَلَوَاتِ مَلائِكَتِكَ وَأَنْبِيائِكَ وَالْمُرْسَلِينَ* *وَعِبَادِكَ الصَّالِحِينَ*وَأَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرَضِينَ* *وَمَنْ سَبَّحَ لَكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ*مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ* *عَلَىٰ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ*وَنَبِيِّكَ وَأَمِينِكَ* *وَنَجِيبِكَ وَحَبِيبِكَ*وَصَفِيِّكَ وَصِفْوَتِكَ* *وَخَاصَّتِكَ وَخَالِصَتِكَ*وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ* *وَأَعْطِهِ الْفَضْلَ وَالْفَضِيلَةَ وَالْوَسِيلَةَ وَالدَّرَجَةَ الرَّفِيعَةَ* *وَابْعَثْهُ مَقاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ* *اللّٰهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ : ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جٰاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّٰهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّٰهَ تَوّٰاباً رَحِيماً ﴾* *إِلٰهِى فَقَدْ أَتَيْتُ نَبِيَّكَ مُسْتَغْفِراً تَائِباً مِنْ ذُنُوبِى ،* *فَصَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاغْفِرْها لِى ، يَاسَيِّدَنا* *أَتَوَجَّهُ بِكَ وَبِأَهْلِ بَيْتِكَ إِلَى اللّٰهِ تَعَالىٰ رَبِّكَ وَرَبِّى لِيَغْفِرَ لِى.* *(إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾* *(إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾* *(إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾* *أُصِبْنا بِكَ يَا حَبِيبَ قُلُوبِنا فَمَا أَعْظَمَ الْمُصِيبَةَ بِكَ* *حَيْثُ انْقَطَعَ عَنَّا الْوَحْىُ وَحَيْثُ فَقَدْنَاكَ* *فَإِنَّا لِلّٰهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ* *يَا سَيِّدَنا يَا رَسُولَ اللّٰهِ صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ* *وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ* *هٰذَا يَوْمُ السَّبْتِ وَهُوَ يَوْمُكَ وَأَنَا فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ*فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى*فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ*وَمَأمُورٌ بِالْإِجارَةِ* *فَأَضِفْنِى وَأَحْسِنْ ضِيَافَتِى* وَأَجِرْنا وَأَحْسِنْ إِجَارَتَنا* *بِمَنْزِلَةِ اللّٰهِ عِنْدَكَ وَعِنْدَ آلِ بَيْتِكَ* *وَبِمَنْزِلَتِهِمْ عِنْدَهُ وَبِمَا اسْتَوْدَعَكُمْ مِنْ عِلْمِهِ* *فَإِنَّهُ أَكْرَمُ الْأَكْرَمِينَ* 🌹🌹🌹🌹🌹 *السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكَاتُهُ* *السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِاللّٰه* *السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللّٰهِ*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللّٰهِ* *السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صِفْوَةَ اللّٰهِ*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللّٰهِ* *أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللّٰهِ وَأَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللّٰهِ وَأَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ وَجَاهَدْتَ فِى سَبِيلِ رَبِّكَ وَعَبَدْتَهُ حَتَّىٰ أَتَاكَ الْيَقِينُ* *فَجَزَاكَ اللّٰهُ يَا رَسُولَ اللّٰهِ ، أَفْضَلَ ما جَزىٰ نَبِيّاً عَنْ أُمَّتِهِ* *اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدِ* *أَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَلىٰ إِبْراهِيمَ وَآلِ إِبْراهِيمَ* *إِنَّكَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ.* ترجمه یا زیارت حضرت رسول اکرم به فارسی 👇 شهادت می‌دهم که معبودی جز خدا نیست، یکتاست و شریکی ندارد و گواهی می‌دهم که تو فرستاده اویی و تویی محمّد فرزند عبدالله و شهادت می‌دهم که تو پیام‌های پروردگارت را به مردم رساندی و برای امّتت خیرخواهی نمودی و در راه خدا با حکمت و اندرز پسندیده کوشیدی و آنچه را از حق بر عهده‌ی تو بود ادا کردی و همانا تو به مردمان مؤمن مهربانی نمودی و بر کافران سخت گرفتی و خدا را با خلوص کامل تا رسیدن مرگ بندگی کردی، پس خداوند تو را به شریف‌ترین مقام اهل کرامت نائل گرداند؛ سپاس خدای را که ما را به وسیله تو از شرک و گمراهی رهانید؛ خدایا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و درود خود و فرشتگان و پیامبران و فرستادگان و بندگان شایسته‌ات و همه اهل آسمان‌ها و زمین‌ها و هر آنکه از پیشینیان و آیندگان تسبیح تو گوید
آن دم که حــــق جمله عالـــــــم آفریـد صدایی از حـق برگوش عـرشیان رسید گفت حـــق این ذکــــر را دائم بگوئید صلوات بر محمد و آل محمد شد پدید ‍ شروع هفته تون را معطر کنید🌸 نفستون رو خوشبو کنید🌸🍃 به ذکر صلوات بر محمد وآل محمد برای امروزتون برکتی عظیم 🌸🍃 ومعجزه هایی بی بدیل آرزومندم🤲 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام على عليه السلام : وَ قَدَّرَ الاَْرزاقَ فَكَثَّرَها وَ قَـلَّـلَها ، وَ قَسَّمَها عَلَى الضّيقِ وَ السَّعَةِ ، فَعَدَلَفيها لِيَبْتَلىَ مَنْ اَرادَ بِمَيْسورِها وَ مَعسورِها ، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذلِكَ الشُّكْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنيِّهاوَ فَقيرِها ؛ [خداوند]روزى همگان را تعيين كرد و آن را زياد و كم نمود و در آن تنگى و گشايشقرار داد و عدالت ورزيد تا با آسانى و سختى آن، هركس را بخواهد، بيازمايد وسپاسگزارى و صبرِ ثروتمند و فقير را امتحان نمايد. مسیر این حدیث در کتابخانه:چهل چلچراغ (چهل چهل حديث) >حدیث شماره : 300327 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💫 پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک🍾 که داخل آن یک عدد پرتقال 🍊 بزرگ بود داد!! کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد 👀 و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته ⁉️ کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود! 🤨 سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه! پدر ، پسر را به باغ 🌳🌴 برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست 🎋. سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال 🍊 بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود... بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود. پدر رو به پسر کرد و گفت: چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است، اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود. دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم.😊 حضرت علی( علیه السلام ) می‌فرمایند‌: 💫«صفحه د‌ل کود‌ک همچون زمین مستعد‌ی است که هیچ گیاهی د‌ر آن نرویید‌ه و آماد‌ه هر نوع بذرافشانی است.» 💫 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 مبادا اعمال ما امام زمان را شرمنده کند 🔵 امام خمینی (قدس سره): 🌕 من خوف دارم (چه) کاری بکنیم که (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیش خدا شرمنده بشود. 🔸نکند که خدای ناخواسته از من و شما و سایر دوستان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) یک وقت چیزی صادر بشود که موجب افسردگی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باشد. مراقبت کنید از خودتان، پاسداری کنید از خودتان. 📚 صحیفه نور، ج۷، ص۲۶۷ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔴 دو اسم الهی برای حاجت روایی 1⃣ البدیع : در روایت آمده است کسی که هزار مرتبه اسم شریف البدیع را بگوید خداوند حاجتش را برآورده می‌کند. (۱) 2⃣ المجیب: امام رضا علیه السلام فرمودند : هر کس صد و ده (۱۱۰) بار ذکر شریف المجیب را جهت برآورده شدن حاجات بگوید، حاجات او به کلی برآورده می‌شود و هر کس مداومت کند از نکبت های دنیا ایمن می‌گردد.(۲) 📚 منابع : ۱-مصباح کفعمی ص ۴۶۱ ۲-بحرالغرائب ص ۸۴ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«، عبرتی تلخ برای مسلمانان» 💃🍾🍻 📌... بازخوانی تاریخی اتفاقات اندلس 🍷... مشروبات الکلی، ترویج فحشا🍺 و کم کم بی شدن و بی غیرتی ... تمدن هشتصد ساله اسلام در آندلس را نابود کرد. ❌ تاریخ را تکرار نکنیم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
شگفتی‌هاے سوره قدر... 1️⃣ خواندن در نماز : امام صادق(ع) فرمودند: «هرڪه سوره قدر را در نماز واجب قرائت ڪند، منادے او را صدا زند ڪه اے بنده خدا گناه گذشته تو بخشیده شد، عمل را از سر بگیر» 📚 وسائل الشیعه ج ۶ ص ۱۴۹ 2️⃣ برای تسریع در پرداخت بدهی : امام باقر علیه السلام در جواب شخصی ڪه توان اداے قرض را نداشت فرمودند: زیاد استغفار ڪن و سوره قدر را فراوان بخوان. 📚 الکافی، ج۵ ص۳۱۷ 3️⃣ خواندن هنگام وضو : امام رضا علیه‌السلام می فرمایند: هر مؤمنی ڪه هنگام وضو گرفتن سوره قدر را بخواند از گناهانش خارج می شود مانند آن روزے ڪه از مادر زاده شد. 📚فقه الرضا ص ۷۰ 4️⃣ نزد قبور اموات: امام رضا(علیه السلام)فرمودند: هر مؤمنى ڪه قبر برادر مؤمنش را زیارت ڪند و هفت مرتبه (انا انزلنا فى الیلة القدر) را بخواند، خداوند او و صاحب قبر را مى آمرزد. 📚من لا يحضره الفقیه، ج ١ ، ص ١٨١ 5️⃣ هنگام سوار شدن بر وسیله نقلیه : امام سجاد علیه السلام فرمود: هر ڪسی به هنگام سوار شدن مرڪب«انا انزلنا» بخواند سالم و آمرزيده از مرڪب پياده شود. 📚مکارم الاخلاق ج۱ص۲۴۲ 6️⃣ براي دفع چشم زخم و بلاها : امام صادق علیه السلام بـراے حفظ و نگهدارے (از چشم و بلاها) فرمود: ڪوزه‌ے تازه‌اے بردار و آن را پر از آب ڪن و بر آن سوره (انا انزلناه فى ليلة القدر) را سى بـار بـخوان سپس آن را آويزان ڪن و از آن بياشام و وضو بگير و هر چه بخواهی می‌توانی به آن آب بیفزایی. 📚كافى ج ۴ ص ۴۳۰ ح ۱۹ 7️⃣ در عصر جمعه : امام ڪاظم علیه السلام می فرماید: براے خداوند در روز جمعه هزار نفحه رحمت است ڪه به هر بنده ڪه بخواهد مقدارے از آن عطا می‌ڪند و هر ڪس سوره ( انا انزلناه ) را بعد از ظهر جمعه صد بار قرائت نماید خداوند همه آن هزار نفحه رحمت را به او خواهد داد. 📚الامالی للصدوق ۱ ص۶۰۶ 8️⃣ بعد از نماز عصر : امام جواد علیه السلام فرمودند: هر ڪس ده مرتبه سوره «انا انزلناه» را بعد از نماز عصر، بخواند، به مقدار اعمال خلائق در آن روز ثواب خواهد داشت. 📚 المصباح للکفعمی ج ۱ ص ۳۳ 9⃣ ثواب شهید در خون غلطیده💔 امام صادق علیه السلام : هیچ مؤمن روزه‌دارے نیست ڪه در هنگام خوردن سحرے و افطارش سوره قدر را بخواند، مگر آنڪه بین این دو زمان ثواب ڪسی را خواهد داشت ڪه در راه خدا در خون خود غلتیده است. 📚 بحارالأنوار، ج ۹۷، ص  🔰راز سوره قدر : از امام صادق(ع) درباره تفسیر «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» پرسیده شد، آن‌حضرت فرمود: «معناے "لیلة" فاطمه است و معناے ڪلمه "قدر" یعنى خدا، پس ڪسى ڪه فاطمه را آن‌طور ڪه باید بشناسد لیلة القدر را درڪ نموده است» 📚تفسير فرات ڪوفی ٥٨١ ✍🏼 قدر سوره قدر را بدانيم 💎 @gasedaak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی شنیدنی از پاداش ▫️استاد فرحزاد 🔹 در این کلیپ کوتاه استاد فرحزاد داستانی عجیب از آیت‌الله بهاالدینی (ره) درباره آثار شگفت انگیز هدیه کردن برای شادی روح اموات و گذشتگان بیان می کنند. 👌 یکی از بهترین اعمال که در شب و روز جمعه سفارش شده است زیاد فرستادن است. 🔸 شادی قلب حضرت ولی عصر ارواحنافداه و شادی روح همه درگذشتگان هدیه بفرمایید 🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم .................................. 📣🔻با نشر مطالب در ثواب آنها سهیم باشیم. علاقه مندان به ذکر شریف صلوات کانال اختصاصی صلوات را دنبال کنید : @sallavat @sallavat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نحوه برخورد مناسب ژاپنی‌ها با چمدان مسافرین و برخورد فاجعه‌بار ایرانی‌ها😡 🔹ببینید اصل ماجرا چیست؟ چیست؟ ♨️فضای مجازی پر از فیلم های تحقیرآمیز است که با هدف دلسرد کردن شما ساخته شده اند. . ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اگه یه دختر ورزشکار درجه چندمی کرده بود الان کارناوال راه مینداختن که برن دیدنش!!! 🙏یکی به وزیر ورزش بگه پهلوان کشور سه مدال طلای خودشو به مادر سه تقدیم کرده... ✍استاد پورآقایی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
جالب بود الان رفته بودم پارک. یه دختر خانوم بدون روسری و موهای بلند صاف و.. رو نیمکت نشسته بود. گفتم عزیزم شالتون رو سر کنید. گفت ندارم. گفتم اونجا میتونید تهیه کنید. گفت نمیتونم. رد شدم رفتم. جلو تر رو نیمکت نشستم. یه خانم دیگه رد شد گفت شالتون سرکنید. دیگه عصبانی شد و حرفایی زد. اون خانوم رد شد و رفت. 30 ثانیه بعد از عصبانیت دختر خانم پارک رو ترک کرد. امر به معروف کنیم 👌👌👌👌 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی در قوانین فیزیک هم 'برهنگی' : 'سقوط وغرق شدن' است! ..🖐🚶‍♂ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✨﴾﷽﴿ ❤️ن‍‌ظ‍‌رس‍‌ن‍‌ج‍‌ی https://EitaaBot.ir/poll/ho9x3 . ❤️ن‍‌ظ‍‌رات https://harfeto.timefriend.net/16839554312771
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☕️ درد طاقتم را طاق کرده بود. سینه خیز، خود را به حسامِ غرقِ خون در گوشه ی اتاق رساندم. صدایش کردم. چندین بار..  مرگش با آن همه زخم، دور از انتظار نبود. وحشت بغض شد در گلویم. او تنها حسِ اطمینان در میانِ آن همه گرگ بود، پس باید میماند. با ترسی بی نهایت به پیراهنش چنگ زدم، با تمام توان تکانش دادم و نامش را فریادی کردم در گوشش. (حسام.. حسااااام..). نفسم حبس شد.. چشمانش را باز کرد. اکسیژن به ریه هایم بازگشت. بیرمقی را در مردک چشمانش خواندم. خواست دوباره مژه بر مژه بخواباند  که صدایم بلند  شد ( نه.. نخواب.. خواهش میکنم حسام.. من میترسم..) لبخند زد.. از همان لبخندهایِ مخصوصِ خودش.. خونِ دلمه بسته رویِ گونه اش اذیتم میکرد. ردِ قرمزی از بینی تا زیر چانه اش کشیده شده بود. (اینجا چه خبره .. دانیال کجاست؟) و در جواب، باز هم فقط لبخند زد.. چشمانش نایِ ایستادگی نداشت. رهایش کردم بی آنکه خود بخواهم.. ناگهان درد هیولا شد، لگدم کرد. مار شدم و در خود پیچیدم.. به معده ام چنگ میزدم و دندان به دندان ساییده، ناله میکردم. میدانستم تمام این اتفاقات از سرچشمه ایی به نام دانیال نشات میگیرد و جز سلامتی اش هیچ چیز برایم مهم نبود. حسام به سختی به سمتم نیم خیز شد.. صدایش بریده بریده گوشم را هدف گرفته بود ( طاقت بیار.. همه چیز تموم میشه.. من هنوز سر قولم هستم.. نمیذارم هیچ اتفاقی براتون بیوفته..) فریاد زدم ( بگو.. بگو تو کی هستی؟؟ اینا عوضیا با دانیال چه کار دارن؟؟ برادرم کجاست..؟) لبش را به گوشم نزدیک کرد، و صدایی که به زور شنیدم ( اینجا پرِ دوربینِ، دارن مارو میبینن..) منظورش را نفهمیدم.. یعنی صوفی و عثمان، جان دادنمان را تماشا میکردند؟؟ دلیلش چه بود؟ جیغ زدم ( درد.. درد دارم.. دا..دانیااال.. همه تون گم شید از زندگیمون بیرون.. گم شید آشغالا.. چرا دست از سرمون برنمیدارید..  برادرمن کجاست؟؟ اصلا زنده ست؟؟) صدایِ بی حال حسام را شنیدم ( آرووم باش.. همه چی درست میشه..) دیگر نمیداستم باید به چه کسی اعتماد کنم.. صوفیِ ؟؟ عثمان؟؟ و یا حسام؟؟؟ تمامِ نقش ها، جایگاهشان عوض شده بود.. صوفیِ مظلوم، ظالم.. عثمانِ مهربان، حیوان.. و حسامِ خانه خراب کن، آرامشِ محض.  حالا نمیدانستم باید از دانیال هم بترسم یا نه.. صدایِ بریده بریده و بی حالِ حسام بلند شد.. با موجی کم جان، قرآن میخواند.. نمیدانم معجزه ی آیات بود یا صدایش که تا به جانم میرسد، حکم مسکن را میافت.. دردم از بین نرفت اما کم شد.. انقدر کم که مجالِ نفس کشیدن پیدا کردم. خماریش به جانم ننشسته بود که درِ اتاق با ضربی محکم باز شد. عثمان و صوفی بودند. عثمان یقه ی لباسِ حسام را گرفت و او را تکیه به دیوار، نشاند. (ببین بچه .. ما وقت این مسخره بازیا رو نداریم.. مثه آدم، یا اسمِ اون رابط که تو سازمان، اطلاعاتو بهتون لو میده رو بگو یا اینکه دانیال الان کدوم گوریه؟؟) حسام  خندید ( شما رو هم پیچونده؟؟ ما فکر میکردیم فقط به ما کلک زده؟؟ صد دفعه گفتم، بازم میگم.. من.. نِ .. می.. دو.. نم.. بفهم.. من نمیدونم.. نه اسمِ اون رابطو.. نه آدرسِ اون گوری که دانیال توش دفنه.. ) عثمان در سکوت به صورتِ حسام خیره شد. از سکوتش ترسیدم. ناگهان سیلی محکمی بر صورتِ حسام نشست.. انقدر محکم که سرش به دیوارِ کناری خورد ( باید باور کنم که اسم اون رابطو نمیدونی؟؟  تو فکر کردی با یه مشت احمق طرفی؟ تو میگی نمیدونم، منم میگم طفلی گناه داره، یه دست کت و شلوار مارک تنش کنید بره خوونه اش؟ خودتم میدونی دانیال هیچ ارزشی برام نداره.. مهم یه اسمِ که فرق نمیکنه از زبون تو بشنوم یا دانیال.. تنها فرقش اینجاست که اگه تو الان بگی، هم خودت زنده میمونی، هم این دختر، هم اون دانیال عوضی.. اما اگه نگی، دیگه شرایط عوض میشه..) چرخی به دورم زد.. باورم نمیشد این همان عثمانِ مهربان باشد.. دو زانو روبه رویِ حسام نشست ( اگه نگی.. اول تو رو میفرستم اون دنیا.. بعد این خانوم خانوما رواز مرز خارج میکنمو انقدر شکنجه اش میکنم تا دانیال خودشو برسونه.. میدونی که وقتی پایِ خواهرش وسط باشه تا خودِ کره ی ماه هم شده، میره.. خب.. نظرت چیه؟؟ ) قلبم تحملِ این همه هیجان را نداشت.. چرا هیچکس برایم توضیح نمیداد که ماجرا از چه قرار است؟ حسام با ضعفِ نمایان در چهره اش به چشمانِ عثمان نگاه کرد ( فکر کردی خیلی زرنگی؟؟ تو اون سازمان چی بهتون یاد میدن هان؟؟ من چرا باید اسمِ اون رابطو بدونم؟ خیال کردی بچه بازیه که همه خبر داشته باشن؟؟ شهرِ هِرته؟؟ ) آنها از کدام سازمان حرف میزدند؟؟  جریان رابط چه بود؟؟ صوفی با عصبانیت به رویِ حسام خم شد.. گلویش را فشار داد و جملاتی را ازبین دندانهایِ گره خورده اش بیان کرده ( با ما بازی نکن.. ما میدونیم شما خوونواده ی
دانیالو آوردین ایران؟ من اون دانیالِ آشغالو میخوام..  خوده خودشو..) و باز حسام خندید ( کجایِ کارین ابلها.. اون دانیال عوضی به ما هم نارو زد.. خوونوادشو با کلک و زبون خوش کشیدیم ایران تا بتونیم خودشو پیدا کنیم.. به قول خودتون اون به خاطر خواهرش تا کره ی ماه هم میره.. در واقع مادر و خواهرش دست ما گروگان بودن..) با دهانی باز به حسام زل زدم. یعنی او هم حیوانی بی قید بود؟؟ بازیگری ماهر مانند عثمان؟ باورش از هر دروغی دشوارتر بود.. با حرفهایش حس تنفر را دوباره در دلم زنده کرد.. مسلمانان همه شان دروغگو و وحشی صفت بودند.. و حسام هم یکی از آنها.. ... نویسنده متن 👆 زهرابلند دوست ╲\╭┓ ╭❤️🍃 ┗╯\╲ @taranom_ehsas
☕️ عثمان کلافه در اتاق راه میرفت. رو به صوفی کرد ( ارنست تماس نگرفت ؟؟). صوفی سری به نشانه ی منفی تکان داد.. هر جور پازلها را کنار یکدیگر میگذاشتم، به هیچ نتیجه ایی نمیرسیدم.. حسام. صوفی. عثمان. یان. و اسمی جدید به نام ارنست.. اما حالا خوب میدانستم که تنهایِ تنها هستم. در مقابلِ گله ایی از دشمن. راستی کجایِ این زمین امن بود؟؟ عثمان سری تکان داد ( ارنست خیلی عصبانیه.. به قولِ خودش اومده ایران که کارو یه سره کنه.. صوفی تمامِ این افتضاحات تقصیر توئه.. پس خودتم درستش کن. تو رو نمیدونم اما من دوست ندارم بالا دستیا به چشم یه احمقِ بی دست و پا نگام کنن.. چون نبودم و نیستم.. میفهمی که چی میگم؟ این ماجرا خیلی واسه سازمان حیاتیه..) صوفی مانندِ گرگی وحشی به حسام حمله ور شد (مثه سگ داری دروغ میگی..مطمئنم همه چیزو میدونی.. هم جایِ دانیالو.. هم اسم اون رابطو.. ) عثمان با آرامشی نفرت انگیز صوفی را از حسامِ نیمه جان جدا کرد ( هی.. هی.. آروم باش دختر.. انگار یادت رفته، ارزشِ این جوونور بیشتر از دانیال نباشه، کمتر نیست..) ناگهان گوشی عثمان زنگ خورد و او با چند جمله ی تلگرافی مکالمه را قطع کرد. سری تکان داد (ارنست رسید ایران.. میدونی که دلِ خوشی از تو نداره.. پس حواستو جمع کن..) هر دو از اتاق خارج شدند. و باز من ماندم و حسام.. دیگر حتی دوست نداشتم صدایِ قرآنش را بشنوم. اما درد مهلت نمیداد.. با چشمانی نیمه باز، حسام را ورانداز کردم. صدایم حجم نداشت( نمیخوای زبون باز کنی؟؟ توام یه عوضی هستی لنگه ی اونا، درسته؟؟ یان این وسط چیکارست؟ رفیق تو یا عثمان؟؟ اونم الاناست که پیداش بشه، نه؟؟) رمقی در تارهایِ صوتی اش نبود ( یان مُرده.. همینا کشتنش.. اگرم میبینی من الان زندم، چون اطلاعات میخوان.. اینا اهل ریسک نیستن.. تا دانیال پیداش نشه، منوشما نفس میکشیم..) باورم نمیشد.. یان، دیوانه ترین روانشناس دنیا مرده بود؟؟ زبانم بند آمده بود ( چ.. چرا کشتنش؟؟) ناگهان صوفی با فریاد و به شدت در اتاق را باز کرد. اسلحه ایی رویِ سرم قرار داد و عصبی و مسلسل وار از حسام میخواست تا بگوید دانیال در کجا پنهان شده . مرگ را در چند قدمی ام میدیدم. از شدتِ ترس، دردی حس نمیکردم. وحشت تکه تکه یخ میشد در مسیرِ رگهایم و فریادهایِ گوش خراشِ صوفی که ناخن میکشید بر تخته سیاهِ احساسِ امنیتم. به نفس نفس افتاده بودم. لحظه ایی از حسام چشم برنمیداشتم. انگار او هم ترسیده بود. فریاد میزد که نمیداند.. که از هیچ چیز خبر ندارد.. که دانیال او را هم پیچانده.. که اگر مرا بکشد دیگر برگه برنده ایی برایِ گیر انداختنِ دانیال ندارد.. فریادهایش بلند بود و مردانه، عمیق و گوش خراش.. عثمان در تمامِ این دقایق، گوشه ایی ایستاده بود و با آرامشی غیرِ عادی ما را تماشا میکرد. صوفی اسلحه اش را مسلح کرد.( میکشمش.. اگه دهنتو باز نکنی میکشمش.. ) وحسام که انگار حالا اشک میریخت،اما با صلابت فریاد میزد که چیزی نمیدانم.. صوفی انقدر ترسناک شده بود که امیدی برایِ رهایی نداشتم. شروع به شمردن کرد.. حسام تا شماره ی پنج وقت داشت، جانم را نجات دهد ولی لجبازانه حرفی نمیزد. یک.. دو.. سه.. چهار.. چشمانم را با تمامِ قدرت بستم.. انقدر پلکهایم را روی هم فشار دادم که حسِ فلجی به صورتم تزریق شد.. پنج.. صدای شلیکی خفه و فریاد بلندِ حسام.. سکوتی عجیب.. چیزی محکم به زمین کوبیده شد.. جراتی محضه باز کردنِ چشمانم نبود.. نفسِ راحت حسام، کمکم کرد تا بدانم هنوز زنده ام. چشمانم را باز کردم. همه جا تار بود.. برخوردِ مایه ایی گرم با صورتِ به زمین چسبیده ام، هشیارترم کردم. کمی سرم را چرخاندم. صوفی با صورتی غرق در خون و متلاشی، چند سانت آن طرف تر پخشِ زمین بود. تقریبا هیچ نقشی از آن بومِ زیبا و عرب مسلک در چهره اش دیده نمیشد.. زبانم بند آمده بود.. هراسان و هیستیریک ، به عقب پریدم.. دیدنِ آن صحنه ی مشمئز کننده از هر چیزی وحشتناکتر بود.. شوک زده، برایِ جرعه ایی نفس دست و پا میزدم.. صدایِ عثمانِ اسلحه به دست بلند شد ( مهره ی سوخته بود.. داشت کار دستمون میداد..) و با آرامش از اتاق بیرون رفت.. تلاش برایِ نفس کشیدن بی فایده بود.. دوست داشتم جیغ بکشم.. اما آن هم محال بود. حسام به زور خود را از زمین کند. شالِ آویزان از گردنِ صوفیِ نگون بخت را رویِ صورتِ له شده اش انداخت.. سپس خود را به من رساند. روبه رویم نشست. ( نفس بکش.. آروم آروم نفس بکش..)نمیتواستم.. چهره ی نگرانش، مضطرب تر شد. ناگهان فریاد زد ( بهت میگم نفس بکش..) . و ضربه ایی محکم بن دو کتفم نشاند.. ریه هایم هوا را به کام کشید.. چشهایم به جسد صوفی و ردِ خونِ مانده روی زمین، چسبیده بود. حسام رو به روی صورتم قرار گرفت. دستانش را بلند کرد (سارا فقط به من
نگاه کن.. اونورو نگاه نکن.. سارا.. ). حالا فقط در تیررس نگاهم، جوانی بود که نمیدانستم در واقع کیست. . از فرط ترس، لرزشی محسوس به بدنم هجوم آورد.. اگر دستِ این لاشخورها به برادرم میرسید، حتی جسدش هم سهم من نمیشد. چانه ام به شدت میلرزید و زیر لب نام دانیال را زمزمه میکردم، مدام و پی در پی. حسام آستین مانتوام را گرفت و مرا به جهتی، مخالفِ صوفی چرخاند ( آروم باش.. میدونم خدارو قبول نداری.. اما یه بار امتحانش کن.. ). خدا؟؟ همان خدایی که همیشه وجودش را انکار کردم؟؟ در آن لحظه حکمِ تک دیواری کاهگلی را داشتم که در دشتی پهناور و در مسیرِ تاخت و تازِ طوفان قرار گرفته.. بی هیچ ستونی.. بی هیچ پایه ایی.. و هر آن امکانِ آوار شدن دارد.. نیاز.. نیاز به خواستن، نیاز به قدرتی برتر، قلبم را خالی کرد.. من پناهی فرازمینی میخواستم تا هیچ نیرویی، یارایِ مقابله با آن را نداشته باشد و حسام، مادر، دانیال حتی تمامِ آدمهایِ رویِ زمین؛ آن که باید، نبودند.. برای اولین بار خدا را صدا زدم.. با تک تکِ مویرگهایِ وجودیم.. خواستم بودنش را ثابت کند.. من دانیال را سالم میخواستم.. پس اعتماد کردم، به خدایِ حسام.. مهر را از جیبم بیرون آوردم و عطر خاک را به جان کشیدم. حسام لبهای بی رنگ شده اش را نزدیک گوشم گرفت (دانیال حالش خوبه.. خیلی خوب.. ) خنده بر لبهایم جا خشک کرد.. چقدر زود خدایی را در حقم شروع کرده بود. پس حسام از دانیال خبر داشت و چیزی نمیگفت. سرو صدایی عجیب از بیرونِ اتاق بلند شد.. حسام با چهره ایی ضعف رفته اما مطمئن به دیوار تکیه داد.. صدایش از ته چاه به گوش میرسید ( شرع شد..) ناگهان در با لگد محکمی باز شد.. و عثمان با چشمانی به خون نشسته وارد اتاق .. ... نویسنده متن 👆 زهرابلند دوست ╲\╭┓ ╭❤️🍃 ┗╯\╲ @taranom_ehsas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیندپسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه...چی می‌خوای برات بفرستم؟ مادر می‌گوید: چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم... می‌دونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!🥀 پسر می‌گوید: نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون! .بعد از نماز یاد حرف پسرش می‌افتد! قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن... خبر می‌پیچد! پسر دیگرش، این‌ را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند... حضرت آیت‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌روند! قرآنی را به او می‌دهند که بخواند! به راحتی همه جای قرآن را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه! میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!» مادر شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط آیت الله نوری با گریه، چادر مادر را می‌بوسند و می‌فرمایند: «جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨ "شهید کاظم نجفی رستگار" شمع محفل بشریت اند ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔰 سرنوشت یک پاسدار 🔹 در دهه شصت به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و در دهه هفتاد به پست مسئول معاونت مخابرات نیروی دریایی سپاه رسید، و در دهه هشتاد به وزارت دفاع رفت. از دهه هفتاد خوانندگی را در تلویزیون آغاز کرد و در دهه هشتاد به اردوگاه اصلاح طلبان خزید و در فتنه جنبش سبز همراه با سران فتنه، بر نظام جمهوری اسلامی شورید. 🔹 او در اردیبهشت امسال به دلیل بیماری کبد در دهه هفتم عمر خود فوت شد. در حالی‌که دوستان دوران دفاع مقدس او با عزت یک شهید تشییع پیکر می شوند، اما در مراسم دفن پاسدار سابق حسین زمان، فتنه گران زن زندگی آزادی، با سوت و کف او را دفن کردند. 🔹 سبک زندگی هواداران شاعران و خوانندگان ضد جمهوری اسلامی اقتضا می کند که در مراسم دفن آنان از هلهله و سوت و کف به جای صلوات و تلاوت قرآن استفاده کنند و این هنرمندان را از قرائت یک فاتحه نیز محروم نمایند. از مراسم تشییع پیکر سیمین بهبهانی که با سوت و کف گذشت تا مراسم شجریان که حضار در پاسخ به درخواست مجری برای قرائت فاتحه، همه به سوت و کف و هو کردن پرداختند، تا سوت و کف در تدفین حسین زمان هنگام پخش سخنان پسر او. 🔹 واقعاً راز این چیست که این سلبریتی ها از دعای مومنین در هنگامه تشییع و تدفین محروم هستند؟ ✅ کانال : @saeedism
23.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
، استاد رائفی پور !؟ 🌷دستور مقام معظم رهبری، درباره ضرورت «یادگیری » و پیشرفت در این حوزه و....(۲) ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
معلم جدید بود مصطفی تا دید سرش را انداخت پایین برجا ! بچه ها نشستندهنوز سرش را بالا نیاورده بود،دست به سینه محکم چسبیده بود به نیمکت خانم معلم آمد سراغش دستش را انداخت زیر چانه اش که « سرت را بالا بگیر ببینم» چشم هایش را بست سرش را بالا آورد ‏از کلاس زد بیرون تا وسط های حیاط هنوز چشم هایش را باز نکرده بود. دیگه نمی خوام برم هنرستان. آخه برای چی؟ معلم ها بی حجابن. انگار هیچی براشون مهم نیست. میخوام برم قم؛ حوزه. ✍ یا مهدی ادرکنی 🍃وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ🍃 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa