با توکل به اسم اعظمت
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❣ #سلام_امام_زمانم❣
یا رحمت للعالمین جبریل می خواند تو را
ای منجی کل بشر بیرون بیا از این سرا
تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا
ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درآ
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✨🌼✨
پنجشنبه ڪه میشود . . .
ثانیـههایمـان
سخت بوی دلتنگی میدهد
عدهای آن طرف . . .
چشم به راه هدیهای
تا آرام بگیرند...
با فاتحه وصلواتی
هوایشان را داشته باشیم ...
شادی همه رفتگانمون به ویژه شهدای اسلام ، فاتحه و صلوات
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴فقيركيست ؟
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از اصحاب خود پرسید: فقیر کیست؟ اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد.
حضرت فرمودند :
آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست،
فقیر واقعی کسی است که روز قیامت
وارد محشر شود در حالی که حق مردم
در گردن اوست، بدین گونه که یکی را
فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده،
خون دیگری را ریخته، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند،
و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند،
از گناهان صاحبان حق برداشته و بر او بار می کنند، و روانه آتش دوزخ می نمایند،
فقیر و بینوای واقعی چنین کس است.
📚 بحارالانوار ج٧٢ ص٦
#حواسمونباشه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💟پاداش صلوات و درود فرستادن
بر #فـاطمـه_زهـــرا سـلام الله علیهـا
◾️ پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به فاطمه سلام الله علیها فرمودند: «مَن صَلّی عَلَیْکِ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ اَلحَقَهُ بِی حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّةِ» "(1)
◾️ای فاطمه! هر ڪه بر تو صلوات فرستد؛ خدای متعال همهی گناهان او را، بدون استثناء، میبخشد و هر جا ڪه من در بهشت باشم؛ خدا او را در بهشت به من ملحق میکند.
☑️و این صلوات چقدر زیباست:
«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ فاطِمَةَ و اَبِیها وَ بَعْلِها وَ بَنِیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ»
📚 بحارالانوار ج۴۳ ص۵۵
#التماس_دعای_فرج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
قسمت (۴۳). « انتظار عشق»
به سمت پایگاه حرکت کردیم
وارد پایگاه شدین
مرتضی رفت برام یه صندلی آورد و خودش رفت
منم نشستم جلوی عکس شهدا
بسم الله گفتم و شروع کردم
با کشیدن عکس شهدا ،اشک از چشمام جاری میشد
نزدیک اذان ظهر بود که مرتضی اومد کنارم
مرتضی: هانیه جان ،پاشو بریم نماز خونه ،نمازتو بخون
- چشم
به همراه مرتضی وارد ساختمون شدم
رسیدیم به نماز خونه
مرتضی در اتاق و بست که کسی داخل نشه
بعد با هم دیگه نماز خوندیم
و لقمه هارو بیرون آوردم و با هم خوردیم
یه دفعه در نماز خونه باز شد
& عع ببخشید اقا مرتضی ،نمیدونستم خانومتون هم هستن
- سلام
& سلام
مرتضی: اشکال نداره ،کاری داشتی ،آقا یوسف ؟
آقا یوسف: حاجی کارتون داره
مرتضی: الان میام
آقا یوسف: با اجازه تون ،بازم شرمنده
مرتضی: هانیه جان پاشو بریم ،الان بچه ها میان واسه نماز
- چشم
برگشتم داخل حیاط ،نشستم روی صندلی
شروع کردم به کشیدن ، که یه دفعه یه صدای اومد
& زنداداش میشه عکس مارو هم بکشی
رومو برگردوندم ،حسین اقا بود ،داداش مرتضی،
از جام بلند شدم
- سلام حسین اقا،خوبین؟ عاطفه جون و بچه ها خوبن؟
حسین اقا : سلام، خدا رو شکر همه خوبن ، نگفتین عکس ما رو نمیکشین ؟
مرتضی با خنده از پشت سر گفت: داداش جان انشاءالله ،به درجه شهادت رسیدی ، به هانیه جان میگم عکستو بکشه😄
- عع اقا مرتضی ! زشته این حرفا چیه خدا نکنه
حسین آقا: انشاءالله 😄 ،فقط زنداداش عکس منو سفارشی بکش
( وایی خدااا، چه راحت دارن درباره شهادت صحبت میکنن)
مرتضی: داداش به موقع اومدی ،برو پیش حاجی ،داره لیست بچه ها رو اماده میکنه
حسین آقا: چشم، زنداداش فعلن با اجازه
- به سلامت
مرتضی : خوب ببینم خانوم ما چه کار کرده از صبح تا حالا 🤪
-میخوام عکسا رو قاب کنم
مرتضی: خیلی قشنگ شده ، باشه با حاجی صحبت میکنم که همه عکسا رو قاب کنیم
- دستت درد نکنه
مرتضی: حالا بریم خونه ،خسته شدی
- چشم
نزدیکای ساعت ۳ رسیدیم خونه
وارد حیاط شدیم
عزیز جون : هانیه ،مرتضی
منو مرتضی با هم گفتیم : جانم عزیز جون ( بعد خندمون گرفت)
عزیز جون: بیاین آش درست کردم ،ببرین بخورین
- مرتضی جان تو برو خونه ،من میرم آش و میارم
مرتضی: چششم بانوو
- سلام عزیز جون
عزیز جون: سلام به روی ماهت ،صبر کن الان آش و میارم
- دستتون درد نکنه
عزیز جون: راستی امشب شام بچه ها هستن اینجا ،تو و مرتضی هم بیاین
- چشم عزیز جون، اگه کمک خواستین صدام کنین
عزیز جون: باشه مادر، مریمم گفته زود میاد کمک
- باشه پس من برم
عزیز جون: برو عزیزم
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
قسمت (۴۴). « انتظار عشق»
بعد از خوردن آش اینقدر خسته بودم که خوابم برد
با صدای مرتضی بیدار شدم
مرتضی: هانیه جان !
(انگار شب شده بود )
- ساعت چنده؟
مرتضی: نزدیک ۷ ،نمیخوای بیدار شی ؟
- وااییی چرا زودتر بیدارم نکردی ،میخواستم برم به عزیز جون کمک کنم 🤦♀
مرتضی: روز اولی مثل اینکه خیلی خسته شدی ،که حتی واسه نمازم صدات زدم بیدار نشدی 😁
تن تن بلند شدم وضو گرفتم ،نماز مو خوندم ،لباسمو عوض کردم ،چادر رنگی رو سرم کردم
- بریم اقا
مرتضی: بریم خانوم
وارد خونه شدیم همه اومده بودن
- سلام
عاطفه جون: به خانووم ،ساعت خواب عزیزم 😁
مریم جون: عع زنداداشمو اذیت نکنین ،بیچاره از صبح رفته بود پایگاه
سلام احوالپرسی کردم از خجالت رفتم تو آشپز خونه پیش عزیز جون
- شرمنده عزیز جون ،خوابم برد ،نتونستم زودتر بیام
عزیز جون: اشکال نداره عزیزم ،میدونستم خسته ای ،بیا الان این سالادا رو درست کن
- چشم
موقع شام سفره رو گذاشتیم
دست پخت عزیز جون حرف نداشت
یه دفعه وسط غذا خوردن
حسین اقا گفت: زنداداش عکس ما رو کی میکشی؟
عاطفه جون : عکس چی ؟
حسین اقا : عکس شهادت 😄
عاطفه : وااا یعنی چی؟
مرتضی: هیچی زنداداش ، داداش حسین شوخی میکنه ،هانیه میاد پایگاه عکسای شهدا رو طراحی میکنه همین
مریم: وایی چه عالی ،هانیه عکسا رو میاری خونه؟
- نه ،همونجا میزارم قراره آقا مرتضی با حاجی صحبت کنه واسشون قاب درست کنیم
عاطفه : چه فکر خوبی کردی،هانیه جان ،آفرین😊
- خیلی ممنونم
حسین اقا : خوب حالا که همه با این کار موافق هستین، زنداداش امشب باید یه عکس از من هم طراحی کنین
همه گفتن : ععععع
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
قسمت (۴۵). « انتظار عشق»
حسین اقا : ای بابا ، مرتضی داداش یعنی عکس تو رو هم نکشیده
مرتضی: چرا عکس منو کشیده😅
مریم جون: اره هانیه ،راست میگه؟
- نه ،من عکسی نکشیدم 🙁
مرتضی: عع هانیه یادت رفت اون شب کشیدی؟
- اها ،اون که اصلا ربطی به این موضوع نداره 😐
مرتضی : دیگه کشیدن و که کشیدی 😁
(از حرفش ناراحت شدم ، دیگه غذا از گلوم پایین نمیرفت )
- عزیز جون دستتون درد نکنه خیلی خوشمزه بود
عزیز جون: چیزی نخوردی که مادر
- سیر شدم ،دستتون درد نکنه
( بلند شدم رفتم تو آشپز خونه ، یعنی گریه ام داشت در میاومد ).
همه انگار متوجه شدن از برخوردم
مرتضی هم چیزی نگفت
ظرفا رو که شستیم
مرتضی صدا زد : هانیه جان کارت تموم شده بریم آماده شیم ،باید بریم خونه رضا اینا
( اصلا ،اقا رضا رو فراموش کرده بودم ،معلوم نیست فاطمه الان چه حالی داره)
از همه خدا حافظی کردم ورفتم خونه
لباسمو عوض کردم ،مرتضی هم جلوی در تکیه داد به دیوار داشت منو نگاه میکرد
یه دفعه یاد عکس افتادم
رفتم دنبال عکس گشتم ،پیداش نکردم
کل خونه رو زیر و رو کردم
مرتضی متوجه شد : دنبال چیزی میگردی ؟
( حرفی نزدم ، و دوباره شروع کردم به گشتن)
مرتضی: دنبال این میگردی😉؟
( باورم نمیشد عکس تو جیبش بود ، رفتم عکس و از دستش گرفتم و بغض داشت خفم میکرد
با دستای خودم جلوی چشمان عکس و تیکه تیکه کردم ،اینقدر ریزش کردم ،که حتی نشه به هم وصل بشن نشستم روی زمین و شروع کردم به گریه کرد )
مرتضی: الان آروم شدی خانومم؟
- با گفتن این حرفش ،خنجری زد به قلبم 😭
( بغلم کرد )
مرتضی: ببخش که ناراحت شدی ،منظوری نداشتم
( جلوی چشماش عکسشو پاره کردم و الان اون از من عذر خواهی میکنه،وایی خدا این بنده ات چه جور آدمیه 😭)
کمی که آروم شدم ،پیشونیمو بوسید: بریم حالا؟ دیر میشه هاا !
بلند شدم و دست وصورتمو آب زدم و راه افتادیم
توی راه سرمو به شیشه ماشین تکیه دادمو چیزی نگفتم
رسیدیم دم در خونه ،انگار همه میدونستن که اقا رضا قراره بره ،همه دم در منتظر ما بودن
از ماشین پیدا شدیم
به همه احوالپرسی کردیم
چشمم به فاطمه افتاد ،مشخص بود که خیلی گریه کرده ،حق هم داشته 😔
مرتضی هم به اقا رضا گفت با فاطمه عقب ماشین بشینن ،شاید حرفی داشته باشن باهم
من هم جلو نشستم
هر از گاهی به فاطمه نگاه میکردم که چقدر آروم اشک میریزه
مرتضی: اقا رضا ،یه شیرینی بدهکاری به ما هاااا! 😄
آقا رضا: چشم ،این دفعه برگشتم جبران میکنم
مرتضی: داداش یه دفعه اونجا تک خوری نکنیااا ،منتظر ماهم باش😂
اقا رضا خنده اش بلند شد: نه داداش خیالت راحت ،جا تو نگه میدارم تا بیای😅
( یه نگاهی به مرتضی کردم ،مرتضی هم یه نگاه به من کرد متوجه نگاهم شد)
مرتضی: قربون دستت داداش فعلن رییس ما اجازه نمیده ،ما همین روی زمین هستیم 😂
اقا رضا: ای زن زلیل 😂،فقط به ما میرسی سیاست داری پس 😂
اقا رضا: هانیه خانم ،شرمنده ،من نیستم مواظب فاطمه باشین
- چشم
آقا مرتضی : خیلی ممنونم
رسیدیم فرودگاه
از ماشین پیاده شدیم و با اقا رضا خدا حافظی کردیم
بعد منو مرتضی رفتیم داخل ماشین تا فاطمه و اقا رضا هم با هم خدا حافظی کنن
چه صحنه ی دردناکی بود
از نگاه گریان فاطمه میشد فهمید که داره با چشماش التماس میکنه که نره ولی نمیتونست فقط بیانش کنه 😭
اقا رضا رفت
و فاطمه همچنان چشم دوخته بود به رفتنش
از ماشین پیاده شدم رفتم سمت فاطمه
فاطمه تا منو دید بغلم کرد شروع مرد به گریه کردن
منم انگار منتظر یخ تلنگر بودم
هم نوا با فاطمه شروع کردم به گریه کردن 😭
مرتضی اصلا از ماشین پیاده نشد
چون واقعن میدونست حالمون چقدر خرابه ،هر چند حال فاطمه بدتر از حال من بود
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#ریحانه 🌺
آرے...
#چادر🍃 دسٺ و پاگیر استـ ...
این چادر❤️
جاهایے دستــ✋
مرا گرفتہ استـ ڪہ😍
فکرش را همــ نمیڪنے 😌✌️
🙂و در لغزشگاه هایی پاهایم را گرفته
که اگر نگرفته بود، سقوط کرده بودم
#پویش_حجاب_فاطمے
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✅ توصیه امام عصر به دعای ندبه
✍یکی از بازرگانان اصفهانی که مورد اعتماد گروهی از دانشمندان بود، در عالم رؤیا به محضر امام زمان مشرف می شود و از ایشان می پرسد:
فرج شما کی خواهد رسید؟ می فرمایند: «نزدیک است، به شیعیان ما بگوئید دعای ندبه را روزهای جمعه بخوانند.»
📚 ملاقات با امام زمان، ص ۴۵
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#دخیلک_یا_باب_الحوائج💚
ارمنی یک بار رو زد، حاجت خود را گرفت
خوش به حال ما که عمری در پی ات آواره ایم
#اللهم_ارزقنا_کربلا❤️
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله🌷
#شب_جمعه🌙
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔆 هرگاه #شب_جمعه شهدا را یاد کردید؛
آن ها شما را نزد #ابا_عبد_اللّٰه علیه السلام یاد میکنند.
🌹 شهدا را یاد کنیم ولو با ذکر یک #صلوات🌹
لحظه های زیارت #ارباب التماس دعا شهیدان عزیز...
#اللَّهُمَّصَلِّعَلَىمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
﷽
سلام به همراهان گرامی
روز #جمعه تون بخیر و شادی ان شاءالله
فقط اومدم بگم که؛
روزهای جمعه کانال تعطیله😉
#جمعه_روز_خانواده است،
پس همین الان، گوشیتونو خاموش کنید و کنار عزیزانتون شاد باشید.
صلوات و دعای فرج هم فراموش نشه لطفا
امام زمانمان، همچنان در انتظار دیدار ماست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#جمعههای_انتظار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
خدایا✨
ذڪر نامت سپریست ڪہ
تمام دردهایمان را پس مےزند
و تمام نداشتہهایمان را پایان مےدهد
و تمام داشتہهایمان را اعتبار مےبخشد
پس با نام و ذڪرت
آغاز مےڪنیم روزمان را
باشد ڪہ تمامے لحظات یاریمان ڪنے
❣الهے بہ امید تو❣
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🍃🌺صبحتون معطر به عطر خوش
🍃🌺صلوات بر حضرت محمد (ص)
🍃🌹و خاندان مطهرش
🍃🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،
🍃🌺کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ
🍃🌺إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ
🆔:@dl_bekhooda_bespar♡••࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺صبحتون معطر به عطر خوش
🍃🌺صلوات بر حضرت محمد (ص)
🍃🌹و خاندان مطهرش
🍃🌺اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،
🍃🌺کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ
🍃🌺إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#حــدیث
❤️قال امـام علے علیه السلام:
#شڪــر را غنيمت شـــماريد ڪه
ڪمتـــرين بهـــــره آن افـــــزايش
نعـــــمت است.
📚غـــررالحڪم حدیث ۲۵۳۵
#شکرگزارباشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
بدانید ڪه ممڪن است
رحـــــمت خـــــداوند تاخیر
داشته باشد
امـــــا....
بدون شک قطـــــعے ست
پس ناامید نبـــــاشید...
#به_خدا_اعتمادکنیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
قسمت (۴۶). « انتظار عشق»
فاطمه رو رسوندیم خونه پدرش ،خودش اصرار میکرد که بره خونه خودش ولی با این وضعیتی که داشت اصلا صلاح نبود خونه باشه
بعد خودمون رفتیم خونه
لباسامو عوض کردم چشمم به کاغذ ریز شده افتاد
مرتضی با دیدن چهره ام رفت همه رو جمع کرد ،ریخت تو سطل آشغال
- مرتضی
مرتضی: جانم
- ببخش ،دست خودم نبود
مرتضی( یه لبخندی زد): درکت میکنم ،اشکال نداره
- بخشیدی؟
مرتضی: به شرطی که یه بار دیگه عکسمو بکشی 😄
- باشه
اینقدر خسته بودم که صبح مرتضی منو بیدار نکرد و خودش رفت پایگاه
منم ساعت ده بیدار شدم ،دست و صورتمو شستم ،لباسمو پوشیدم رفتم بهشت زهرا
خیلی وقت بود که نرفته بودم
اول رفتم سمت گلزار شهدا
بعد رفتم سمت غسالخونه
- سلام 😊
اعظم خانم: به عروس خانم ،ستاره سهیل شدی؟
زهرا خانم: سلام عزیزم، گفتیم حتمن دیگه نمیای
- یه کم سرم شلوغ بود ، شرمنده دیگه
لباسمو عوض کردم مشغول کار شدم
نزدیکای ۴ بود که گوشیم زنگ خورد ،مرتضی بود
- سلام عزیزم
مرتضی: سلام هانیه جان، کجایی ؟
- اومدم بهشت زهرا، شرمنده یادم رفت بهت خبر بدم
مرتضی: اشکال نداره، همونجا باش میام دنبالت
- نمیخواد خسته ای ،خودم میام
مرتضی:با دیدن تو خستگیم از تنم بیرون میره خانومم ،منتظرم باش
- باشه
نیم ساعت بعد لباسمو عوض کردم رفتم سمت گلزار ،تا مرتضی بیاد
مرتضی: سلام
- سلام ،خسته نباشی
مرتضی: شما هم خسته نباشی
بریم یه فاتحه ای بخونیم؟
- بریم 😊
بعد از خوندن فاتحه ،با مرتضی رفتیم یه کم با ماشین دور زدیم
بعد رفتیم خونه
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
قسمت(۴۷). « انتظار عشق»
دو هفته ای گذشت و من هر روز به همراه مرتضی به پایگاه میرفتم و عکسای شهدا رو طراحی میکردم
حتی چند تا از عکسا رو قاب گرفتیم واقعن قشنگ شده بودن
چند وقتی بود که مرتضی تو حال و هوای خودش بود
کلافه بود ،انگار یه چیزی میخواست به من بگه و روش نمیشد
یه شب کنار حوض نشسته بود و داشت فکر میکرد
منم چادرمو گذاشتم سرم و رفتم کنارش نشستم
- مرتضی جان ،چیزی شده؟
مرتضی: نه چیزی نیست؟
- یعنی من شوهر خودمو نمیشناسم ؟☺️
مرتضی: ۲۰ روز دیگه باید با بچه ها بریم
- بری ؟ کجا؟
مرتضی: سوریه
( زبونم بند اومده بود،یعنی زمان رفتن تو هم رسید پس 😔،یعنی زمان تنها شدنم رسید پس)
مرتضی: هانیه جان ،تو اگه راضی نباشی من نمیرم
- تو چند روزه کلافه ای برای گفتن این حرف ،یعنی من بگم نرو تو نمیری؟
( دستمامو گرفت و بوسید ) : درسته که دلم به رفتنه ،ولی اگه تو نخوای من نمیرم
- چقدر خود خواهم من که بخوام جلوی دلت رو بگیرم 😢
برو ،هر جا که دلت میره همراهش برو
از جام بلند شدم و رفتم داخل اتاق
پتو رو انداختم روی سرم و آروم شروع کردم به گریه کردن
نماز صبح رو که خوندم حالم اصلا خوب نبود
رفتم تو حیاط شروع کردم به جارو زدن حیاط
مرتضی از پشت پنجره نگام کرد و بعد نماز خوندنش رفت خوابید
کاره حیاط که تمام شد رفتم زیر کتری رو روشن کردم و چایی رو آماده کردم
سفره رو پهن کردم که مرتضی بیدار شد
مرتضی: سلام
- سلام ،صبح بخیر
( طوری رفتار کردم که انگار اتفاقی نیافتاده، هر چند که درونم طوفان بود 😔)
بعد از خوردن صبحانه همراه مرتضی به پایگاه نرفتم
مرتضی هم چون دلیلشو میدونست چیزی نپرسید
منم رفتم سراغ آشپزی کردن ،از عزیز جون دستور شامی درست کردن و گرفتم
شروع کردم به درست کردن
برای بار اول خوب بود فقط شکل و قیافه اش یه کم کج و کوله شده بود ولی مزه اش خوب شده بود
برنجم آب کش کردم ،البته برنجم یه کم شفته شد 😅
نزدیکای ظهر بود که مرتضی اومد خونه
مرتضی: چه بویی میاد خونه ، از بوش پیداست که شامی درست کردی؟
- اره ،از مادرجون کمک گرفتم
مرتضی : بوش که عالیه ، طعمشو بعد اینکه نوش جان کردم میگم 😄
سفرو پهن کردم ،غذا رو گذاشتم رو سفره
مرتضی مشغول خوردن شد
- آقا مرتضی؟
مرتضی: جانم
-میشه بریم کهف
مرتضی: چشم
- خیلی ممنونم
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa