eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
497 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
7.2هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺍﮔﻪ ﺑِﺸﮑﻨﻪ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼَﺴﺒﯽ نِمیشه ﺩُﺭﺳﺘﺶ ﮐﺮﺩ، مثلِ.. "دل آدما" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺍﮔﻪ ﺑِﺮﯾﺰﻩ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧِﻤﯿﺸﻪ جَمعش ﮐﺮﺩ، ﻣﺜﻞِ... "آبرو" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، مثلِ... "مال بچه یتیم" ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗَﺪﺭﺷﻮ ﻧِﻤﯿﺪﻭﻧﯽ، مثلِ...."پدر و مادر" به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
غروب جمعه،دلم بی بهانه می گیرد ودیدگانم در افق خون گرفته خورشید قفل می شود چه سخت است انتظار وچه شیرین است این همه سختی شبهای جمعه کمیل وصبح جمعه ندبه هاخواندم امانیامدی..آقا نیامدی به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠اگر شما چرب است یکی از راه‌هایی که می توان به شما کمک کند این است که هر روز صبح ناشتا این معجون را میل کنید؛ 🔸مواد لازم: 🍏نصف لیوان آب سیب ☘ نصف لیوان آب کرفس 🍋نصف لیموترش تازه 🔸همه را مخلوط و میل کنید. به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
: 1️⃣ پیامبراکرم(ص): هرگاه زنی برای مرتب کردن خانه چیزی را از جایی به جای دیگر ببرد، خداوند به او نظر رحمت میکند. 😊 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
✨﷽✨ 🌼ذکر استغفار ✍یک سفر که ایشان مشهد تشریف داشتند، خدا توفیقی به ما داد خدمت ایشان(آیت‌الله بهجت) مشرف شدیم. به ایشان گفتم: آقا می‌شود یک ذکری به ما بدید که دائمی باشد، خیلی بزرگ باشد. من فکر کردم ایشان یک دعاهای خیلی طویل و طولانی را می‌فرمایند. فرمودند: «در قبال این ذکری که من دارم به شما می‌دهم اگر تمام گنج‌های عالم را جمع کنید بیاورید، بروید داخل کوه‌ها هر چه جواهر وجود دارد جمع کنید، بروید در دریاها هر چه مروارید وجود دارد جمع کنید با این ذکری که به شما می‌دهم برابری نمی‌کند». گفتم: آقا بفرمایید چه ذکری هست که این‌قدر با همه جواهرات دنیا برابری نمی‌کند؟ ایشان فرمودند: «استغفار، استغفار، استغفار؛ اگر بدانید چه هست این استغفار! چه گنج‌هایی در این ذکر استغفار نهفته هست! باید بیابید که این استغفار چیس. زبانتان وقتی به ذکر استغفار باز می‌شود، در حقیقت موانع همه بر طرف می‌شود و حوایجتان هم برآورده می‌شود. اصلاً استغفار صیقل‌دهنده روح است، شما را نزدیک می‌کند به خدا». به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت - خوشوقتم زینب جان، 😊من فاطمه پایدار هستم, - چه اسم زیبایی داری فاطمه جون ..😍 - ممنونم.😊 -خبب چیشد که با برادر دست پا چلفتی بنده آشنا شدی؟😄 با تعجب از خنده ریسه رفتم😂 و زینب هم خندید، به تو گفت دست پا چلفتی ،انتظار این راحتی را نداشتم و حال خوبی به من دست داد، شروع کردم به تعریف کل داستان تا به حال... خنده بر لبان زینب نقش بسته بود،امد چیزی بگوید که زنگ در به صدا درآمد من سریع بلند شدم و ترسیدم،نمیدانم چرا؟از اینکه تو باشی و از دیدن من عصبانی شوی و پا به فرار بگذاری.. زینب گفت _بشین😊 و خودش به سمت در رفت..صداها به گوش میرسید،تو بودی،نه خدای من ..سریع کیفم را برداشتم که بروم ، زینب امد و گفت:😁 - چرا بلند شدی بابا؟ از داداشم میترسی؟ سریع گفتم : _اره. خنده اش گرفت و گفت _بابا اینجوری نبینش ،😁 خیلی دلش کوچیکه بخدا. ولی کلا با دخترا سرسنگینه . - خب من برم دیگه دیرم شده کلاس دارم. - عه کجا .🙁 - باید برم زینب جان ممنون از پذیراییت .😊 - خب دودیقه وایسا. امد و رو به رویم ایستاد و گوشیش را درآورد. - خب شمارتو بهم بده اگر مایلی، خیلی دختر خوبی هستی، دوست دارم بیشتر باهات اشنا بشم. کمی تردید کردم اما گفتم باشه.شماره را دادم و خداحافظی کردم. خواستم سوار ماشین شوم که تو را دیدم,به دیوار تکیه داده بودی و سرت پایین بود،هه منتظر رفتن من بودی، در دلم گفتم: _خب بابا عمو، فکر کرده کیه افتخار نمیده .اه پسره امل.. سوار ماشین شدم و گاز را تا جا داشت فشار دادمو سریع شتاب دادم و از کنارت لایی کشیدم، احساس کردم خودت را عقب کشیدی و رفتنم را نگاه میکنی. حتما باز میگویی استغفرالله . به خانه برگشتم. از آن روز دوماه گذشته بود و رابطه من و زینب خیلی خوب شده بود، درحدی که باهم بیرون میرفتیم و به خانمان آمده بود،دختر خوب و سرحالی بود، برعکس عقیده من نسبت به چادری ها خیلی به روز هم بود، اما یکسری چیز هارا ارزش میدانست،که این ارزش هارا به من میگفت و من هرروز به آن ها فکر میکردم.. دو ماه که گذشت مادرت ناگهانی به خانه مان زنگ زده بود برای .. خواستگاری! آن روز از تعجب شاخ درآورده بودم،پدر مادرم که درباره تان تحقیق کرده بودند سریعا مخالفت کردند.. 😠✋ این مخالفت تا دوماه بعد طول کشید، دوماهی که گنجم را پیدا کردم... به خاطر تو خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید با صدای در از خاطرات بیرون آمدم... 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده؛ نهال سلطانی @nahalnevesht به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت 💟 😭 قرار بود لوازم مورد نیازت را از ستاد بگیری، امروز با آن ها به خانه برمیگردی،خانه ای که قرار است 45 روز نبودت را تحمل کند، 😔خانه ای که لحظه لحظه بودنت را خشت کرده و بر دیوار قلبم ریخته،اری قرار بر این است که نباشی که نبینمت که استشمامت نکنم که قلبم را بر پرتگاه ببرم😞 و معلوم نیست چه زمان درون آن بیفتم و مرگ شیرین را با جان بچشم، مرگی از جنس انتظار، از جنس تنهایی و غربت، از جنس نبودن هایت ای همسفر کوته سفر...😣😞 روی صندلی آشپزخانه نشسته بودم و سالاد درست میکردم، زنگ در به صدا در آمد، زنگ رمزی که به این حالت بود، دینگ دینگ، دیرینگ دینگ. این نشان میداد که توهستی.طبق عادت همیشگی خودم را در اینه راهرو نگاه کردم و دستی به صورتم کشیدم، با لبخند در را باز کردم و کنار رفتم تا داخل بیاید، آن کیف سبز رنگِ در دستت تمام توانم را برای بستن در گرفت، ا فشار پا در را بستم و پشت سرت به راه افتادم، خوشحال بودی و لبخند بر لب داشتی،از اینهمه خوش حال بودنت لجم گرفته بود، به آشپزخانه رفتم تا سالادم را تکمیل کنم، برش هایم بزرگ شده بود، بی حوصله و خسته تمامش کردم، در چهار چوب درگاه ایستاده بودی و با لبخند نگاهم میکردی، سالاد را در یخچال گذاشتم که گفتی:😍😉 - عه خانوم سالاد مارو چرا گذاشتی تو یخچال؟؟؟ با گوشه چشم نگاهت کردم و سالاد را روی میز گذشتم،روی صندلی نشستی و قاشق چنگال را در دوستت گرفتی و مثل بچه ها روی میز میکوبیدی و میگفتی: _خانوم غذا ،خانوم غذا ! 🍽😋 از چهره نمکینت خنده ام گرفته بود،سرم را به طرفین تکان دادم و غذا را درون دیس کشیدم، با ولع شروع به خوردن کردی، دستانم را زیر چانه ام گذاشتم و با حسرت نگاهت کردم، یک دل سیر به جای غذا نگاهت کردم تا در ذهنم حک شود غذا خوردنت، این روزها حتی راه رفتن را نگاه میکنم تا یادم نرود چطور راه میرفتی، اشک درون چشمانم😢 حلقه میزند و جلوی دیدگانم تار میشوی سریع این اشک های داغ را کنار میزنم تا درست ببینمت، تا یوسفم را وضح ببینم... نگاهم میکنی، قاشق را کنار میگذاری و گردنت را کج میکنی، مظلومانه نگاهم میکنی، از این کارت اشک حلقه شدم جاری میشود، سریع دست میبرم که پاکش کنم تا زمانی ناراحت نشوی،صندلی ات را عقب میزنی و روی صندلی کناری من مینشینی، دستان سردم را میگیری، با تعجب نگاهم میکنی و برایم اب میریزی و به دستم میدهی،غمگیم نگاهم میکنی، خب چه کنم دست خودم نیست! تو کسی را شبیه خودت نداری که بدانی چه میکشم یوسفم!😭😖 بلند میشوم تا سفره را جمع کنم، دستانم را میگیری و میگویی: - شما برو استراحت کن غذاهم عالی بود خانمم رنگت شبیه گچ شده، خدا منو ... نگذاشتم حرفش را بزند که گفتم: _خدااانکنه علی خبب؟😥 سرم را پایین میندازم، دست خودم نیست ، از آشپزخانه بیرون میزنم، روی مبل مینشینم و چشمم به ساکت میخورد، صدای شستن ظرف ها می آید، کیف را باز میکنم،لباس های پَک شده با پوتین هایی سیاه و تمیز، فکر اینکه این پوتین ها قرار است درپای تو خاکی شوند قلبم گرفته میشود،کلاه و فاتسخه،قمقمه و قاشق و چنگال و چاقو همراه جوراب های ساق بلند ، دستکش و حوله و ... چشمم به سرشانه یا زهرا، میفتد بغض گلویم را چنگ میندازد، دست که میبرم، 💚سربند یا زینب💚 نمایان میشود، اشک قطره قطره روی سربند میفتد، شانه هایم میلرزد، سرم را روی لباست میگذارم و های های😭 میمیرم، از آشپزخانه میایی ، قدم هایت را احساس میکنم مرد من، شانه هایم را میگیری و سرم را روی سینه ستبرت میگذاری، گریه ام شدت میگیرد،اما ارام میشوم، ارامِ ارام... سرم را بلند میکنم، چشم هایت به سرخی میزند، قرار است فردا بروی، باید آماده رفتنت شوم نباید با کوله بار غم بروی، نباید بگذارم نگران و اشفته از من بروی،👌 باید سنگ صبورت باشم نه آینه دِقَّت. لبخند به لب میاورم و دست به اورکتت میکشم، میگویم: _چه قدر این خوشگله علی بامهربانی و دلسوزی نگاهم میکنی و میگویی: _نه به خوشگلی تو خانومم.. نگاهت میکنم و با خنده میگویم:😀 _ارزشش از من بیشتره، میفهمم علی،میفهمم. دیگر نمیگذارم ادمه دهی و صحبت را جمع میکنم، باید آماده شوی رزمنده من، عزیز دل فاطمه ات، باید بروی ، آری باید... چه می‌بینند در چشم تو چشمانم نمیدانم شرار آن چشمها کی ریخت در جانم، نمی‌دانم.... 🌺🍃ادامه دارد... نویسنده؛ نهال سلطانی @nahalnevesht به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚜️ حتی‌ازاسمش‌هم‌درس‌هامۍتوانی‌بگیری.. مانند بت‌شکن‌ ومانند هدایت‌کننده! به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
بـانو! ♡حجابتـــ🧕 ✿رمـز ورود بـہ حریمتـــ استــ🌙 ✿رمـز ورودتــ با آرایـش غلـیظ هڪـ میشود💄💅 ✿با خنده هاے بلند هڪ میشود ✿با صحبتــ بے پروا با نامـحرم هڪ میشود👀 ✰اصلا شیـطان منتظر نشستہ استــ ڪـہ تو را هڪ کند👹 ❥پــــس😉 ✿رمز گشایے از خویشتن را فقـط بہ ♥هـمـسـرتـــ♥ بسپار✋🏻 ✿او مـحرم ترین هـڪر دنیاستــ بـراے تـღـو☺️ به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
پرسید: برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟ فرمود یك روز قبل از مرگ. شخص حیران شد، گفت ولی زمان مرگ را هیچکس نمیداند! فرمود: پس هر روز زندگی را روزِ آخر فکر کن و خوب باش شاید فردایی نباشد.😊🧡 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
با توکل به اسم اعظمت به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
﷽ مرغ دِݪم بہ عشق شما پَر ڪشیده است تا آسمان ڪربُ‌بݪا تان پریده است من آمدم براے شما نوکرے کنم ... من را خُدا براے همین افریده است 🌷 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
🌷 بر ما برسانید ، دوایے لطفاً از غصہ مریضیم ، شفایے لطفاً در نسخہ‌ے ما جاے دوا بنویسید یڪ چاے غلیظ ڪربلایے لطفاً 💚 🌷 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ ای بی نشون من کجایی ای مهربون من کجایی قربون قلب داغدارت دردت بجون من کجایی بی تو هوا دلگیر و سرده دوریت منو بیچاره کرده دلخوش به اینم که یه روزی خورشید با تو برمیگرده 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرچیزی حکمتی دارد ❣ 📖حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است. 🔰چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است. ✨موسي علیه السلام براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت.چند روز بعد،موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت.ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار در گردن اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ ✳️حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند! 🔆پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود ⚜️خداوند در قرآن مي فرمايد : اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند. 🌺چه زیباست در برابر حوادث و اتفاقاتی که از علت آنها بی خبریم، به خداوند مهربان اعتماد کنیم و زبان حالمان همیشه این باشد: "الهی رضا برضائک،صبرا علی بلائکْ و تسلیماً لاَمرْک " 📗 حكايتهاي گلستان ص 161 به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
تمام دنیا را بگردی هیچکس جز مادر دوستت نخواهد داشت از آن دوست داشتن‌های تمام نشدنی تمام دنیا را بگردی هیچکس جز پدر غصه دار غمهایت نیست پس دنیا را به پایشان بریز! به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹خواص مصرف بصورت ناشتا در 👇🏻👇🏻 ۱-درمان های تنفسی ۲-درمان زخم معده و درد ریه ۳-️ برطرف کننده سرفه ۴-️بهبود سرماخوردگی ۵-️دشمن سنگ کلیه ۶-️کاهش فشار چربی خون به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa
🛑درس اخلاق : از حضرت امام سجاد علیه‌السلام نقل شده است : وقتى فرشته‌ها بشنوند که مؤمن در پشت سر برادر مؤمنش دعا میکند و یا او را به‌خوبى یاد می کند؛ می‌گویند: چه خوب برادرى هستى تو براى برادرت دعاى خیر می کنى با اینکه از تو غایب است و او را به‌ خوبى یاد میکنى، هر آینه خدای عزوجل به تو می دهد دو برابر آنچه را درخواست کردى براى او، و از تو خوبى گوید دو برابر آنچه از او به‌خوبى گفتى و تو بر او فضیلت دارى.✨ 🔶حضرت آیت‌الله العظمی بهجت رضوان تعالی علیه، 📚بهجت‌الدعاء، ص٢٧ به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید @lotfe_khodaa