eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
505 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.6هزار ویدیو
72 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋♥️ ⚠️ 🔹گاهے از منِ"مذهبی"؛ تنها یک تیپ مذهبے باقے مے ماند؛😓 🔹گاهے منِ"مذهبی" آنقدر درگیر پست ها و متن هایم در صفحات مجازے مے شوم؛ ڪه از خواندن روزانه چند خط قرآن غافل میشوم؛😵 🔹و در پایان روز،میبینم ڪه حتے یک دهم وقتے ڪه در فضاے مجازے بودم،در فضاے قرآن و حدیث نفس نڪشیدم....😣 🔹آنقدر ڪه آنلاین بودم و اولین نفر پست هاے دیگران را تائید ڪردم؛😢 به فڪر نماز اول وقت نبودم...💔 🔹آنقدر درگیر جذب حداڪثرے شدم ڪه فراموش ڪردم "اخلاص" و "عبودیت" رمز برڪت در ڪارهایمان است...🤕 🔹 آنقدر ڪه به فڪر آبروے خود،و برانگیختن تشویق دیگران و تائید ڪردن هایشان بودم، به فڪر رضایت صاحب زمانمان نبودم ...🥺 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه‌اش به‌وضوح شنیده می‌شد. زینب کوچکترین دخترِ عمو بود و شیرین‌زبان ترین‌شان که چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس کرد :«داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم!» و طوری معصومانه تمنا می‌کرد که شکیبایی‌ام از دست رفت و اشک از چشمانم فواره زد. 💠 حیدر حال همه را می‌دید و زندگی فاطمه در خطر بود که با صدایی بلند رو به عباس نهیب زد :«نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی می‌کنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر بشه؟» و عمو به رفتنش راضی بود که پدرانه التماسش کرد :«پس اگه می‌خوای بری، زودتر برو بابا!» انگار حیدر منتظر همین رخصت بود که اول دست عمو را بوسید، سپس زن‌عمو را همانطور که روی زمین نشسته بود، در آغوش کشید. سر و صورت خیس از اشکش را می‌بوسید و با مهربانی دلداری‌اش می‌داد :«مامان غصه نخور! ان‌شاءالله تا فردا با فاطمه و بچه‌هاش برمی‌گردم!» 💠 حالا نوبت زینب و زهرا بود که مظلومانه در آغوشش گریه کنند و قول بگیرند تا زودتر با فاطمه برگردد. عباس قدمی جلو آمد و با حالتی مصمم رو به حیدر کرد :«منم باهات میام.» و حیدر نگران ما هم بود که آمرانه پاسخ داد :«بابا دست تنهاس، تو اینجا بمونی بهتره.» 💠 نمی‌توانستم رفتنش را ببینم که زیر آواری از گریه، قدم‌هایم را روی زمین کشیدم و به اتاق برگشتم. کنج اتاق در خودم فرو رفته و در دریای اشک دست و پا می‌زدم که تا عروسی‌مان فقط سه روز مانده و دامادم به جای حجله به می‌رفت. تا می‌توانستم سرم را در حلقه دستانم فرو می‌بردم تا کسی گریه‌ام را نشنود که گرمای دستان مهربانش را روی شانه‌هایم حس کردم. 💠 سرم را بالا آوردم، اما نفسم بالا نمی‌آمد تا حرفی بزنم. با هر دو دستش شکوفه‌های اشک را از صورتم چید و عاشقانه تمنا کرد :«قربون اشکات بشم عزیزدلم! خیلی زود برمی‌گردم! تا سه چهار ساعت بیشتر راه نیس، قول میدم تا فردا برگردم!» شیشه بغض در گلویم شکسته و صدای زخمی‌ام بریده بالا می‌آمد :«تو رو خدا مواظب خودت باش...» و دیگر نتوانستم حرفی بزنم که با چشم خودم می‌دیدم جانم می‌رود. 💠 مردمک چشمانش از نگرانی برای فاطمه می‌لرزید و می‌خواست اضطرابش را پنهان کند که به رویم خندید و نجوا کرد :«تا برگردم دلم برا دیدنت یه‌ذره میشه! فردا همین موقع پیشتم!» و دیگر فرصتی نداشت که با نگاهی که از صورتم دل نمی‌کَند، از کنارم بلند شد. همین که از اتاق بیرون رفت، دلم طوری شکست که سراسیمه دنبالش دویدم و دیدم کنار حیاط وضو می‌گیرد. حالا جلاد جدایی به جانم افتاده و به خدا التماس می‌کردم حیدر چند لحظه بیشتر کنارم بماند. 💠 به اتاق که آمد صورت زیبایش از طراوت می‌درخشید و همین ماه درخشان صورتش، بی‌تاب‌ترم می‌کرد. با هر رکوع و سجودش دلم را با خودش می‌برد و نمی‌دانستم با این دل چگونه او را راهی تلعفر کنم که دوباره گریه‌ام گرفت. نماز مغرب و عشاء را به‌سرعت و بدون مستحبات تمام کرد، با دستپاچگی اشک‌هایم را پاک کردم تا پای رفتنش نلرزد و هنوز قلب نگاهش پیش چشمانم بود که مرا به خدا سپرد و رفت. 💠 صدای اتومبیلش را که شنیدم، پابرهنه تا روی ایوان دویدم و آخرین سهمم از دیدارش، نور چراغ اتومبیلش بود که در تاریکی شب گم شد و دلم را با خودش برد. ظاهراً گمان کرده بود علت وحشتم هنگام ورودش به خانه هم خبر سقوط بوده که دیگر پیگیر موضوع نشد و خبر نداشت آن نانجیب دوباره به جانم افتاده است. 💠 شاید اگر می‌ماند برایش می‌گفتم تا اینبار طوری عدنان را ادب کند که دیگر مزاحم نشود. اما رفت تا من در ترس تنهایی و تعرض دوباره عدنان، غصه نبودن حیدر و دلشوره بازگشتش را یک تنه تحمل کنم و از همه بدتر وحشت اسارت فاطمه به دست داعشی‌ها بود. با رفتن حیدر دیگر جانی به تنم نمانده بود و نماز مغربم را با گریه‌ای که دست از سر چشمانم برنمی‌داشت، به سختی خواندم. 💠 میان نماز پرده گوشم هر لحظه از مویه‌های مظلومانه زن‌عمو و دخترعموها می‌لرزید و ناگهان صدای عمو را شنیدم که به عباس دستور داد :«برو زن و بچه‌ات رو بیار اینجا، از امشب همه باید کنار هم باشیم.» و خبری که دلم را خالی کرد :«فرمانداری اعلام کرده داعش داره میاد سمت آمرلی!» کشتن مردان و به بردن زنان، تنها معنی داعش برای من بود و سقوط آمرلی یعنی همین که قامتم شکست و کنار دیوار روی زمین زانو زدم... ✍️نویسنده: ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهرم‌سرخی‌خونم‌را به‌سیاهی‌چادرت‌امانت‌دادم🥀 امانت‌دار‌باشیم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ ای هیچ ز بهر هیچ بر هیچ مپیچ دنیا مثل بادکنک هست، میره بالا فیس بادش خالی میشه، ما ول معطلم بیخودی واسه چهار روزه ی دنیا هِی می دوییم البته این شعر نمیگه دنیا رو رها بکن برو تو کوه ها عبادت کن ، دنیا رو داشته باش اما حلال، به فکر حلال و حرام باش، با کار حلال (پول در بیاری)، برای این که به زن و بچه ات نون بدی که واجب النفقه اند، با این پول خدمت کنی به فقرا، خمس بدی، مریض خونه بسازی، عبادت کنی با خدمت به مردم، این دنیا بد نیست اون دنیایی بد هست که دل ببندم به اون، چیست دنیا از خدا غافل شدن، خیلی این شعر عالیه، آدم این شعر بخونه زیاد تو دنیا نلوله، دنبال حرام نره، گناه نکنه، نماز اول وقت رو مقید باشه، پدر و مادرش رو ناراحت نکنه، زن و شوهر همدیگه رو ناراحت نکنن میزون باشه خلاصه!! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خـــدایا 💜آرامش را نصیب همه ✨دلها بگردان 💜خدایا ✨شبی بی دغدغه 💜شاد و بی نظیرقسمت ✨عزیزان و دوستانم بگردان 💜به امید طلوعی دیگر ✨شبتون بخیر 💜در پنـاه خدای مهربون ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫🌸 🌸 خدایـا 💫روزم را با نام 🌸زیبـای تو آغـاز میکنم 💫یادت را بر دلم جاری گردان 🌸 و شروع این هفتـه 💫را آغـاز خوبی ها برای 🌸همه ی ما قرار بده 💫 الـهـی به امیـــد تـو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
السَّلامُ عَلَيْكَ يا 🌿 هرڪسے ڪہ دل بہ اوبستم دلم را زد شڪست با دل ویرانہ خواهانے ندارم جز خودت یڪ زمانے هم اگرحرفے ز آبادے شود درخراب آبادِ دل بانے ندارم جز خودت ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa