4_5967369583298873574.mp3
7.35M
🎼 محمد (ص)❤️
🎙 حامد زمانی
یتیم مکه آقای جهان شد
محمد سید پیغمبران شد
🌺عید مبعث مبارک باد🌺
#زیبابشنویم
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
✨🌺
🌺
آفتابِ عالم آرا، آفتابی میکند
با اشعه رنگِ دلها را شهابی میکند
این چه دریائیست اعجازی حسابی میکند
چشم هر بینندهاش را نقره آبی میکند
خود دل است این، دلبر است این، رهنما و رهبر است
این رسول حق محمّد، حضرتِ پیغمبر است
کوه نور و صخرههایش خم شده در سجدهاش
آشنا غار حرا با نغمهی هر سجدهاش
بوتههای این بیابان گوئیا در سجدهاش
میکند هم خاک و باد و آب و آذر سجدهاش
کیست این جبریل دارد می به جامش میدهد
هم خدا، هم مکه، هم هستی، سلامش میدهد
نقش پیشانی او تک بیتی از دنیا غزل
رنگ چشمانش زند طعنه به شهد و بر عسل
ابروانش فارغ از هر گونه امثال و مثل
بر لبش طراحیِ حی علی خیر العمل
کینههای مانده در دل با اخوت ختم شد
تا که با دست #محمّد این نبوّت ختم شد
عید مبعث آمد و دیده چراغانی شده
دیو جهل و نا امیدی سخت زندانی شده
عرش بنشسته به فرش و فصل مهمانی شده
روح ما با ذکر #احمد روحِ روحانی شده
لحظهی پرواز آمد بالها را باز کن
شادیِ #بعثت بدین پرپر زدن آغاز کن
عید مبعث مبارک🌸❤️
💚نثار اقا رسول الله #پنج_صلوات
@lotfe_khodaa
🍂 چند عمل ساده براي
چند صد برابر كردن ثواب نمازها🍂
❶ «اذان و اقامه»
باعث ميشود دو صف از فرشتگان، پشت سر مومن نماز بخوانند.
ثواب الاعمال صدوق ص٧٢
❷ «ركوع كامل»
باعث نداشتن وحشت قبر ميشود.
ثواب الاعمال صدوق ص٧٣
❸ «انگشتر عقيق»
دو ركعت نماز با عقيق معادل هزار ركعت بدون آن است.
عدة الداعي ابن فهدحلي ص٢٢٠
❹ «مسواك زدن»
دو ركعت نماز با مسواك بهتر از هفتاد ركعت نماز بدون مسواك است.
من لايحضره الفقيه صدوق
❺ «خواندن سوره قدر»
خواندن سوره قدر در يكي از نمازها باعث آمرزش گناهان ميشود.
ثواب الاعمال ص٢٦٧
❻ «استنشاق و مزه مزه در وضو»
باعث آمرزش و غلبه بر شيطان است.
ثواب الاعمال صدوق ص٤٣
❼«عطر»
باعث ميشود ثواب نماز هفتاد برابر شود.
ثواب الاعمال ص١٢٠
❽ «تسبيحات حضرت زهراء س»
بهتر از هزار ركعت نماز نزد حضرت صادق (عليه السلام) است.
فلاح السائل ص١٥٥
#نمــاز
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
#داستانک
یه روز یه آخونده، تو قبر زنده شد...
بعد یکی از بزرگترین و جامع ترین تفاسیر قرآن را نوشت!
شیخ طبرسی در حرم امام رضا دفن است.
#روحش_شاد
@lotfe_khodaa
🔴 شیفتگان خدمت
🔹 یاران حضرت، آرام و قرار ندارند و برای کار در حکومت جهانی مهدی موعود و تحقق آرمانهای امام زمانشان سر از پا نمیشناسند. جهاد در راه خدا، برنامهٔ همیشگى آنهاست.
چه در جهاد نفس و چه در صحنهٔ پیکار، بهترینِ زمان خود هستند.
همیشه در تلاشند، اما نه برای کسب ثروت و شهرت و مناصب دنیایی.
📖 به تعبیر شهید بهشتی:
«شیفتگان خدمتند، نه تشنگان قدرت. ازاینرو، شُهرتشان در آسمان بیشتر از زمین است. »
تنبلی، بیحالی و سهلانگاری برایشان مفهومی ندارد و کار را به دست قضا و قدر نمیسپارند. در راه رسیدن به هدفشان محکمتر از سنگند.
جدیّت در کار و تلاش از بارزترین ویژگیهای رفتاری ایشان است.
💪 در راه رضایت خدا و امام، کار و تلاش میکنند.
دنیا را مزرعهٔ آخرت میبینند و به همین خاطر دلبستهٔ آن نیستند.
آری! یاران امام اینگونه زندگی میکنند.
این را بدانید اولین قدم برای یار امامزمان شدن، کنار گذاشتن تنبلی است.
برای زندگیات برنامه داشته باش و تمام برنامههایت را به شنبه موکول نکن.
نکتۀ مهمتر: کار برای امام زمان را در اولویت کارهایت بگذار.
#حواسمونباشه
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
🌹
خوشبخت کسی که عشق احمد دارد
در قلب و رخش نور محمد دارد✨
هر کس بفرستد به محمد صلوات
در آخرتش ثواب بی حد دارد✨
#عید_مبعث❣️
#آغاز_رسالٺ🎊💚
#رسول_مهربانے_مبارڪ❣️
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
4_5929317285452843218.mp3
4.11M
#پیشنهاد_دانلود❤️
با نور تو، با عطر و با لبخندت
با نام زیبای تو، میآید
همصدا با #مهدی، همه با هم
میخوانیم: #سلام_بر_محمد ص
❤️عید مبعث بر مسلمین مبارک❤️
#زیبابشنویم
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #بیست_و_سوم
استاد از ڪلاس بیرون رفت،سریع بہ بهار گفتم:
_پاشو بریم چادر رو پس بدم!
با خستگے بلند شد،همونطور ڪہ از ڪلاس بیرون میرفتیم گفت:
_هانے بہ نظرم باید از سهیلے هم تشڪر ڪنے!
تمام ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بودم،با شڪ گفتم:
_روم نمیشہ!تازہ این طلبہ س توقع تشڪر از نامحرم ندارہ!
دستش رو بہ نشونہ خاڪ بر سرت گرفت سمت سرم! خندہ م گرفت، از دانشگاہ خارج شدیم و رفتیم بہ سمت حسینیہ! بهار چشم هاش رو بست و هوا رو داد تو ریہ هاش همونطور گفت:
_آخے سال جدید میاد،هانے بے عصاب دلم برات تنگ میشہ!
با حرص گفتم:
_من بے عصابم؟!
چشم هاش رو باز ڪرد،نگاهے بهم انداخت و گفت:
_نہ ڪے گفتہ تو بے عصابے؟!
با خندہ گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:
_الان ڪہ بے عصاب نیستم!خوبم ڪہ!
با تعجب گفت:
_خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن،این یہ چیزیش شدہ!
چیزے نگفتم،رسیدیم جلوے حسینیہ خواستم در بزنم ڪہ خانم محمدے اومد بیرون با لبخند گفتم:
_سلام چقدر حلال زادہ!
چادر رو از ڪیفم بیرون آوردم و گرفتم سمتش.
_بفرمایید دیروز یادم رفت پس بدم ببخشید!
لبخندے زد و گفت:
_سلام عزیزم،اگہ میخواستم پس میگرفتم!
سریع اضافہ ڪرد:
_تازہ گرفتہ بودمشا فڪر نڪنے قدیمیہ نمیخوام،قسمت تو بود از روضہ ے خانم!
_آخہ....
دستم رو گرفت و گفت:
_آخہ ندارہ!با اجازہ ت من برم عجلہ دارم!
ازش خداحافظے ڪردیم،بہ چادر توے دستم نگاہ ڪردم بهار گفت:
_سر ڪن ببینم چہ شڪلے میشے؟
سرم رو بلند ڪردم.
_آخہ...
نذاشت ادامہ بدم با حرص گفت:
_آخہ و درد!هے آخہ آخہ!سر ڪن ببینم!
با تعجب نگاهش ڪردم.
_بهار دڪتر لازمیا!
چند قدم ازش فاصلہ گرفتم یعنے ازت میترسم، نگاهے بہ آسمون انداختم و بعد بهار رو نگاہ ڪردم زیر لب گفتم:
_خدایا خودت شفاش بدہ!
با خندہ بشگونے از بازوم گرفت.
_هانیہ خیلے بدے!
خندہ م گرفت،حالم تو این چند روز چقدر عوض شدہ بود!
چــــادر رو سر ڪردم،بهار با شوق نگاهم ڪرد و گفت:
_خیلے بهت میاد!
با لبخند گفتم:
_اتفاقا تو فڪرش بودم دوبارہ چادرے بشم!
دستم رو گرفت و گفت:
_خب حاج خانم الان وقت تشڪر از استادہ!
+منو بڪشے هم نمیام از سهیلے تشڪر ڪنم والسلام!
بازوم رو گرفت و گفت:
_نپرسیدم ڪہ میخواے یا نہ!
شروع ڪرد بہ راہ رفتن من رو هم دنبال خودش میڪشید، رسیدیم جلوے دانشگاہ نفس نفس زنون گفت:
_بیا برو ارواح خاڪ باغچہ تون!من دیگہ نا ندارم!
با حرص نگاهش ڪردم، از طرفے احساس میڪردم باید از سهیلے تشڪر ڪنم!
با تردید وارد دانشگاہ شدم،از چند نفر سراغش رو گرفتم،یڪے از پسرها گفت تو یڪے از ڪلاس ها با چند نفر جلسہ دارہ!
جلوے در ایستادم تا جلسہ شون تموم بشہ، همون پسر وارد ڪلاس شد،در رو ڪہ باز ڪرد سهیلے رو دیدم داشت با چندنفر صحبت میڪرد، پسر رفت بہ سمتش و چیزے گفت و با دست بہ من اشارہ ڪرد!
شروع ڪردم بہ نفرین ڪردنش! مے مردے حرف نزنے آقا پسر خب ایستادم بیاد دیگہ!
سرم رو برگردوندم سمت دیگہ یعنے من حواسم نیست!
_خانم هدایتے!
صداے سهیلے بود،نفسے ڪشیدم و سرم رو برگردوندم سمتش!
در ڪلاس رو بست و چند قدم اومد بہ سمتم!
_با من ڪار داشتید؟!
هول ڪردہ بودم و خجالت مے ڪشیدم شاهد قسمت هاے بد زندگیم بود! با تردید گفتم:
_خب راستش....
بہ خودم گفتم هانیہ خدا ڪہ نیست بندہ ے خداست، اون بخشیدہ پس نگران چے هستے؟! این بیچارہ هم ڪہ بهت چیزے نگفتہ و فقط ڪمڪت ڪردہ اومدے تشڪر ڪنے همین! آروم شدم.
آروم اما محڪم گفتم:
_سلام وقتتون رو نمیگیرم بعداز جلسہ باهاتون صحبت میڪنم.
دست بہ سینہ شد و گفت:
_علیڪ سلام اگر ڪوتاهہ بفرمایید!
لحنش مثل همیشہ بود جدے اما آروم نہ با روے اخم آلود!
_اومدم ازتون تشڪر ڪنم،بابت تمام ڪمڪ هایے ڪہ بهم ڪردید اگه شما ڪمڪ نمے ڪردید شاید اتفاق هاے بدترے برام مے افتاد!
زل زد بہ دیوار پشت سرم و گفت:
_هرڪارے ڪردم وظیفہ بودہ!فقط التماس دعا!
تند گفتم:
_بلہ اون ڪہ حتما!خدانگهدار
خواستم برم ڪہ گفت:
_چادرتون مبارڪ!یاعلے!
وارد ڪلاس شد،نگاهے بهش انداختم ڪہ پشتش بہ من بود! صبر نڪرد بگم ممنون!
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #بیست_و_چهارم
شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم و گفت:
_آخہ اینم روز بود تو بدنیا اومدے؟
با خندہ صورتم رو گرفتم برف شادے نرہ توے چشم هام!
همونطور ڪہ با دست صورتم رو پوشندہ بودم گفتم:
_شهریار یعنے بزنے نہ من نہ تو!
مادرم با حرص گفت:
_واے انگار پنج شیش سالشونہ!بیاید سر سفرہ الان سال تحویل میشہ!
دستم هام رو از روے صورتم برداشتم شهریار خواست بہ سمتم بیاد ڪہ سریع دویدم ڪنار پدر و مادر نشستم، شهریار چندبار انگشت اشارہ ش رو برام تڪون داد یعنے دارم برات!
مثل هرسال سر سفرہ هفت سین مون ڪیڪ تولدهم بود،سال نو،تولد نو،هانیہ ے نو!
دست هامون رو براے دعا بالا گرفتیم ڪہ صداے زنگ دراومد،سریع بلند شدم و گفتم:
_من باز مے ڪنم!
آیفون رو برداشتم:
_بلہ!
صداے عمو حسین اومد:
_مهمون بے دعوت نمیخواید؟
همونطور ڪہ دڪمہ ے آیفون رو فشار مے دادم گفتم:
_بفرمایید!
رو بہ مادرم اینا گفتم:
_عاطفہ اینا اومدن!
زیاد برامون جاے تعجب نداشت،تقریبا هرسال اینطورے بود! همہ براے استقبال جلوے در ایستادیم،
خالہ فاطمہ و عمو حسین داشتن وارد مے شدن ڪہ عاطفہ زودتر دویید داخل،عمو حسین گفت:
_دختر امون بدہ!
عاطفه دوید سمتم و محڪم بغلم ڪرد،ڪم موندہ بود استخون هام بشڪنہ! دست هام رو دور ڪمرش حلقہ ڪردم عاطفہ با خوشحالے گفت:
_هین هین تولدت مبارڪ!
لبخندے زدم و گفتم:
_مرسے عاطے فقط استخون برام نموند!
سریع ازم جدا شد،امین و مریم هم وارد شدن، مریم بغلم ڪرد و گفت:
_تولدت مبارڪ خانم خانما!
با لبخند تشڪر ڪردم،امین همونطور ڪہ دنبال مریم مے رفت گفت:
_تولدتون مبارڪ!
سرد گفتم:
_ممنون!
همہ دور سفرہ نشستیم،نگاهم رو دوختم بہ شمع هاے روے ڪیڪ،نوزدہ! اے ڪاش عدد یڪ رو میذاشتن!
عاطفہ ڪنارم نشستہ بود،صداے توپ اومد و بعدش هم مجرے ڪہ شروع سال جدید رو تبریڪ مے گفت!
همہ مشغول روبوسے و تبریڪ گفتن شدیم،شهریار شیرینے رو برداشت و بہ همہ تعارف ڪرد. خالہ فاطمہ با شوق گفت:
_امسال سال خیلے خوبیہ!
بے اختیار گفتم:
_آرہ!
مریم با شیطنت گفت:
_ڪلڪ یہ خبرایے هستا!
بے تفاوت گفتم:
_نہ از اون خبرا!
همہ خندیدن،شهریار با اخم گفت:
_مامان ڪسے اومدہ بہ من خبر ندادے؟
عموحسین با دست زد بہ ڪمر شهریار و با خندہ گفت:
_داش غیرت!
پدرم بہ شوخے گفت:
_اصلا اومدہ باشہ بچہ،باباش اینجا
هست!
خالہ فاطمہ گفت:
_پس بریم لباس آمادہ ڪنیم براے عروسے.
با شیطنت بہ شهریار نگاہ ڪردم و گفتم:
_بلہ ولے براے عروسے شهریار!
همہ با هم اووو گفتن و شهریار سرش رو انداخت پایین! عاطفہ آروم گفت:
_هانے جدے میگے؟
در گوشش گفتم:
_آرہ بابا،عاطفہ باید دختر رو ببینے عین خل و چل هاس!
عاطفہ با ناراحتے گفت:
_ببین دختر چے هست!شهریار شما از اول بے سلیقہ بود!
بہ زور جلوے خودم رو گرفتہ بودم تا نخندم!
مادرم نگاهے بہ پدرم ڪرد، پدرم سرش رو تڪون داد مادرم گفت:
_حالا ڪہ همہ دور هم جمع شدیم با اجازہ ما بعد از عید براے خواستگارے از عاطفہ جون براے شهریار بیایم!
قیافہ عاطفہ دیدنے بود،با خندہ سرم رو انداختم پایین! عاطفہ داشت هاج و واج مادرم رو نگاہ میڪرد خالہ فاطمہ هم چشم غرہ مے رفت! با خندہ گفتم:
_گفتم ڪہ خل و چلہ!
عاطفہ بہ خودش اومد و سرش رو انداخت پایین،گونہ هاش قرمز شدہ بود!خالہ فاطمہ نگاهے بہ عمو حسین انداخت و گفت:
_صاحب اختیارید!بعداز خبر مادربزرگ شدنم بهترین خبرے بود ڪہ شنیدم!
خندہ م قطع شد،ناراحت نشدم اما خوش حال هم نشدم! خبر بچہ دار شدن امین و مریم نمیتونست براے من خوش حال ڪنندہ یا ناراحت ڪنندہ باشہ،حس خاصے نداشتم اما قلبم یہ جورے شد! زخم هاے گذشتہ خوب میشن ولے جاشون میمونہ! همہ با خوشحالے مشغول تبریڪ گفتن شدن، امین و مریم با خندہ و خجالت سرشون رو انداختن پایین و دست همدیگہ رو گرفتن!
خالہ فاطمہ گفت:
_هانیہ شمع ها آب شد! تا اینا مشغول خجالت ڪشیدنن تو شمع هاتو فوت ڪن!
لبخندے زدم و شمع ها رو فوت ڪردم!
زیر لب گفتم:
_نوزدہ سالگے از تو شروع میشم!
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa