#سلام_ارباب
بگو هر صبح پس از گفتنِ یک بِسمِ الله
به اَبی اَنتَ وَ اُمّی یا اباعبدالله
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحتون_کربلایی
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
❣#سلام_امام_زمانم❣
دوست داشتنَت
#سحـرخیـزترین حسِ دنیاست
که صبــــــحها
پیش از باز شدنِ #چشمهایم
در #من بیدار میشود
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#صلی_الله_علیک_یا_صاحبالزمان
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
آسمان های هفتگانه و زمین و هرکس که در آن هاست همه تسبیح او میگویند
و هیچ چیز نیست؛ مگر آنکه به ستایش او تسبیح می گوید.❤️
و لیکن شما تسبیح آن ها را در نمی یابید، بی گمان او بردبار آمرزنده است.
﴿ ۴۴ الاسراء ﴾
#به_وقت_عاشقی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#چیبگمآخه
شرایط امر به معروف و نهی از منکر
طبق فتـاوای مراجـع معظـم تقلیـد
با وجود این چهار شرط، امر به معروف و نهی از منکر «واجب» میشه:
1 .علـم به معروف و منکر (به منکر بودنش مطمئن باشی)
2 .احتمال تأثیر، حتی تأثیـر خیلی کم *
3 .قطع نشدن گناه
4 .نداشتـنِ خطر زیاد (عدم مفسـده ی أهم)
* مقام معظم رهبری:
بعضی گفته اند که باید در امر به معروف و نهی از منکر احتمال تأثیر وجود داشته باشد،
من میگویم احتمال تأثیر، همه جا قطعی است؛ مگر در نزد حکومتهای قلدر، قدرتمندان و
سلاطین ...
#امربهمعروف_نهیازمنکر
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
💠بمناسبت #نیمه_شعبان، سالروز ولادت منجی عالم بشریت؛
🌟مسابقه بزرگ " #رمان_لمس_تنهایی_ماه" ویژه نیمه شعبان برگزار می گردد
✍️معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی با همکاری مرکز تخصصی مهدویت، به مناسبت نیمه شعبان، سالروز ولادت حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه) مسابقه بزرگ "رمان لمس تنهایی ماه" ویژه نیمه شعبان را برگزار می کند.
🌟۲ نفر اول هرکدام ۵۰۰ هزار تومان
🌟 ۵ نفر دوم هرکدام ۳۰۰ هزار تومان
🌟۳۷ نفر سوم هرکدام ۲۰۰ هزار تومان
💢لطفا جهت کسب اطلاعات بیشتر و شرکت در مسابقه و همچنین روی لینک زیر کلیک کنید
👇👇👇
https://www.balagh.ir/content/14259
📲 لینک دانلود فایل
https://www.balagh.ir/sites/default/files/media/file/www-balagh-ir-u6901n14259.pdf
🖥لینک سامانه مسابقه؛
quiz.balagh.ir
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
رسم است هرسال،
بزرگتر ها عیدی می دهند؛
محتاج یک نگاه توییم، حسین جان! ❤️
#بطلب_ڪربلا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #چهل_و_هفتم
همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفت:
_اوهوم داشت با چند نفر حرف میزد تو و حمیدے رو دید، چنان بہ حمیدے زل زدہ بود شاخ درآوردم.
با تعجب گفتم:
_وا!
سرش رو تڪون داد:
_والا!
رسیدیم جلوے ورودے دانشگاہ باشیطنت گفت:
_مبارڪہ خواهرم،هے از این عاطفہ بد بگو بیین بختتو باز ڪرد!
با خندہ زل زدم بهش و چیزے نگفتم ادامہ داد:
_منو بگو ڪہ اون بنیامینشم سراغم...
نتونست حرفش رو ادامہ بدہ،دخترے محڪم بهش خورد و جزوہ هاش ریخت.
بهار با حرص گفت:
_عزیزم چرا عینڪتو نمیزنے؟
با تحڪم گفتم:
_بهار!
نگاهے بهم انداخت و با اخم گفت:
_یہ لحظہ فڪر ڪردم از این قضیہ ے عشق هاے برخورد جزوہ اے برام اتفاق افتادہ،میبینے ڪہ دخترہ!
دختر هاج و واج زل زدہ بود بہ بهار، سرم رو انداختم پایین و ریز خندیدم.
خوابم پریدہ بود!
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #چهل_و_هشتم
روے مبل لم دادہ بودم،
ڪتاب رو ورق زدم و ڪمے از شیر ڪاڪائوم نوشیدم.
موهام ریختہ بود روے شونہ هام و ڪمے جلوے دیدم رو گرفتہ بود.
مادرم از آشپزخونہ وارد پذیرایے شد و گفت:
_خرس گندہ موهاتو ببند،ڪور میشے بچہ!
همونطور ڪہ سرم توے ڪتاب بود گفتم:
_بالاخرہ خرس گندہ ام یا بچہ؟
مادرم پوفے ڪرد و گفت:
_فقط بلدہ جواب بدہ!
لبخندے زدم و دوبارہ مشغول نوشیدن شیرڪاڪائو شدم. مادرم با حرص گفت:
_واے هانیہ چقدر بیخیالے تو؟! الان شهریار و عاطفہ میرسن!
دستم رو گذاشتم روے دستہ ے مبل و سرم رو بہ دستم تڪیہ دادم:
_مامانے میگے شهریار و عاطفہ،نہ رییس جمهور! یہ شام میخواے بدیا چقدر هولے!
مادرم اومد ڪنارم
و لیوان شیرڪاڪائوم رو برداشت. ڪتاب رو بستم و زل زدم بہ مادرم ڪہ داشت میرفت تو آشپزخونہ.
_آخہ یہ پاگشاے دوتا عتیقہ انقدر مهمہ نمیذارے من استراحت ڪنم؟
مادرم نگاہ تندے بهم انداخت و گفت:
_میگم بچہ ناراحت میشے، حسودے میڪنے!
مادرم بے جا هم نمے گفت،نبودن شهریار تو خونہ آزارم مے داد و ڪمے حساسم ڪردہ بود! از روے مبل بلند شدم و گفتم:
_وا چہ حسادتے؟!
صداے زنگ آیفون بلند شد،مادرم سرش رو تڪون داد و گفت:
_لابد فاطمہ اینان!
بہ من نگاهے ڪرد و گفت:
_سر و وضعش رو!
بیخیال رفتم سمت آیفون و گفتم:
_مامان ساعت سہ بعدازظهرہ،شام میخوان بیان!
گوشے آیفون رو برداشتم:
_بلہ!
صداے زن غریبہ اے پیچید:
_منزل هدایتے؟
+بلہ.
_عزیزم مادر هستن؟
با تعجب بہ مادرم ڪہ هے میگفت ڪیہ نگاہ ڪردم و گفتم:
_بلہ!
دڪمہ رو فشردم و گفتم:
_غریبہ ست با تو ڪار دارہ!
مادرم بہ سمت در ورودے رفت، من هم رفتم پشت پنجرہ.
زن محجبہ اے وارد حیاط شد،مادرم بہ استقبالش رفت و مشغول صحبت شدن!
حدود پنج دقیقہ بعد مادرم با دست بہ خونہ اشارہ ڪرد و با زن بہ سمت ورودے اومدن.
سریع دویدم بہ سمت اتاقم، وضعم آشفتہ بود!
وارد اتاق شدم و در رو بستم،حدس هایے زدم حتما مادر حمیدے بود اما چطور آدرس خونہ مونو رو پیدا ڪردہ بود؟! نشستم روے تختم و بیخیال مشغول بازے با موهام شدم.
صداهاے ضعیفے مے اومد.
چند دقیقہ بعد مادرم وارد اتاق شد و گفت:
_فڪرڪنم مادر همون هم دانشگاهیتہ ڪہ گفتے بدو بیا، لباساتم عوض ڪن!
از روے تخت بلند شدم،مادرم با صداے بلندتر گفت:
_ بیا هانیہ جان!
با چشم هاے گرد شدہ نگاهش ڪردم، در رو بست.
مشغول شونہ ڪردن موهام شدم، سریع موهام رو بافتم.
پیرهن بلندے بہ رنگ آبے روشن پوشیدم،خواستم روسرے سر ڪنم ڪہ پشیمون شدم،مادر حمیدے بود نہ خود حمیدے!
نفس عمیقے ڪشیدم و از اتاق خارج شدم.
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #چهل_و_نهم
زن روے مبل نشستہ بود،
با دیدن من لبخند زد و از روے مبل بلند شد!
رفتم بہ سمتش و سلام ڪردم، جوابم رو داد و گرم دستم رو فشرد.
مادرم رو بہ روش نشست و بہ من اشارہ ڪرد پذیرایے ڪنم.
وارد آشپزخونہ شدم
و با سلیقہ مشغول چیدن میوہ ها توے ظرف شدم،ظرف میوه رو برداشتم و بہ سمت مادرم و مادر حمیدے رفتم.
بشقاب ها رو چیدم و میوہ تعارف ڪردم، مادر حمیدے با مهربونے گفت:
_زحمت نڪش عزیزم.
لبخندے زدم و گفتم:
_زحمت چیہ؟
نشستم ڪنار مادرم، مادر حمیدے با لبخند نگاهم ڪرد،چادر مشڪے و روسرے مدل لبانے سبز رنگش صورتش رو قاب ڪردہ بود،صورت دلنشین و مهربونے داشت رو بہ من گفت:
+من مادر یڪے از هم دانشگاهتیم....
سریع گفتم:
_بلہ میدونم.
+پس میدونے براے چے اینجام؟
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم و تڪرار ڪردم:
_بلہ!
نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:
_با مادرت صحبت ڪردم و توضیح دادم، این پسر من یڪم خجالتیہ روش نشدہ با خودت صحبت ڪنہ
با تعجب گفتم:
_ولے دیروز بہ من گفتن!
لبخندش پررنگتر شد:
_پس گفتہ با من هماهنگ نڪردہ! آخہ انقدر خجالت میڪشید روش نشدہ آدرس بگیرہ تعقیبت ڪردہ.
پیشونیم رو دادم بالا و گفتم:
_تعقیبم ڪردن؟
سرش رو تڪون داد و گفت:
_آرہ یڪم عجول برخورد ڪردہ بهش گفتم باید من میومدم دانشگاہ باهات صحبت مے ڪردم، جووناے امروزے اید دیگہ!
دست هام رو بهم گرہ زدم،ادامہ داد:
_در واقع امروز اومدم براے ڪسب اجازہ ڪہ یہ وقت مناسب با همسرم و پسرم بیایم براے آشنایے بیشتر!
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
°•ღ•°
خدا دختر را که آفرید...🙃
به گل بعضی از دخترها🌸
کمی بیشتر عطر زد✨
همان هایی که...😉
#امروز_چادری_اند🧕🏻
#پویش_حجاب_فاطمے
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
شکرگزاری قوی ترین داروی ضد افسردگی است.
حیف که یادمان رفته،
بسیاری از آنچه امروز داریم،
همان دعاهایی بود که فکر میکردیم خدا آنها را نمیشنود.❤️✨
#شکرگزارباشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#به_وقت_عاشقی
نگرانِ نگاه خدا به خودت باش
تا نگرانی از نگاه دیگران اسیرت نکند،
مشکل خود را رسیدن به رضایت خدا قرار بده تا بسیاری از مشکلاتت برطرف شود.🙂🧡
#شبتونمملوازعطرخدا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
『بسماللھِ الذیخَلقَالحُسَیۡن؏🌿』
💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
یهسلاممبدیمبهآقامونصاحبالزمان!
💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن
💕و یا شریڪَ القران
💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے
💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#هرروزدرپناهاهلبیتباشید
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
سلامـ و ارادٺ
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 خوش آمدید:)💚
ـ جهٺ دسترسے بھ پستهاےِ ڪانال، روۍ هشتگ موࢪد نظࢪ ڪلیڪ فࢪمایید☺️👌🏻
#به_وقت_عاشقی
#کلام_خدا
#به_خدا_اعتمادکنیم
#شهیدانه
#بهخودمونبیایم
#شکرگزارباشیم
#پویش_حجاب_فاطمی
#حواسمونباشه
#سخنان_ناب
#سلامت_باشیم
#مهربان_باشیم
#نمــاز
#نهجالبلاغه
#داستانک
#جمعههای_انتظار
#به_وقت_رمان
#زیبابشنویم
#امربهمعروف_نهیازمنکر
#چیبگمآخه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📚رمـانهـا:
قسمٺاول رمان از من تا فاطمه⇩
https://eitaa.com/lotfe_khodaa/33
قسمٺاول رمان من با تو⇩
https://eitaa.com/lotfe_khodaa/754
قسمت اول رمان بی تو هرگز ⇩
https://eitaa.com/lotfe_khodaa/1766
کپی از رمان ها فقط با ذکر نام نویسنده جایز است.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اینم لینک نظرسنجی مون:
https://harfeto.timefriend.net/16165589307216
بــامــاهمــࢪاهبــاشیــد😍🌱
+نگاھمولابدرقهیِزندگیتونالھے!
#چیبگمآخه
توضیح کوتاه (شرایط)
1 .علـم به معروف و منکر
یعنی مطمئن باشی اون عملی که داره انجام میده، حرام یا ترکِ واجبه!
نمیخواد حتماً همه ی واجبات و محرمات رو حفظ کنی (هرچند مطالعه ش عالیه) اما
نسبت به همون واجبات و محرماتی که میشناسی، باید بی تفاوت نباشی!
2 .احتمال تأثیر، حتی تأثیرِ خیلی کم
فرمایش امام خمینی (ره) در تحریر الوسیله، حجت رو تموم کرده:« با ظن و گمان به
عدم تأثیـر، هر چند قـوی باشد، وجوبِ فریضه ساقط نخواهد شد»(ج2 ،ص444 ،م1)
3.قطع نشدن گناه
تا وقتی شخص، گناه رو داره انجام میده، امر به معروف و نهی از منکر بر مکلفین
واجبه، اما اگه (قبل یا حین تذکر) به هردلیلی دست از گناه برداشت، تکلیفِ تذکر از
بقیه ساقط میشه.
راستی اگه مطمئن بشی شخصی میخواد مرتکبِ حرام بشه، حتی اگه بار اولش باشه هم باید اونو نهی کنی.
مضمون فرمایش حضرت امام (ره) در تحریرالوسیله
4 .نداشتـنِ خطر زیاد (عدم مفسـده ی أهم)
منظور از خطر یا مفسده؛ ضرر جانی، مالی، آبروی و ... است، اما همیشه باید مکلف
اینو مدنظر داشته باشه که ملاحظه ی مهمتر رو بکنه و صرفاً با کوچکترین خطری، این
واجب بزرگ رو ترک نکنه! بنابراین أهم و مهم کن.
کلام آخر
پاسخهای کتـاب رو که مطالعه میکنی
برای هر صحنـه فقط بایـد یک پاسـخ بگی.
الان که همه رو با هم میخونی، شایـد
تمرکـزت رو کـم کنـه! پس پیشنهـاد
میکنیـم اگه در آینـده صحنه ای برات
پیش اومد، همون موقع از فهرست کمک
بگیـر.
ترتیب و چینش پاسخها
برای هر صحنـه، چنـد پاسخ پیشنهـاد دادیم
که غالباً استفـاده از پاسخهای اول بر پاسخهای بعدی اولویت داره.
ترتیب هم یادت نره: هدیه، یادداشت، اشاره، صدای آهسته ...
#امربهمعروف_نهیازمنکر
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
🌷شهید محمد طاغونی 🌷
نام پدر: علی اکبر
تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۰۱/۲۸
محل تولد: طاغان
تحصیلات: ششم ابتدایی
مسئولیت در جبهه :رزمنده
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۴/۲۸
محل شهادت: مهران
گلزار:طاغان
فرازی از وصیت نامه:ای پدر و مادر و برادر!سلام بر شما...در موقع آمدنم به جبهه،شما رضایت داشتید و اگر من شهید شدم شما هیچ ناراحتی نداشته باشید چون این شهادت من باعث افتخار و سربلندی شما است که چنین فرزندی داشته اید و در راه حق و دفاع از اسلام و از قرآن و از دین داده اید.
...روحش شاد و یادش گرامی باد...
#شـہیدانہ
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
"🧡🦋🐵"
مانتــو ھرچقدم زور بزنه بلــند و گشاد باشه؛
آخرش "چادر" نمیشه ッ
#مثلالماس 🌸🍃•°
#پویش_حجاب_فاطمے
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #پنجاهم
موهاے بافتہ شدم افتادہ بود روے شونہ م با دست انداختمشون روے ڪمرم و گفتم:
_پدر و مادر اجازہ بدن منم راضے ام تشریف بیارید!
مادر حمیدے از روے مبل بلند شد و گفت:
_ان شاء اللہ ڪہ خیرہ!
مادرم سریع بلند شد و گفت:
_ڪجا؟چیزے میل نڪردید ڪہ!
بلند شدم و ڪنارشون ایستادم،
مادر حمیدے ڪش چادرش رو محڪم ڪرد و گفت:
_براے خوردن شیرینے میایم!
دفترچہ و خودڪارے از توے ڪیفش درآورد و مشغول نوشتن چیزے شد.
برگہ رو ڪند و گرفت بہ سمت مادرم:
_این شمارہ ے خودمہ هروقت خواستید تماس بگیرید.
با مادرم دست داد، دستش رو بہ سمت من گرفت و گفت:
_چشم امیدم بہ شماستا.
و گونہ م رو بوسید.
دستش رو فشردم، توقع انقدر گرمے و مهربونے رو از مادر یڪ طلبہ نداشتم.
حتے منتظر بودم بخاطرہ پوششم بد نگاهم ڪنہ!
واقعا مادر یڪ طلبہ بود!
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #پنجاه_و_یک
وارد حیاط دانشگاہ شدم،
چند قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ بهار بدو بدو بہ سمتم اومد و دستش رو زد روے شونہ م:
_بَہ عروس خانم!
چپ چپ نگاهش ڪردم و گفتم:
_اولاً سلام،دوماً نہ بہ بارہ نہ بہ دارہ چرا جار میزنے؟!
با شیطنت نگاهم ڪرد و گفت:
_سلام عروس! اگہ بہ دار و بار و در و پنجرہ نبود ڪہ مامانش نمے اومد خونہ تون شمام اجازہ نمے دادے
بیان!
همونطور ڪہ قدم بر مے داشتم گفتم:
_بیا بریم ڪلاس دیر میشہ!
بهار نگاهے بہ ساعت مچیش انداخت و گفت:
_دہ دیقہ موندہ بیا تعریف ڪن ببینم چے شد!
پوفے ڪردم و گفتم:
_وا چے بشہ؟! هیچے نشد!
بهار چشم هاش رو ریز ڪرد و گفت:
_خب بابا حمیدے رو نخوردم!
خواستم ڪلاس بذارم و شوخے ڪنم همونطور ڪہ با دست گوشہ ے چادرم رو گرفتہ بودم گفتم:
_بهار من ڪہ قبول نمے ڪردم مامانش خیلے گیر بود ڪم موندہ بود بگم سمج بسہ دیگہ چقدرم بداخلاق و بد عُنق!
همونطور ڪہ دست هام رو تڪون میدادم ادامہ دادم:
_هے اصرار پشت اصرار آخر قبول ڪردم بابام اجازہ بدہ بیان،از این زناے ڪَنہ بود!
بهار همونطور ڪہ بہ پشت سرم زل زدہ بود گفت:
_شنید!
با دهن باز بہ صورتش خیرہ شدم، چندبار دهنم رو تڪون دادم بہ زور سرم رو برگردوندم ڪسے رو ندیدم چندتا از بچہ هاے دانشگاہ در حال رفت و آمد بودن رو بہ بهار گفتم:
_حمیدے پشت سرم بود؟!
زل زد بہ چشم هام و گفت:
_نہ بابا توام،وگرنہ الان مچالہ شدہ بودے ڪف زمین! سهیلے رو میگم،انگار بلندگو قورت دادے! داشت مے اومد صداتو ڪہ شنید مڪث ڪرد پروندہ ے غیبتم پیش سهیلے رد ڪردے!
نفسم رو بیرون دادم و گفتم:
_درد نگیرے فڪر ڪردم حمیدے پشت سرم بودہ!
بازوم رو گرفت،با تعجب گفتم:
_راستے بهار من اصلا تو مغزم نمیگنجہ حمیدے اومدہ خواستگاریم آخہ چیزے ازش حس نڪردہ بودم.
بهار با شیطنت نگاهم ڪرد و گفت:
_از آن نترس ڪہ هاے و هوے دارد از آن بترس ڪہ سر بہ توے دارد!
با چشم هاش بہ جایے اشارہ ڪرد،رد نگاهش رو گرفتم حمیدے نزدیڪ ما راہ مے اومد با دیدن نگاہ من لبخند ڪم رنگے زد، خواست بیاد سمتمون ڪہ سهیلے از پشت دست روے شونہ ش گذاشت و گفت:
_مهدے بیا ڪارت دارم!
قیافہ ے سهیلے جدے و ڪمے اخم آلود بود. متوجہ نگاہ خیرہ م شد سرش رو بلند ڪرد اما نگاهش بہ من نبود!
سریع نگاهم رو ازش گرفتم
و با بهار وارد ساختمون دانشگاہ
شدیم.
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌸🍃رمـــان #من_با_تو... 🌸🍃
قسمت #پنجاه_و_دوم
جلوے آینہ مشغول مرتب ڪردن شالم بودم ڪہ مادرم وارد اتاق شد.همونطور ڪہ با دست چادرش رو گرفتہ بود با حرص گفت:
_هانیہ!هانیہ!هانیہ!
خونسرد گفتم:
_جانم.
از تو آینہ زل زدم بهش و ادامہ دادم:
_جانم
برگشتم سمتش و با لبخند باز گفتم:
_جانم!شد سہ بار،بے حساب!
مادرم پوفے ڪرد و گفت:
_الان میان!
چادرم رو از روے رخت آویز برداشتم و گفتم:
_مامان خواستگارے منہ ها،تو چرا هول ڪردے؟
مادرم همونطور ڪہ در رو باز مے ڪرد گفت:
_اون از بابات ڪہ نشستہ سریال میبینہ این از تو ڪہ تازہ یادت افتادہ آمادہ شے، پدر و دختر لنگہ ے هم بیخیال!
با گفتن این حرف از اتاق خارج شد،
بے تفاوت برگشتم جلوے آینہ و آخرین نگاہ رو بہ خودم انداختم.
با صداے زنگ در صداے مادرم هم بلند شد!
_هانیہ اومدن! آمادہ اے؟
نفس عمیقے ڪشیدم و از اتاق خارج شدم. پدرم ڪنار آیفون ایستادہ بود آروم گفت:
_باز ڪنم؟
مادرم با عجلہ اومد بہ سمت من و بازوم رو گرفت، همونطور ڪہ من رو بہ سمت آشپزخونہ مے ڪشید گفت:
_باز ڪن دیگہ!
با تعجب بہ مادرم نگاہ ڪردم و گفتم:
_مامان شهیدم ڪردے،میدونستم اینطور هول میڪنے قبول نمیڪردما.
مادرم بازوم رو رها ڪرد و گفت:
_میمونے همینجا هروقت صدات ڪردم چاے میارے،اول بہ خانوادہ ے پسرہ تعارف میڪنے بعد من و بابات بعدم آروم ڪنار من میشینے!
چند بار پشت سر هم سرم رو تڪون دادم و گفتم:
_از صبح هزار بار گفتے!
با پیچیدن صداے یااللہ مردونہ اے مادرم چادرش رو مرتب ڪرد و از آشپزخونہ خارج شد.
ادامه دارد...
🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ
به قلم ✍؛لیلاسلطانی
══════°✦ ❃ ✦°══════
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#السلامعلیڪ_یاعلےاڪبر_ع🌹
🌺مژده ای دل که مسیحا پسری آمده است
✨بهر ارباب، چه قرص قَمری آمده است
🌺ان یَکادست به لبهای ملائک، به فَلک
✨العجب، ماه تر از مَه، بشری آمده است
#میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)✨❣️
#روز_جوان_مبارکباد✨❣️
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌻نماز هایتان را مهدوی کنید🌻
🌷آیت الله بهاءالدین رحمة الله علیه در اواخر عمر خود،
در قنوت نماز هایشان فقط دعای سلامتی امام زمان( عج )
را تلاوت میکردند.
(اللهّم کُن لِولیّک الحُجة بنِ الحَسن )
شاگردان ایشون تعجب کردند وپرسیدند که قضیه چیه، جدیدا همش *اللهم کن لولیک ...* رو میخونید
قبلا اینجوری نبودید
🌷آیت الله بهاءالدینی پاسخ دادند که
🌹خود امام زمان (عج)فرموده که در قنوت نماز هایتان برایم دعا کنید .
واز آن روز به بعد تمام قنوت نماز هایم
اللّهم کن لولیک... شد.
🌹 تعجیل در فرج و سلامتی امام زمان صلوات🌹
🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌹
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa