6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸 🇮🇷 🇵🇸 🇮🇷
رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) :
🔹مسئله فلسطین از یاد نخواهد رفت.✊
🔹شهر بیت المقدس پایتخت فلسطین خواهد ماند. ✌️
جمعه آخر#ماه_رمضان
#روز_قدس
🔴 تاثیر خواندن سوره قدر در شب قدر
🔵 حجتالاسلام حاج شیخ جعفر ناصری:
🌕 در شب قدر به صورت خاص، قرائت سوره هایی مورد سفارش قرار گرفته است؛ از جمله سوره های دخان، روم، عنکبوت و هزار بار سوره قدر که خیلی سفارش می شده است. اگر کسی نمی تواند هزار بار این سوره را بخواند، حداقل صد مرتبه بخواند.
🔸 سوره قدر، یعنی توجه به همان زاویه حقیقی لیلة القدر که با قرائت این سوره، توجه انسان به آن حقیقت جلب شده، زمینه استفاده از آن فراهم می شود...
📚 منبع: نرمافزار الهادی← مراقبات ماهرمضان
#رمضان_مهدوی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
برای آقای قرائتی دعا کنیم ...
اللهم اشف کل مریض🤲
برای سلامتی حاج اقا قرائتی صلواتی ختم کنید🤲
برای آگاهی جامعه نشر دهید.✅
#شب_قدر
#ماه_رمضان #بهار_قران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سعادت دنیا و آخرت رو میخواید این ویدئو رو ملکهی ذهنتون کنید
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حیدر حیدر حیدر ...
🎙نماهنگ بسیار زیبای سید طالع باکویی و محمود اسیری بمناسبت ایام #شهادت_امام_علی علیه السلام
#ماه_رمضان
#شب_قدر
☕️ #رمان_چایت_را_من_شیرین_میڪنم
#قسمت_بیست_و_یڪ
ناگهان سکوت کرد..
تا به حال، نگاهِ پر آه دیده اید؟؟
من دیدم، درست در مردمک چشمهای مشکی صوفی..
چه دروغ عجیبی بود قصه گویی هایِ این زن..
دروغی سراسر حقیقت که من نمی خواستمش..
به صورتم زل زد ( ازدواج کردی؟؟ ) سر تکان دادم که نه..
لبخند زد. چقدر لبهایش سرما داشت.. هوا زیادی سرد نبود؟؟
ابرویی بالا انداخت و پر کنایه رو به عثمان
( فکر کردم با هم نامزدین..
آنقدر جان فشانی واسه دختری که برادرش دانیاله
و خودش تصمیم داره که همرزم داداشش بشه، زیادی زیاد نیست؟)
عثمان اخم کرد.. اخمی مردانه
( من دانیال نمیشناسم، اما سارا رو چرا.. و این ربطی به نامزدی نداره.. یادت رفته من یه مسلمونم؟؟ اسلام دینِ تماشا نیست.. )
رنگ نگاه صوفی پر از خشم و تمسخر شد
( اسلام؟؟ کدوم اسلام؟؟ منم قبلا یه مسلمون زاده بودم، مثل تو.. ساده و بی اطلاع.. اما کجای کاری؟؟
اسلام واقعی چیزیه که داعش داره اجرا میکنه..
اسلام اصیله ۱۴۰۰ سال قبل، اسلامِ دانیال و فرمانده هاشه..
تو چی میدونی از این دینِ، جز یه مشت چرندیات که عابدهای ترسو تو کله ات فرو کردن.. اسلام واقعی یعنی خون و سربریدن..)
صوفی راست میگفت.. اسلام چیزی جز وحشی گری و ترس نشانم نداد..
خدا، بزرگترین دروغ بشر برای دلداری به خودش بود.
عثمان با لبخندی بی تفاوت، بدون حتی یک پلک زدن یه چشمان صوفی زل زد
( حماقت خودتو دانیال و بقیه دوستانتو گردن اسلام ننداز..
اسلام یعنی محمد(ص) که همسایه اش هرروز روده گوسفند رو سرش ریخت اماد وقتی مریض شد، رفت به عیادتش..
اسلام یعنی دخترایی که به جای زنده به گوری، الان روبه روی من نشستن..
اسلام یعنی، علی که تا وقتی همسایه اش گرسنه بود،
روزه اشو باز نمیکرد..
اسلام یعنی حسن که غذاشو با سگ گرسنه وسط بیابون تقسیم کرد..
من شیعه نیستم، اما اسلام و بهتر از رفقای داعشیت میشناسم..
تو مسلمونی بلد نیستی، مشکل از اسلامه؟؟)
صوفی با خنده سری تکان داد
( خیلی عقبی آقا.. واسم قصه نگو.. عوضی هایی مثه تو، واسه اسلام افسانه سرایی کردن.. تبلیغات میدونی چیه؟؟
دقیقا همون چرندیاتی که از مهربونی محمد و خداش تو گوش منو تو فرو کردن..
چند خط از این کتاب مثلا آسمونیتون بخوون، خیلی چیزا دستت میاد.. مخصوصا در مورد حقوق زنان..
خدایی که تمام فکر و ذکرش جهنمه به درد من نمیخوره..
پیشکش تو و احمقایی مثله تو..)
پدر من هم نوعی داعشی بود.. فقط اسمش فرق داشت..
مسلمانان همه شان دیوانه اند..
صوفی به سرعت از جایش بلند شد..
چقدر وحشت زده ام کرد؛ صدایِ جیغِ پایه ی صندلیش..
و من هراسان ایستادم ( صوفی.. خواهش میکنم، نرو.. )
چرا صدایش کردم، مگر باورم نمیگفت که دروغ میگوید..
اما رفت ....
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن 👆 زهرا بلنددوست
#مدافع_بانو_زینب_سلام_الله_علیها
╲\╭┓
╭❤️🍃
┗╯\╲
@taranom_ehsas
#به_وقت_رمان
☕️ #رمان_چایت_را_من_شیرین_میڪنم
#قسمت_بیست_و_دو
دستم را از میان انگشتان گرم عثمان بیرون کشیدم
و به سرعت به دنبال صوفی دویدم..
و صدای عثمان که میگفت (مراقب باش.. صبر کن خودم برمیگردونمش..)
اما نمیشد.. صوفی مثل من بود..
و این مسلمانِ ترسو ما را درک نمیکرد..
چقدر تند گام برمیداشت (صوفی.. صوفی.. وایستا.. )
دستش را کشیدم..
عصبی فریاد زد
(چی میخواین از جون من.. دیگه چیزی ندارم..
نگام کن.. منم و این یه دست لباس..)
دلم به حالش سوخت.. مردن دفن شدن در خاک نیست،
همین که چیزی برای از دست دادن نداشته باشی، یعنی مردی.. صوفی چقدر شبیه من بود..
اسلام و خدایش، او را هم به غارت برد..
و بیچاره چهل دزده بغداد که جورِ خدای مسلمانان را هم میکشیدند در بدنامی..
(صوفی.. وقتی داشتن خوشبختی رو تقسیم میکرد
خدای این مسلمونا منو سرگرم بازیش کرد..
منم عین تو با یه تلنگر پودر میشم.. میبینی؟!
عین هم هستیم.. هر دو زخم خورده از یک چیز..
فقط بمون، خواهش میکنم..)
چقدر یخ داشت چشمانش
( تو مگه مثه داداشت یا این مردک عثمان، مسلمون نیستی؟؟)
سر تکان دادم
( نه.. نیستم.. هیچ وقت نبودم..
من طوفانِ بدون خدا رو به آرامشِ با خدا ترجیح میدم..)
خندید، بلند..
( چقدر مثله دانیال حرف میزنی..
خواهرو برادر خوب بلدین با کلمات، آدمو خام کنید..)
راست میگفت،
دانیال خیلی ماهرانه کلمات را به بازی میگرفت
درست مثله زندگی من و صوفی..
پس واقعا او را دیده بود..
با هم برگشتیم به همان کافه ومیز..
عثمان سرش پایین و فکرش مشغول.
این را از متوجه نشدنِ حضورم در کنارش فهمیدم.
هر دو روی صندلی های چوبی و قهوه ایمان نشستیم.
و عثمان با تعجب سر بلند کرد..
عذرخواهی، از صوفی انتظارِ عجیب و دور از ذهنی بود..
پس بی حرف از جایش بلند شد و فنجان ها را جمع کرد
(براتون قهوه میارم..)
نگاهش کردم. صورت جذابی داشت این مسلمانِ ترسو
چرا تا به حال متوجه نشده بودم؟
ذهنِ درگیرش را از چشمانش خواندم و او رفت.
صوفی صدایش را جمع کرد و به سمتم خم شد ( دوستت داره؟؟)
و من ماندم حیران که درباره چه کسی حرف میزند..
( عثمانو میگم.. نگو نفهمیدی، چون باور نمیکنم..)
نگاهش کردم( خب من دوستشم..)
اما من هیچ وقت دوستانم را دوست نداشتم.
صاف نشست و ابرویی بالا انداخته
(هه.. به دانیال نمیخورد که خواهری به ساده گی تو داشته باشه.. فکر میکنی واسه چی منو از اونور دنیا کشونده اینجا..
فقط چون دوستشی؟؟)
او چه میگفت؟؟
#ادامہ_دارد...
نویسنده متن 👆 زهرا بلنددوست
#مدافع_بانو_زینب_سلام_الله_علیها
╲\╭┓
╭❤️🍃
┗╯\╲
@taranom_ehsas
#به_وقت_رمان