🌺🍃رمـــان #از_من_تا_فاطمه.. 🌺🍃
قسمت #سیزدهم
#هوالعشق
#با_وکالت_شهدا
#فاطمه_نوشت
لحظه ای از نگاه علی آب شدم☺️🙈
٬آنقدر نگاهش حس تحسین داشت که در دلم کیلو کیلو قند آب میشد٬
به خود آمدم
و به گام هایم شتاب دادم٬لرز بدی به جانم افتاده بود ٬اما تصمیم را گرفته بودم باید تکلیفم را مشخص میکردم تا کی این جدال بین من و خانواده ام باید ادامه پیدا میکرد؟؟😐
-فاطمه جان میخوای چی کار کنی؟لطفا اگر به خاطر من...
-علی بهم اعتماد کن😊
و سرش را به نشانه تایید کلافه وار تکان داد٬
همراه هم به حیاط بیمارستان رسیدیم به علی گفتم
_من با پدرم میروم و تو به دنبال ما بیا.
سوار ماشین شدم
و عصبانیت را در صورت پدرم به راحتی دیدم٬منتظر من بود که مکان را تایین کنم.
-کجا؟
-اهم٬مزارشهدا..🇮🇷👣
-چی؟منو به مسخره گرفتی؟😠
-نه بابا لطفا بریم٬حداقل یه بار بنظرم احترام بزارید.😊
و در سکوت به ماشین💨🚙 گاز داد و راه افتادیم٬دعا دعا میکردم انتخابم درست باشد ٬درست...
-همینجاست بابا
در را باز کردم
و حجم خاک های سرد سریعا به روی روحم نشست٬لحظه ای بغض گلویم را فشرد و سرم گیج رفت
اما حالا وقت جا زدن نبود باید برای زندگیم میجنگیدم برای پاک بودنم ٬برای.. قدم هایم را مصمم تر برداشتم٬قلبم ارام بود خیلی آرام...
دسته ای 💐گل خریدم
و علی ماشین را پارک کرد و به سمت من آمد٫انگار این خاک سرد برقلب اوهم نشسته٬شیشه ای گلاب خرید و چند دسته گل دیگر که بعد جویا شدن دلیلش فهمیدم برای قبور دیگر میخواهد٬
پدرم با اکراه قدم برمیداشت و اخم هایش درهم گره بود😠 ٬
رسیدیم ٬#مزار_شهید_گمنام
محل شهادت:#کربلا علی با تعجب و سوال به من نگاه میکرد و من محو این مزار بودم٬باید شروع میکردم😊😌
🌺🍃ادامه دارد....
نویسنده: نهال سلطانی
@nahalnevesht
#به_وقت_رمان
#کپی_بدون_ذکرنام_نویسنده_و_منبع_حق_الناسه
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
#بهترینرفیقمـحسین ❤️
تشنۂ چای عراقم ای اجل مهلت بده
تا بیایم #اربعین موکب به موکب #کربلا !
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#بطلب_آقا
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
📸تصویری جدید و بسیار زیبا از #کربلا
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
#حسین_جان 🌷
خیر یعنی #در_جوانی رفته باشی #کربلا
رحم کن بر من #برات_کربلا گم کرده ام
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
#شب_جمعه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#حسین_جان 🥀
خیر یعنی #در_جوانی رفته باشی #کربلا
رحم کن بر من #برات_کربلا گم کرده ام
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله✨
#شب_جمعه🌙🍃
#بطلب_آقا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#حسین_جان 🌷
خیر یعنی #در_جوانی رفته باشی #کربلا
رحم کن بر من #برات_کربلا گم کرده ام
#ڪربلا_پاے_پیاده💔
#اربعین 🥀
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
من بی وفایی کردم و اما شما نه
مردم همه راهی شدند و ما چرا نه؟
کفران نعمت کرده ایم آقا ببخشا
ما را بزن باشد ولی با #کربلا نه!
#اربعین🏴
#اللهم_ارزقنا_زیارٺ_اربعین💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
دو ماه روضه، دیگر وقت آن است
ما مزد خود از حضرت زهرا بگیریم
باشد تمام آرزویم صاف و ساده
#اربعین تا #کربلا پای پیاده
#وداع_با_محرم_صفر🥀
#ساعات_آخر_است_گدا_را_حلال_کن❤️
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اینجا مریض لب نگشوده دوا گرفت
فطرس دوباره آمد و دست دعا گرفت
تا #کربلا که عرش برین است پر زدیم
هر کس که رفته تذکره از #سامرا گرفت
اللهم الرزقنا کربلا 🥀🍂
#شهادت_امام_حسن_عسکری (ع)🍂
#تسلیت_باد🏴
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سیزدهم
💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
💠 تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه #داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما #دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
💠 گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
💠 زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای #جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شدهام.
💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه #کربلا شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
👌پیاده روی زائران کربلای معلی به سمت مشهد مقدس
✍️پ ن : چند سالی می شود که تعدادی از زائران و عاشقان اهل بیت علیه السلام در #ایام_فاطمیه و نزدیک به شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بصورت پیاده از #کربلا عازم #مشهد مقدس می شوند.
👈تصاویری که مشاهده می کنید میزبانی هیئت غریب مدینه امیرکلا از این زائران می باشد.
♨️ @Maddahionlin 👈
💔
به سینه هر که تمنای #کربلا دارد
همیشه در دل خود روضه ای به پا دارد
کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد؟!
بدون عشق تو عالم کجا بها دارد؟!
به غیر تو که کَرَم میچکد ز انگشتت
کجا پادشهی این همه گـدا دارد؟!
تو همچو من سر کویت هزارها داری
ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد
بزن به تیغ و بسوزان، دست بادم ده
بیا که این دل عاشق سر بلا دارد
اگر چه پا نزدم صحن کـربلای تو را
دلش خوشاست حضوری به روضهها دارد
به عرض یار رسانید ای سبک روحان
میان قافلـه جایی برای ما دارد؟
چو میرسد دلم از گردش زمانه به تنگ
دعا و عرض سلامی به کـربلا دارد
همه ز لطف حسین است آبرو داریم
گدا هر آنچه که دارد، ز پادشاه دارد
#حسین_جان💔
با گریه رو به کربوبلا میدهم سلام
دوری زِ تو امانِ دلم را بریده است
🔰 به یادشهیدمدافعحرم محمد سعیدنژاد
#شب_جمعه
#صلیاللهعليڪیااباعبدالله
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#امام_زمان
چقدر دغدغه داری وصال سر برسد؟
دوباره یار سفر کرده از سفر برسد
چقدر دغدغه داری که روسفید شوی
به حد وسع برای فرج مفید شوی؟
چقدر بهر دفاعش قلم بدست شدی
چه روزها که فقط منفعت پرست شدی
چقدر از غمش افتاده ای به کم خوابی؟
زمان پیری ات آمد، هنوز هم خوابی!
چقدر محضر او دیده ی تر آوردی؟
ادای منتظران را فقط دراوردی!
بیا که مونس شبهای خلوتش باشیم
بجای ننگ شدن، باز زینتش باشیم
بیا که تا نفسی هست، دم ز او بزنیم
به جای مردم دنیا، به یار رو بزنیم
بیا که جز درش از هر دری جدا باشیم
کنار او همه راهی #کـربلا باشیم
خدا کند که بسوزیم و آه، گریه کنیم
بخواند او همه تا قتلگاه، گریه کنیم
بخواند از بدنی که به بوریا مانده
که داغ او به دل اهل روستا مانده
#مـهـدی_جـان💔
روزهارفت و فقـط حسرت دیدارِ رُخت
مانده بر این دلِ یعقوبی ما آقاجـــان
🔰به یاد شهیدمدافعحرم حبیب روحی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌼در مجلس امام حسین، در محضر امام حسینیم!
🔺اگر انسان با این نگاه به مجلس #امام_حسین (سلام الله علیه) ورود پیدا کند [که خود ایشان در مجلس حضور دارند] حال او حال مراقبه و حال توجه است. اگر واقعا امام حسین (ع) را با بدن مادی میدیدیم، چطور با مراقبهی بیشتری ورود پیدا میکردیم! حتی اگر به #کربلا مشرف شویم و به ضریح مبارک و مطهر ایشان وارد شویم، چقدر حالمان منقلب است! خود ایشان فرمودند ما این حضور و ارتباط مستقیم را به مجالس هم توسعه دادهایم لذا مجالس امام حسین (ع) ورود بر امام حسین (ع) است.
وارد شدن به مجالس امام حسین (ع) وارد شدن و همراه شدن با کاروان امام حسین (ع) است. اگر این احساس به ما دست داد، آن موقع میبینیم که ورود به مجلس امام حسین (ع) مراقبهی ویژهای برای انسان ایجاد میکند. ما واقعاً چقدر در مجلس اهل بیت علیهم السلام مراقب هستیم؟ چقدر حقیقتاً خود را در محضر ایشان میبینیم و #ادب_حضور در محضر اهل بیت را رعایت میکنیم؟
👤 استاد محمدرضا عابدینی
📚 از کتاب ادب عاشقی ص ۴۶
#امام_حسین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
عکاس این عکس می گفت :
خیلی سعی کردم ضریح سید الشهدا علیه السلام را مانند کشتی نجات به تصویر بکشم و در آخر توانستم...💔💦
الحق #امام_حسین ما کشتی نجاته
از من تا لمس ضریحت وسعتی است به بلندای خیال...😭
#اربعین #کربلا ان شاء الله
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⊰•🌿•⊱
جـٰاموندناز #کربلا بـرای خیلیا درد داره!
جـٰاموندن از لشکر یوسف زهـرا
دغدغه چـند نفره...؟!
#امام_زمان
#امام_حسین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
دو ماه روضه، دیگر وقت آن است
ما مزد خود از حضرت زهرا بگیریم
باشد تمام آرزویم صاف و ساده
#اربعین تا #کربلا پای پیاده
#وداع_با_محرم_صفر🥀
#ساعات_آخر_است_گدا_را_حلال_کن❤️
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💚
نیمه شبها تا سحر ذکر #رضا باید گرفت
اینچنین حاجات خود را از خدا بایدگرفت
در جوار مرقدش هرگز به کم قانع مشو
چونکه از مشهد برات #کربلا باید گرفت
#السلطان_اباالحسن✋
#چهارشنبه_های_امام_رضایی💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
ذات حق است فقط قدر و بهای حسنین
راه قرب به خدا چیست؟ لقای حسنین
در حسینیه موحد شدنم کامل شد
بنده ام، سجده کنم رو به خدای حسنین
آبرودار شدن، ماحصل نوکری است
هست، عزت همه اش تحت لوای حسنین
#فاطمه بی برو برگرد تلافی بکند
هر کسی کارِ کمی کرد برای حسنین
کیمیا می شود از خیرِ مجاور شدنش
گردِ خاکی که نشیند به سرای حسنین
اینکه در سلسله ی سینه زنان، سینه زدیم
بوده تأثیر مناجات و دعای حسنین
ذکر مادر پدرم نام حسین است و حسن
جان مادر پدرم هم به فدای حسنین
کاش دستم برسد تذکره های حسنین
تا کنم طوف #علی بهر رضای حسنین
دل من لک زده تا زائر شش گوشه شود
دست خالی من و لطف و عطای حسنین
بارها گفت نبی این دو پسر جان منند
این همه ظلم نبوده است سزای حسنین
هر دو آقای مرا تشنه به مقتل بردند
کاش امسال بمیرم به عزای حسنین
وقتی خدای عزوجل از #نمِ_بهشت
خاک وجود شیعهی #آل_علی سرشت
یک گوشه از دل همه را #کربلا گذاشت
یک گوشه از دل همه #دارالحسن نوشت
#صلیاللهعليڪیاابــاعبــدالله #دوشنبتون_امام_حسنی
🔰به یاد شهید مدافع حرم منصور مسلمی سواری
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
📌 قرعه کشی کربلا
💠کربلا رایگان برای ۵ نفر
🌸 به نیت ایام ولادت و مبعث پیش رو ،
❇️قرعه کشی اول ولادت حضرت فاطمه الزهرا (س) ۲۳ دی ۱۴۰۱
❇️قرعه کشی دوم ولادت حضرت امام علی (ع) ۱۵ بهمن ۱۴۰۱
❇️قرعه کشی سوم مبعث حضرت رسول اکرم (ص) ۲۹ بهمن ۱۴۰۱
❇️قرعی کشی چهارم ولادت حضرت امام حسین (ع) ۵ اسفند ۱۴۰۱
✅قرعه کشی پنجم ولادت حضرت امام مهدی (عج) ۱۷ اسفند ۱۴۰۱
💥بدون هیج محدودیت و شرایطی همه افراد ، در قرعه کشی پویش کربلا شرکت داده می شوند
به نفرات برنده در قرعه کشی ، کربلا رایگان هدیه میشود
💥جهت ثبت نام واعلام نتایج قرعه کشی وارد لینک کانال کربلا شوید 👇
💯 @karbalaa128 🔙 کانال کربلا
#️⃣#قرعه_کشی #کربلا #رایگان
#کربلا
#مخاطب_خاص
میخواست با #مدینه خداحافظی کند
بغضش گرفت و گفت: کجایی برادرم؟!
از کوچهها گذشت و... غریبانه گریهکرد
آهی کشید و گفت: جوان بود #مادرم!
سالروز حرکت کاروان حضرت
سیدالشهداء از مدینه به کربلاست.
_________
@MokhatabTV3
_________
نشسته ام سر این سفره تا گذشت کنی
مرا ببخشی و باز ای خدا گذشت کنی
به افتتاح و ابوحمزه اتکا کردم
که با فراز فرازِ دعا گذشت کنی
تمام عمر خودم بارها خطا کردم
چه میشود که توهم بارها گذشت کنی
دلت میاید اگر بین شعله ها باشم؟
اراده کن که ازین بینوا گذشت کنی
نوای فاطر #یا_فاطمه گرفتم که
به نام نامی خیرالنسا گذشت کنی
مقیم مسجد ارکـم امیدوارم من
در این حریم سراسر صفا گذشت کنی
کبوتر #حـرم_مشهدم چه بهتر که
دم شلوغی #باب_الرضا گذشت کنی
بَدَم قبول، ولی ای کریم ممکن نیست؟
برای رفتن تا #کــربـلا گذشت کنی؟
#حـسین_جـان💔
سحرچهاردهم ذکر منِ بی سروپا
شده العفو به حق حسن و خون خدا
من که از دوری این فاصله ها خسته شدم
می شود در حرمت روزیِ من اشک و دعا؟
#صلیاللهعليڪیـاابــاعبــدالله #چهارشنبتون_امام_رضایی
🥀 به یاد شهید مدافع حرم سیدالیاس حسینی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa