🌕 فضیلت و ثواب روز سوم #ماه_مبارک_رمضان
برای روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم (ص) :
🌺 به هر مو که در تن دارید گنبدى در فردوس براى شما بسازد از در سفید که در زیر آن 12 هزار و در نشیب آن 12 هزار خانه نور به شما دهد
که در هر خانه هزار تخت و بر هر تختى حوریه باشد
و هر روزى هزار فرشته بر شما در آید با هر فرشته هدیه اى باشد.
📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۸
#ثواب_هرروز_ماهمبارکرمضان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
مهدی جان💖
درد فراق، ساده مداوا نمیشود
باید به هم رسید وَ اِلّا نمیشود
از شنبه بستهایم به جمعه دخیل اشک
تا تو نیایی این گرهها وا نمیشود
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج
#جمعههای_انتظار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖دل باصلوات محرم رازشود
🕊سیمرغ شود بلند پرواز شود
فرمود پیامبرکه باهرصلوات🌸
درهای اجابت دعاباز شود🌸
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
✍آیت الله خوشوقت(ره):
گناه گرفتاری می آورد!
ضیق معاش می آورد!
ناراحتی های روحی می آورد!
گناه نکنید...
خدا کمک میکند ،
مشکلات حل می شود.
#سخنان_ناب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#ټلݩگر❗️
هرگاه مایل به گناه بودی
این سه نکته را فراموش مکن :
⇦الله میبینـد
⇦ملائک مینویسد
⇦درهرحال مرگ میآید..🌿
#حواسمونباشه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#عطر_گل_محمـ🌸ــدی 👇🏼
👈🏼 عطرِ طبیعی #گل_محمدی خواص بسیار و تاثیر گذاری بالایی دارد.👇🏼
🌷 از جمله اینکه آرامش بخش است و در درمان افسردگی نقش عمده ای دارد.
🌷 موجب تقویت حافظه میگردد و ضد آلزایمر است.
🌷 #سودا را که ریشه سرطان در بدن می باشد رفع کرده و مغز را گرم میکند.👌🏼
🌷 در درمان 👈🏼کم خوابی و بد خوابی بسیار موفق عمل میکند و خوابی آرام و شیرین را به شما هدیه می دهد.
🌷 در تنظیم دورههای قاعدگی بانوان، درمان ناتوانیهای جنسی و سردمزاجی موثر است.
#سلامت_باشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#تلنگر✨
اگه یه بچه جلوت وایستاده
باشه ،
روت میشه جلوش مرتکب گناه بشی؟🤔
نه؟!!!!
پس چه شکلی روت میشه
جلوی مهدی فاطمه «عج»
مرتکب اون گناه بشی؟!!!!
چه شکلی میتونی اشک
مهدی فاطمه«عج»رو در بیاری
ولی عین خیالت نباشه ؟!!
#التماس_دعای_فرج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#مولایم_مهدی_جان♥️
قصد آن دارم که جان خویش قربانت کنم
همچو مجنونی که قربانی به قرآنت کنم
منجی عالم بیا دنیا سراسر غم گرفت
جمعه ای با سیل اشکم غرق بارانت کنم
واله و حیران به کوی و دشت می گردی چرا
با دعای عهد خود هم قصد پیمانت کنم
همچو یوسف کرده ای ما را به غم ها مبتلا
یوسفا کی با دعایم سوی کنعانت کنم
بر سر عهدی نماندم،چون برای دلبری
گو چرا باید که اشک چشم به مژگانت کنم
همچو حرّی گشته نادم سر به زیر در نزدتان
زاده ی زهرا بگو تا کی،که عنوانت کنم
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#جمعههای_انتظار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
Jomehaye-entezar.mp3
3.96M
🎼 جمعه های انتظار
🎙 امیرکهکشان
#زیبابشنویم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
سلامـ و ارادٺ
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 خوش آمدید:)💚
ـ جهٺ دسترسے بھ پستهاےِ ڪانال، روۍ هشتگ موࢪد نظࢪ ڪلیڪ فࢪمایید☺️👌🏻
#به_وقت_عاشقی
#کلام_خدا
#به_خدا_اعتمادکنیم
#شهیدانه
#بهخودمونبیایم
#شکرگزارباشیم
#پویش_حجاب_فاطمی
#حواسمونباشه
#سخنان_ناب
#سلامت_باشیم
#مهربان_باشیم
#نمــاز
#نهجالبلاغه
#داستانک
#جمعههای_انتظار
#به_وقت_رمان
#زیبابشنویم
#امربهمعروف_نهیازمنکر
#چیبگمآخه
ــــــــــــــــــــــــــــــ
📚رمـانهـا:
قسمٺاول رمان از من تا فاطمه⇩
https://eitaa.com/lotfe_khodaa/33
قسمٺاول رمان من با تو⇩
https://eitaa.com/lotfe_khodaa/754
قسمت اول رمان بی تو هرگز ⇩
https://eitaa.com/lotfe_khodaa/1766
کپی از رمان ها فقط با ذکر نام نویسنده جایز است.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اینم لینک نظرسنجی مون:
https://harfeto.timefriend.net/16185864153456
بــامــاهمــࢪاهبــاشیــد😍🌱
+نگاھمولابدرقهیِزندگیتونالھے!
1_783870304.mp3
4.78M
#امام_زمان
#وظایف_منتظران
🔴 قسمت دوم وظایف منتظران
🔗 برگرفته از کتاب مکیال المکارم
🔵 شناخت امام زمان وظیفه یک منتظر
🔹 اهمیت و آثار شناخت امام چیست؟
🎙#ابراهیم_افشاری
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
⭕️ رفع امواج مضر با وضو
💠 در احادیث آمده است که #آب_وضو را خشک نکنید...
دلیل پزشکی آن:
بدن در برابر سرمایی که حس میکند خود به خود درجه حرارت را بالا میبرد تا آن را خشک کند
این تحریکات باعث بهبود و افزایش گردش خون و ورود اکسیژن بیشتری به بافتها و عضلات زیر پوست شده که باعث شادابی و نشاط میشود.
امروزه هم بارهای الکتریکی زائد در اثر تحریکات مغناطیسی و الکتریکی اطراف ما همچون نیروگاه های برق، موبایل، تلویزیون و سشوار بر مغز تاثیر میگذارد و این اثرات در نواحی که تحریکات عصبی بیشتری دارد، خطرات جدیتری را به دنبال دارد.
این نواحی دقیقا همان نواحی شستوشوی وضو است (سر، صورت، دست، مچ دست و پا). که بهترین و ارزانترین و بیخطرترین راه برای دفع این امواجِ زائد، آب است
که در وضو باعث انتقال بارهای ساکن از بدن به اطراف میشود.
همچنین امروزه اثرات وضو در پیشگیری از سرطان پوست که از عوارض تابش آفتاب و اشعه UV است توسط دانشمندان اثبات شده است.
#به_خدا_اعتمادکنیم
برای دوستانتون هم ارسال کنید😊
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🍁لطفِ خدا🍁
طرح ختم قرآن در #ماه_مبارک_رمضان 💠 امام رضا(ع) : هرکس در ماه رمضان یک آیه از کتاب خداوند را بخوان
لطفا شرکت کنید و دوستانتون هم شرکت بدین،
خیلی وقتتونو نمیگیره😉
#ختم_قرآن در
#ماه_مبارک_رمضان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#خونسازی۲
🔸از چهار مغز به جای تنقلات بهره ببرید ( یا به شکل معجون یا قاووت کرمانی، یا بعد از غذا ۵ فندق را کامل بجوید).
🔸فالوده سیب بخورید (هر روزیک عدد سیب را ( که بهتر است سیب سرخ یا سیب گلاب باشد ) رنده کرده، دو قاشق غذاخوری گلاب، دو قاشق غذاخوری عرق بیدمشک و کمی عسل به آن افزوده میل نمایید. این خوراک گوارا و خونساز، تاثیر به سزایی در آرامش اعصاب نیز دارد)
🔸از شیره انگور استفاده کنید (یک تا دو قاشق غذاخوری به صورت شربت همراه با مقدار خیلی کمی زعفران).
🔸عسلاب بنوشید (میزان مصرف عسل روزانه بیش از دو قاشق غذاخوری نشود)
🔴#نکته مهم در مورد سه شیره یا چهار شیره : استفاده از مخلوط سه شیره خرما، انگور و توت برای درمان یا پیشگیری از کم خونی در همه مزاجها توصیه نمیشود، چرا که شیره خرما در بسیاری از افراد و در افراد خشک مزاج و یا در هوای خشک مانند شهرهای بزرگی چون تهران که با آلودگی هم همراه هستند، میتواند ایجاد عارضه کند*...
⬅️ ادامه دارد...
#سلامت_باشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#چیبگمآخه
نمونه های تذکر 👇👇👇
(موارد کشف حجاب رو ضمن احترام، اما با قاطعیت بیشتر بگو)
کشف حجاب در وسیله نقلیـه
یکی دو تا بوقِ کوتاه بزن تا نگاه کنه، بعد اشاره به گذاشتن شال یا روسریش کن
خانم محترم! لطفا ... (و با دست، اشاره به گذاشتن شال یا روسریش کن)
عزیزم، شالتون / عزیزم، روسریتون (جمله ی کوتاه، بدون گفتن فع)
گلم! شالتون افتاده!
وسیله نقلیه، حریم خصوصی نیست؟ لطفا پوششتونو رعایت کنین
#امربهمعروف_نهیازمنکر
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#ریحانه
فقط خود چادریا میدونن😍
لذت نگاههایخدا ... توی ماه رمضونو 😌
چون فقط اونه که میدونه ، بخاطرش روزه گرفتی و تو گرما و زیرآفتاب چادږ سر کردی😇😇😇
#پویش_حجاب_فاطمے
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
به نام خدا
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_۳۳
💫 برای آخرین بار
این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ...
وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ...
- الحمدلله که سالمن ...
- فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...
- همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ...
همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ...
زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ...
سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ...
هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ...
توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد ...
ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ...
برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ...
همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ...
#بهوقترمان
بهکانال🍁لطفِخدا🍁بپیوندید
@lotfe_khodaa
به نام خدا
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_۳۴
💫 اشباح سیاه
حالم خراب بود ... می رفتم توی آشپزخونه ... بدون اینکه بفهمم ساعت ها فقط به در و دیوار نگاه می کردم ... قاطی کرده بودم ... پدرم هم روی آتیش دلم نفت ریخت ...
برعکس همیشه، یهو بی خبر اومد دم در ... بهانه اش دیدن بچه ها بود ... اما چشمش توی خونه می چرخید ... تا نزدیک شام هم خونه ما موند ... آخر صداش در اومد ...
- این شوهر بی مبالات تو ... هیچ وقت خونه نیست ...
به زحمت بغضم رو کنترل کردم ...
- برگشته جبهه ...
حالتش عوض شد ... سریع بلند شد کتش رو پوشید که بره... دنبالش تا پای در رفتم اصرار کنم برای شام بمونه ... چهره اش خیلی توی هم بود ... یه لحظه توی طاق در ایستاد ...
- اگر تلفنی باهاش حرف زدی ... بگو بابام گفت ... حلالم کن بچه سید ... خیلی بهت بد کردم ...
دیگه رسما داشتم دیوونه می شدم ... شدم اسپند روی آتیش ... شب از شدت فشار عصبی خوابم نمی برد ...
اون خواب عجیب هم کار خودش رو کرد ... خواب دیدم موجودات سیاه شبح مانند، ریخته بودن سر علی ... هر کدوم یه تیکه از بدنش رو می کند و می برد ...
از خواب که بلند شدم، صبح اول وقت ... سه قلوها و دخترها رو برداشتم و رفتم در خونه مون ... بابام هنوز خونه بود ... مادرم از حال بهم ریخته من بدجور نگران شد ... بچه ها رو گذاشتم اونجا ... حالم طبیعی نبود ... چرخیدم سمت پدرم...
- باید برم ... امانتی های سید ... همه شون بچه سید ...
و سریع و بی خداحافظی چرخیدم سمت در ... مادرم دنبالم دوید و چادرم رو کشید ...
- چه کار می کنی هانیه؟ ... چت شده؟ ...
نفس برای حرف زدن نداشتم ... برای اولین بار توی کل عمرم... پدرم پشتم ایستاد ... اومد جلو و من رو از توی دست مادرم کشید بیرون ...
- برو ...
و من رفتم ...
#بهوقترمان
بهکانال🍁لطفِخدا🍁بپیوندید
@lotfe_khodaa
به نام خدا
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_۳۵
💫 بیت المال
احدی حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علی ... به هر قیمتی باید برم جلو ... دیگه عقلم کار نمی کرد ... با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا ... اما اجازه ندادن جلوتر برم ...
دو هفته از رسیدنم می گذشت ... هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن ...
آتیش روی خط سنگین شده بود ... جاده هم زیر آتیش ... به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه ... توپخونه خودی هم حریف نمی شد...
حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده ... چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن ... علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ... بدون پشتیبانی گیر کرده بودن... ارتباط بی سیم هم قطع شده بود ...
دو روز تحمل کردم ... دیگه نمی تونستم ... اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود ... ذکرم شده بود ... علی علی ... خواب و خوراک نداشتم ... طاقتم طاق شد ... رفتم کلید آمبولانس رو برداشتم ...
یکی از بچه های سپاه فهمید ... دوید دنبالم ...
- خواهر ... خواهر ...
جواب ندادم ...
- پرستار ... با توئم پرستار ...
دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ...
- کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ ... فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ ...
رسما قاطی کردم ...
- آره ... دارن حلوا پخش می کنن ... حلوای شهدا رو ... به اون که نرسیدم ... می خوام برم حلوا خورون مجروح ها ...
- فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ ... توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ... جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست... بغض گلوش رو گرفت ... به جاده نرسیده می زننت ... این ماشین هم بیت الماله ... زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن ...
- بیت المال ... اون بچه های تکه تکه شده ان ... من هم ملک نیستم ... من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن ...
و پام رو گذاشتم روی گاز ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... حتی جون خودم ...
ادامه دارد...🌹
#بهوقترمان
بهکانال🍁لطفِخدا🍁بپیوندید
@lotfe_khodaa
به نام خدا
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_۳۶
💫 و جعلنا
و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم ...
حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ... آتیش دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ...
تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود ...
باورم نمی شد ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ...
تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ...
چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم ...
غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم ...
بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید ...
چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ...
زمان برای من متوقف شده بود ...
سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ...
😔😭
پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علی الخصوص شهدای گمنام ... و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان ... سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ...
ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ...
ادامه دارد...
#بهوقترمان
بهکانال🍁لطفِخدا🍁بپیوندید
@lotfe_khodaa