🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۸۹ و ۹۰
آیه: _فهمیدنش سخت نبود. از نگاهش، رفتارش، اصلا از اون بچهای که به تو سپرد معلوم بود که یک دله شده، تو هم که میدونم هنوز بهش شک داری!
رها: _من نمیشناسمش!
آیه: _ #بشناسش، اما بدون اون شوهرته؛ تو قلب مهربونی داری، شوهرتو #ببخش برای اتفاقی که توش نقش زیادی نداشته، ببخش تا زندگی کنی! اون مرد خوبیه... به تو نیاز داره تا #بهترین آدم دنیا بشه! #کمکش کن رها!
تو مهربونترینی!
رها: _کاش بودی آیه!
آیه: _هستم... تا تو بخوای باشم، هستم؛ البته دیگه عروس شدی و من باید از اون خونه برم!
رها: _نه؛ معصومه داره جهازشو میبره! گفته خونه رو آماده میکنه بریم اونجا! تو هم تا هر وقت بخوای میتونی بمونی!
آیه: _پس تمومه دیگه، تصمیماتون رو گرفتین؟
رها: _نه آیه، گفتن که اگه نخوام میتونم طلاق بگیرم و با مادرم تو همون واحد زندگی کنم!
آیه: _رها فکر طلاق رو نکن، میدونی طلاق منفورترین حلال خداست!
رها: _ما خیلی با هم فرق داریم!
آیه: _فرق داشتن بد نیست، خودتم میدونی زن و شوهر نباید عین هم باشن، باید #مکمل هم باشن!
رها:_ #اعتقاداتمون چی؟
آیه: _اون داره شبیه تو میشه، چندباری اومد بالا با بابام حرف زد. فهمیدم که داره تغییر عقیده میده. پسر مردم از دست رفت..
هر دو خندیدند. رها دلش آرام شده بود..خوب است که آیه را دارد!
آخر هفته بود که آیه بازگشت،
سنگین شده بود. لاغرتر از وقتی که رفت
شده بود... رها دل میسوزاند برای شانههای خم شدهی آیهاش! آیه دل میزد برای مادرانههای رهایش!
آیه: _امشب چی میخوای بپوشی؟
رها: _من نمیخوام برم، برای چی برم جشن نامزدی معصومه؟
آیه: _تو باید بری! شوهرت ازت خواسته کنارش باشی، امشب برای اون و مادرش سختتره!
رها: _نمیفهمم چرا داره میره!
ِ آیه : داره میره تا به خودش ثابت کنه که دخترعمویی که همسر برادرش
بود، دیگه فقط دخترِ عموشه! با هیچ پسوند اضافهای! حالا بگو میخوای چی بپوشی؟
رها: _لباس ندارم آیه!
آیه: _به صدرا گفتی؟
رها: _نه؛ خب روم نشد بگم!
آیه لبخند زد و دست رها را گرفت و به اتاقش برد. کت و دامن مشکی رنگی را مقابلش گذاشت:
_چطوره؟
رها: _قشنگه.
آیه: _بپوشش!
آیه بیرون رفت و رها لباس را تن کرد. آیه روسری ساتن مشکی نقرهای زیبایی را به سمت رها گرفت...
_بیا اینم برات ببندم!
رها که آماده شد، از پلهها پایین رفت. صدرا و محبوبه خانم منتظرش بودند. مهدی در آغوش صدرا دست و پا میزد برای رها! نگاه صدرا که به رهایش افتاد، ضربان قلبش بالا رفت!
" چه کردهای خاتون! آن سیه چشمانت برای شاعر کردنم بس نبود که پوست گندمگونت را در نقرهایِ
این قاب به رخ میکشی؟
آه خاتون... کاش میدانستی که زمان عاشق کردن من خیلی وقت است گذشته! من چشمانم از نمازهای صبحت پر است! از قنوتت پر است! من دل در گرو مهرت دارم! من را به صلیب میکشی خاتون؟ تو با این چهرهی زیبای جنوبیات در این شهر چه میکنی؟ آمدهای شهر را به آشوب بکشی یا قلب مرا؟"
مهدی که در آغوشش دست و پا زد،
نگاه از رهایش گرفت. محبوبه خانم لبخند معناداری زد.
رها روی صندلی عقب نشست ،
و مهدی را از آغوش صدرا گرفت. محبوبه خانم با آن مانتوی کار شده ی سیاهرنگش زیبا شده بود، جلو کنار صدرا نشست.
َرها عاشقانههایش را خرج پسرکش میکرد، و ندید نگاه مرد این
روزهایش را که دو دو میزد.
آیه از پنجرهی خانهاش ،
به خانوادهای که سعی داشت دوباره سرپا شود نگاه کرد. چقدر سفارش این خانواده را به رها کرده بود! چقدر گفته بود رها زن باش... تکیهگاه باش! مَردت شب سختی پیش رو دارد! گفته بود:
_رها! تو امشب تکیهگاه باش!
وارد مهمانی که شدند، صدرا به سمت عمویش رفت و او را صدا زد:
_عموجان!
آقای زند با رنگ پریده به صدرا نگاه کرد:
_شما اینجا چیکار میکنید؟
محبوبه خانم: _شما دعوت کردید، نباید میاومدیم؟
آقای زند: _نه... این چه حرفیه! اصلا فکرشم نمیکردیم بیاید، بفرمایید بشینید و از خودتون پذیرایی کنید!
چقدر این مرد اضطراب داشت!
رها نگاهش را در بین مهمان
چرخاند و او هم رنگ از رخش رفت:
_محبوبه خانم... محبوبه خانم!
محبوبه خانم تا نگاهش به رنگ پریدهی رها افتاد هراسان شد:
_چی شده رها؟!...صدرا!
صدرا به سمت رها رفت و مهدی را از آغوشش گرفت:
_چی شدی تو؟ حالت خوبه؟
رها: _بریم... بریم خونه صدرا!
"چطور میشود وقتی اینگونه صدایم میزنی و نامم را بر زبان میرانی دست رد به سینهات بزنم؟"
رها چنگ به بازوی صدرا انداخت، نگاه ملتمسش را به صدرا دوخت:
_بریم!
"اینگونه نکن بانو... تو امر کن! چرا اینگونه بیپناه مینمایی؟"
صدرا: _باشه بریم.
همین که خواستند از خانه بیرون بروند.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۹۱ و ۹۲
همین که خواستند از خانه بیرون بروند، صدای هلهله بلند شد.
"خدایا چه کند؟
مردش با دیدن داماد این عروسی میشکست! مرد بود و غرورش...
خدایا... این کِل کشیدنها را خوب میشناخت! عمههایش در کل کشیدن استاد بودند، نگاهش را به صدرا دوخت. آمد به سرش از آنچه میترسیدش!"
رنگ صدرا به سفیدی زد و بعد از آن سرخ شد. صدایش زد:
_صدرا! صدرا!
صدای آه محبوبه خانم نگاه رها را به سمت دیگرش کشید. دست محبوبه خانم روی قلبش بود:
_صدرا... مادرت!
صدرا نگاهش را از رامین به سختی جدا کرد و به مادرش دوخت. مهدی را دست رها داد و مادرش را در آغوش کشید و از بین مهمانها دوید!
جلوی سیسییو نشسته بودند که صدرا گفت:
_خودم اون برادر نامردت رو میکشم!
رها دلش شکست! رامین چه ربطی به او داشت:
_آروم باش!
صدرا: _آروم باشم که برن به ریش من بخندن؟ خونبس گرفتن که داماد آیندهشون زنده بمونه؟ پدر با تو، دختر با اون ازدواج کنه؟ زیادیش میشد!
رها: _اون انتخاب خودشو کرده، درست و غلطش پای خودشه! یه روزی باید جواب پسرشو بده!
صدرا صدایش بلند شد:
_کی باید جواب منو بده؟ کی باید جواب مادرم رو بده؟ جواب برادر ناکامم رو کی باید بده؟
رها: _آروم باش صدرا! الان وقت مناسبی نیست!
صدرا: _قلبم داره میترکه رها! نمیدونی چقدر درد دارم!
محبوبه خانم در سیسییو بود ،
و اجازهی بودن همراه نمیدادند. به خانه بازگشتند که آیه و زهرا خانم متعجب به آنها نگاه کردند.
صدرا به اتاقش رفت و در را بست.
رها جریان را که تعریف کرد زهرا خانم بغض کرد... چقدر درد به جان این مادر و پسر ریخته بود پسرِ همسرش!
آیه در اتاقش نشسته بود و به حوادث امشب فکر میکرد.
"اصلا رامین به چه چیزی فکر میکرد که با زن مقتول ازدواج کرده بود؟ یادش بود که رها همیشه از رفت و آمد زیاد رامین با شریکش میگفت، از اینکه اصلا از این
شرایط خوشش نمیآید!
میگفت رامین چشمانش پاک نیست، چطور همکارش نمیداند! امشب هم همین حرفها را از صدرا شنیده بود! صدرا هم همین حرفها را به سینا زده بود. حالا که در یک نزاعِ سر مسائل مالی، سینا مرده بود، معصومه بهانهی شرکت را گرفته و زن قاتل همسرش شده بود!"
آیه آه کشید...
خوب بود که صدرا، رها را داشت، خوب بود که رها مهربانی را بلد بود، همه چیز خوب بود جز حال خودش!
یاد روزهای خودش افتاد:
" یادت هست که وقتی دلشکسته بودی، وقتی ناراحت و عصبانی بودی، میگفتی تمام آرامش دنیا را لبخندم به قلبت سرازیر میکند! یادت هست که تمام سختیها را پشت سر میگذاشتیم و دست هم را میگرفتیم و فراموش میکردیم دنیا چقدر سخت میگیرد؟ حالا رها یاد گرفته که آرامش مردش باشد! "
َ به عکس روبهرویش خیره شد
"نمیدانی چقدر جایت #خالیست مرد.... خدایا، چقدر زود پر کشیدی... مرد من جایت کنارم خالیست! به #دخترکت سخت میگذرد! چه کنم که توان زندگی کردن ندارم؟ چه کنم که گاهی سر نقطهی صفر میایستم؟ روزهای آیه بعد از رفتنت خوب نیست! روزهای دخترکت بعد از رفتنت خوب نیست... راستی موهایم را دیدهای که یک شبه #سپید شدهاند؟ دیدهای که خرمایی خرمن موهایم را خاکسترپاش کرده و رفتهای؟ دیدهای که همیشه روسری بر سر دارم که کسی نبیند آیه یک شبه پیر شده است؟
دیدی که کسی نپرسید چرا
همیشه موهایت را میپوشانی؟ اصلا دیدهای سپیدی و عسلی چشمانم با هم درآمیختهاند؟دیدهای پوستم از سپیدی درآمده و زردی بیماری را به خود گرفته؟ دیدهای ناتوان گشتهام؟دیدهای شانههای خم شدهام را؟ چگونه کودکت را به دندان کشم وقتی تو رفتهای؟
از روزی که رفتی آیه هم رفت! روزمرگی میکنم دنیا را تا به تو برسم... دنیایم تو بودی! دنیایم را گرفتی و بردی! چه ساده فراموش کردی و گفتی فراموشت کنم! چطور مرا شناختی که با حرفهای آخرت مرا شکستی؟ اصلا من کجای زندگیات بودم که رفتی؟ دلت آمد؟ از نامردی دنیا نمیترسیدی؟"
َدلش اندکی خواب و بیخبری میخواست.
دلش مردش را میخواست و آیهی این روزها زیادی زیادهخواه شده بود.
دلش لبخند از ته دل رها را
میخواست،
نگاه مشتاق صدرا به رها را میخواست،
دلش کمی عقل برای رامین میخواست، شادی زهرا خانم و محبوبه خانم را میخواست،
اینها آرزوهای بزرگ آیه بود...
آیهای که این روزها زیادی زیادهخواه شده
بود.
نفس گرفت ؛
"چه کنم در شهری که قدم به قدم پر است از خاطراتت! چه کنم که همهی شهر رنگ تو را گرفته است؟ چگونه یاد بگیرم بیتو زندگی کردن را؟ مگر میشود تو بروی و من زندگی کنم؟ تو نبض این شهر بودی!
حالا که رفتی، این شهر، شهر مردگان است!
********************
سه ماه گذشته بود.
سه ماه از حرفهای ارمیا با حاج علی و آیه گذشته بود... سه ماه بود که ارمیا....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃﷽🍃
خـداونـدا
حال ڪه منت نهادی
و در بامدادی دگر بیدارم ساختی
و جانی دوبارهام بخشیدی
تا ببینم، بشنوم، بگویم و بدانم
باز منت گذار و یاریم ده تا ببینم
تمـام زیبائیها و خوبیها را
و بر زبان برانـم آنچه تـو را
خشنـود میسـازد
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
هر سینه میان خود نوایی دارد
هر قبله برای خود خدایی دارد
اما ز درون کعبه میگفت خدا
ایوان نجف عجب صفایی دارد
#فقطحیدرامیرالمؤمنیناست 🌺🌿
#یکشنبه_های_علوی_فاطمی🌿
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
امام علی علیه السلام میفرمایند:
🔹کسی که امر به معروف ونهی از منکر را باقلب و دست وزبانش انجام نده مانند مرده ای بی خاصیت در بین زندگان است.
🔹مهم ترین فاجعه وبزرگترین آسیبی که با ترک امربه معروف ونهی از منکر در جامعه ی اسلامی رخ میده این است که گناه از گناه بودن می افته ،عادی میشه، وقتی عادی شد به تدریج ارزش میشه
این بدترین خطر است وبزرگترین خیانت هست که مردم خودشون سر خودشون میارن
باعث میشه که ارزش کم کم جاش با ضد ارزش عوض شه❌
#بیتفاوت_نباشیم
#امربهمعروفِ_نهیازمنکر
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼در آستانهی #میلاد_پیامبر_اکرم(ص) و #میلاد_امام_جعفر_صادق(ع) ضریح مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السلام گلآرایی شد.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دستورالعمل امام باقر علیهالسلام برای فرزنددار شدن و رزق با برکت
🎙استاد عالی
#سبک_زندگی_اسلامی
#استغفار
✅تمدن سازی نوین اسلامی👇
https://eitaa.com/joinchat/1979252750C33ed740bf9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 کلاهبرداری از مخاطبین بیچاره با عنوان های قانون جذب و موفقیت و شکرگزاری و درامد از ایتا در ۵ روز!!!
آخه دروغگو کی توی ۵ روز به درامد بالا میرسه غیر از راه دزدی!
⭕️⭕️⭕️⭕️
@IslamlifeStyles
💢 بردن دانشجوها سر صحنه پرتاب ماهواره 😍
از خود پرتاب ماهواره مهمتر بود
چون این دانشجو تا آخر عمر
دیگه خودتحقیر نمیشه
دمت گرم امیرعلی
زنده باشی سردار
#علم
#هوافضا
#ایران_قوی🇮🇷
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
به اونایی که میگن اگه نفت میفروشیم پولش کو بگین
پولش داره صرف کارای عمرانی و تولیدی میشه
مثل همین بلندترین خط ریلی ایران، راهآهن مشهد ـ بیرجند ـ زاهدان با اعتبار ۱.۷میلیارد یورو
که گره گشای مسائل مهمی در جابجایی مسافر و بار کشور و همچنین اتصال شمال به جنوب کشور خواهد بود
🗣 🇮🇷الف_ میرزایی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅دریادار ایرانی: مقام معظم رهبری امر کردند نیرویی دریایی باید در شان مردم ایران باشد، از ایشان پرسیدیم شان مردم ایران چیست؟ ایشان فرمودند : بی نهایت
#لبیک_یاخامنه_ای
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥رژه جالب در حضور رهبر انقلاب در دانشگاه امام حسین (ع)
#لبیک_یاخامنه_ای
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
『بسماللھِ الذیخَلقَالحُسَیۡن؏🌿』
💕اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
💕وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
یهسلاممبدیمبهآقامونصاحبالزمان!
💕السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
💕یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن
💕و یا شریڪَ القران
💕ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے
💕و مَولاے الاَمان الاَمان🌱
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#هرروزدرپناهاهلبیتباشید
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❥•❤️ دلبــ(حسن)ـــر ❤️•❥•
✦ بیـن تاریکی دُنیـا،نَظـری کَرد به مـا
✦ ما هدایت شُدۀ چهره ی ماهِ "حَسَنیم"
#امام_حسنى_ام🍃
#السلام_حضرت_شاه✋
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❤
چقدر حرف دلم را به جاده ها بزنم
اجازه هست کمی حرف با شما بزنم؟
اجازه هست کمی درد دل کنم یا نه؟
اجازه هست که قید من و تو را بزنم؟
بنا نبود نیایی، خدا وکیل آقا
چقدر دست به دامان ندبه ها بزنم؟
دلم قرار ندارد خودت که میدانی
چقدر مانده همینطور دست و پا بزنم؟
ببین به جان عزیزت قسم کم آوردم
بعید نیست همین روزها که جا بزنم
اگر دروغ نگویم فقط کمی مانده
رکورد مردم نامرد کوفه را بزنم
خدا کند که بیایی وگرنه از سمتِ
کدام پنجره باید تو را صدا بزنم؟
به بازگشت من آقا دگر امیدی نیست
مگر دوباره سری رو به کربلا بزنم
#مـهـدی_جـان
صبح ها را به سلامی به تو پیوند زنم
"ای سر آغازترین روز خدا صبحبخیر"
به امیدی که جوابی ز شما می آید
گفتم از دور سلامی به شما صبحبخیر
#صلیاللهعليڪیـاصــاحبالــزمـان
🥀به یاد شهیدمدافعحرم سیداصغر چرغندی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🟢 حضرت مهدی(عج) در تشرف بغلی فرمودند:
🔴 شیعیان ما، جان ما هستند مگر ممکن است ما جان خود را فراموش کنیم؟!
🔹 او فراموش نمیکند تو هم فراموش نکن ..
🎙 استاد عاملی
#امام_زمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃ماجرای راننده کامیونی که با #امام_زمان (عج) دیدار کرد
🎙استاد عالی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچی عراقیها تو مناسبتهای مختلف پیاده روی دارن، بجاش یمنی ها تجمعات عظیمی برگزار میکنن 😊
ببینید چه جمعیتی جمع شده برای مراسم مولد النبی 😍
به همین مناسبت پرچمهای سبز دست میگیرن
#میلاد_پیامبر
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فقط تو صنعا و صعده نیستا، بقیه شهرها هم این تجمع بزرگ برگزار میشه 👏👏
به نظرم حیفه ما تو ایران عقب بمونیم و این مراسمات پرشور رو برگزار نکنیم.
برای رسول الله هرکاری کنیم کمه
#میلاد_پیامبر
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #میلاد_پیامبر_اکرم(ص)
💐برسد به گوش جهانیان
💐دو جهان به نام محمد است
🎙 صابر خراسانی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa