9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠یکی از شاه کلید ها
برای آمدن برکات تو زندگی....🌱
#بالوالدین_احسانا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اینو همیشه یادت باشه
قول هایی رو که هنگامِ طوفان به خدا میدی
هنگامِ آرامش فراموش نکنی..🧡🌿
#حواسمونباشه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#اگه_گناه_کردی ↯
حداقل بعدش پیشمون باش☔️🌨
❤️امام صادق ؏ ؛
همانا پشیمانے از گناه انسان را
به دست کشیدن از آن وا میدارد. 🍃
اصول کافے ۱۵۹/۴
#استغفار
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌸🌿هــــر لحظه این را به یــــاد داشته باشید
👌که انـــدازه ی مشــــکلات
از قــــدرت خداونـــــد
✨خیلــــی کوچکـــــترند
💕پس با خود زمزمه کن
🌟لاحول ولا قوه الا بالله🌟
#به_خدا_اعتمادکنیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
میدانید وَیل چیست؟
پیامبر اسلام صلی الله علیه:
وَیل، پرتگاهى در جهنّم است که کافر در آن سقوط میکند و چهل سال طول میکشد تا به تهِ آن برسد.
حالا عاقبت کسی که نماز را ترک میکند
پیامبر اسلام صلی الله علیه:
«نماز، ستون دین است، پس هرکس نماز خود را عمداً ترک کند، به تحقیق دین خود را خراب کرده است و هر کس وقتهاى آنرا ترک کند، او را در #ویل میاندازند و "ویل" یک وادی است در جهنم،
چنانچه خداوند فرمود:
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُون
المستدرك_علي_الصحيحين_ج٢ص٥٥١
جامع_الاخبار_ص٧٣
#نماز_اول_وقت
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌸برروے زمین و آسمان ها و ڪرات
✨🌸در بین مناجات و تمام ڪلمات
✨🌸زیبا تر از این دعا ندیده است ڪسی
✨🌸بر خاتم انبیاء محمد(ص) صلوات
#اللَّهُمَّصَلِّعَلَىمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
همراهان گرامی
علاقمندان به رمان و داستان
ان شاءالله امشب رمان #بدون_تو_هرگز تموم میشه
و به علت نزدیک شدن #انتخابات
از فرداشب
یه رمان جدید بنام #عبورزمانبیدارتمیکند بارگزاری میشه.
امیدوارم از خوندنش لذت ببرین😊
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
دم افطار لبم
عطش ذکر حسین دارد و بس ..
خانہ ے تنگ دلم ❤️•°
هوس کرب و بلا دارد و بس..•°
#ماه_مبارک_رمضان 🌙
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
به نام خدا
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_۶۷
💫 احساست رانشان بده
💠برگشتم بیمارستان.باهام سرسنگین بود.
غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار،حرف دیگه ای نمی زد.
هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید، اولین چیزی که می پرسید این بود...
✳–با هم دعواتون شده؟ با هم قهر کردید؟
تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم.چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست...
🌟–واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه.
–از شخصی مثل شما هم بعیده در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه.
♨–من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم.
–پس چطور انتظار دارید من احساس شما رو قبول کنم؟منم احساس شما رو نمی بینم...
💫آسانسور ایستاد.این رو گفتم و رفتم بیرون.تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود.چنان بهم ریخته و عصبانی که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه...
💥سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد.
تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد.
گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود...
#بهوقترمان
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
به نام خدا
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_۶۸
💫 احساست رانشان بده
💟–دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم.بیاید توی حیاط بیمارستان.رفتم توی حیاط.
خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد.بعد از سه روز،بدون هیچ مقدمه ای،
🔶–چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟
من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟حتی اون شب ، ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد ،که فقط بهتون غذا بدم .
حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟
🔘پشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ها رو ازم پرسید.ساکت که شد ،چند لحظه صبر کردم،
🔷–احساس قابل دیدن نیست ...
درک کردنی و حس کردنیه...
حتی اگر بخواید منطقی بهش نگاه کنید، احساس فقط نتیجه ی یه سری فعل و انفعالات هورمونیه ...
غیر از اینه؟
شما که فقط به منطق اعتقاد دارید ،چطور دم از احساس می زنید؟
🔶–اینها بهانه است دکتر حسینی ...
بهانه ای که باهاش ،فقط از خرافات تون دفاع می کنید...
🔷کمی صدام رو بلند کردم.
–نه دکتر دایسون ... اگر خرافات بود، عیسی مسیح، مرده ها رو زنده نمی کرد.
نزدیک به 2000 سال از میلاد مسیح می گذره ،شما می تونید کسی رو زنده کنید؟
یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟
تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟
👌اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن زنده نمی کنید؟اونها رو به زندگی برگردونید
دکتر دایسون ... زنده شون کنید...
💢سکوت مطلقی بین ما حاکم شد.
نگاهش جور خاصی بود.
حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره.آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم...
🔷–شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید ، من ببینم.
محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید، از من انتظار دارید، احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم ...
⁉شما اگر بودید؛ یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟
با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد.
✔–زنده شدن مرده ها توسط مسیح ،یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیسا بیشتر نیست.همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود...
چند لحظه مکث کرد...
–چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم...
حالا دیگه من و احساسم رو تحقیر می کنید؟
❌اگر این حرف ها حقیقت داره ، به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه...
#بهوقترمان
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa
به نام خدا
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_۶۹_۷۰
💫 خدا را ببین
💥اگر این حرف ها حقیقت داره ،به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه!
با قاطعیت بهش نگاه کردم...
❌–این من نبودم که تحقیرتون کردم،
شما بودید.شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست...
👌عصبانیت توی صورتش موج می زد.
می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش
رو کنترل می کرد. اما باید حرفم رو تموم می کردم...
✔–شما الان یه حس جدید دارید.حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش ،احدی اون رو نمی بینه ...
بهش پشت می کنن ...
بهش توجه نمی کنن ...
رهاش می کنن و براش اهمیت قائل نمیشن ...
🌟تاریخ پر از آدم هاییه که خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن اما نخواستن ببینن و باور کنن...
شما وجود خدا رو انکار می کنید، اما خدا هرگز شما رو رها نکرده، سرتون داد نزده، با شما تندی نکرده...
🔷من منکر لطف و توجه شما نیستم.
شما گفتید من رو دوست دارید اما وقتی فقط و فقط یک بار بهتون گفتم احساس شما رو نمی بینم، آشفته شدید و سرم داد زدید.
💕خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده ، چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟
✳اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد، اما این، تازه آغاز ماجرا بود...
اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد.
چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود که به
ندرت با هم مواجه می شدیم.
💟تنها اتفاق خوب اون ایام ، این بود که بعد از 1 سال با مرخصی من موافقت شد.
می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم. فقط خدا می دونست چقدر دلم برای تک تک شون تنگ شده بود.
💮بعد از چند سال به ایران برگشتم.
سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت.حنانه دختر مریم، قد کشیده
بود وکلاس دوم ابتدایی بود اما وقار و شخصیتش عین مریم بود.
💔از همه بیشتر دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود...
توی فرودگاه، همه شون اومده بودن.
همین که چشمم بهشون افتاد، اشک، تمام تصویر رو محو کرد.
خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم.
شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت...
💢با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن. هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت.حنانه که از 1 سالگی، من رو ندیده بود، باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید. محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم.
🔶خونه بوی غربت می داد ...
حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه
غریبه تبدیل می شدم ...
♨اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن اما من فقط گاهی اگر وقت و فرصتی بود ،اگر از شدت خستگی روی مبل،نشسته خوابم نمی برد، از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم ...
🔷غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود.
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم کمی آروم می شدم.چشمم همه جا دنبالش می چرخید.
💫شب همه رفتن و منم از شدت خستگی بی هوش...
برای نماز صبح که بلند شدم ،پای سجاده داشت قرآن می خوند...
رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش...
❤یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم ...
با اولین حرکت نوازش دستش بی اختیار اشک از چشمم فرو ریخت...
💘–مامان ...
شاید باورت نشه اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود...
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد...
#بهوقترمان
به کانال 🍁لطفِ خدا🍁 بپیوندید
@lotfe_khodaa