فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حواسمون_باشه
🦋فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ
ﭘﺲ ﻫﺮﻛﺲ ﻫﻤﻮﺯﻥ ﺫﺭﻩ ﺍﻱ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﻨﺪ ، ﺁﻥ ﻧﻴﻜﻲ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﺪ .(٧)
🦋وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ
ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﻫﻤﻮﺯﻥ ﺫﺭﻩ ﺍﻱ ﺑﺪﻱ ﻛﻨﺪ ، ﺁﻥ ﺑﺪﻱ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﺪ .(٨)
سوره زلزله🍃
#کلام_خدا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
خدا بزرگ است
وقتی به قدرتی به اسم خدا اعتقاد داریم
استرس و اضطراب بی معناست
همه چیز التیام میابد
دردهایت تمام میشوند
قلب شکسته ات ترمیم میشود
و روزهای خوبت خواهند آمد
روزهای بد هرکسی هیچ وقت مونگار نخواهند بود...
تو که میدونی خدا بزرگه
پس در عمل هم این اعتقادو نشون بده
استرس و اضطراب رو از خودت دور کن
و توکل و امید رو جایگزینش کن
حیف که یادمون میره چه خدایی داریم
ولی او هیچ وقت مارو یادش نمیره...
#به_خدا_اعتمادکنیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_دوم
💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد. خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :«برو اون پشت! زود باش!»
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار #نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است. از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :«برو پشت اون بشکهها! نمیخوام تو رو با این بیپدرها تقسیم کنم!»
💠 قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید، همهمهای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم میفهمیدم #داعشیها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای #شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :«میری یا بزنم؟» و دیوار کنار سرم را با گلولهای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه #تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
💠 کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار میکردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکهها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و میترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
💠 با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای #وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :«از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا تا شماها بیاید کمکم!» و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :«دارن میرسن، باید عقب بکشیم!»
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکهها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی #خنجری دستش بود. عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
💠 یعنی ارتش و نیروهای مردمی بهقدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان #جهنمیاش را نجات دهد؟ هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای #نجابتم از خدا میخواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
💠 عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، #ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد. تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود.
موی عدنان در چنگ همپیالهاش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و #داعشیها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
💠 حالا در این اتاق سیمانی من با جنازه بیسر عدنان تنها بودم که چشمانم از وحشت خشکشان زده و حس میکردم بشکهها از تکانهای بدنم به لرزه افتادهاند.
رگبار گلوله همچنان در گوشم بود و چشمم به عدنانی که دیگر به #دوزخ رفته و هنوز بوی تعفنش مشامم را میزد. جرأت نمیکردم از پشت این بشکهها بیرون بیایم و دیگر وحشت عدنان به دلم نبود که از تصور بریدن سر حیدرم آتش گرفتم و ضجهام سقف این سیاهچال را شکافت.
💠 دلم در آتش دلتنگی حیدر پَرپَر میزد و پس از هشتاد روز #فراق دیگر از چشمانم به جای اشک، خون میبارید. میدانستم این آتشِ نیروهای خودی بر سنگرهای داعش است و نمیترسیدم این خانه را هم به نام داعش بکوبند و جانم را بگیرند که با داغ اینهمه عزیز دیگر #زندگی برایم ارزش نداشت.
موبایل خاموش شده، حساب ساعت و زمان از دستم رفته و تنها از گرمای هوا میفهمیدم نزدیک ظهر شده و میترسیدم از جایم تکان بخورم مبادا دوباره اسیر #شیطانی داعشی شوم.
💠 پشت بشکهها سرم را روی زانو گذاشته، خاطرات حیدر از خیالم رد میشد و عطش #عشقش با اشکم فروکش نمیکرد که هر لحظه تشنهتر میشدم.
شیشه آب و نان خشک در ساکم بود و اینها باید قسمت حیدرم میشد که در این تنگنای تشنگی و گرسنگی چیزی از گلویم پایین نمیرفت و فقط از درد دلتنگی زار میزدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه جا هست که خدا در نهایتِ دلبری میگه:
"فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ
دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا"
من نزدیکم...
و دعاى دعاکننده را به هنگامى
که مرا بخواند اجابت مى کنم...
اون همیشه و همه جا کنارته... بهش اعتماد کن✨
#امیدوارباشچونخداهست
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨فردا روز جدیدی است ...
✨آن را با اشتیاق و امید شروع کن
✨فردا هم روز خداست
✨میشود دوباره تلاش کرد
✨و همه چیز را از نو ساخت ...
✨به امید فردایی بهتر
#شبتونمملوازعطرخدا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
پروردگارا🌷
امروزم را چون هر روز
با نام تو آغاز میکنم
صبحی چنین زیبا
از چشمههای
جان آفرین جبروت
ای تنها معبود
چشم دلم را بگشا
میخواهم از نسیم خنک
صبحگاهان سبکتر باشم
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#امام_زمان
سـر فـداے قَـدَمَـت، اے مَــہ ڪنـعانے مـن
قَدَمے رنجہ ڪن،اے دوست بہ مہمانے من
عمرمان رفــت بہ تـڪرار نبـودن هایـت
غیبتت سخت شد از دست مسلمانے من
#صلیاللهعليڪیاصاحبالزمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✨وَرَبُّكَ يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ
✨صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ ﴿۶۹﴾
✨و آنچه را سينه هايشان
✨پوشيده يا آشكار مى دارد
✨پروردگارت مى داند (۶۹)
📚سوره مبارکه القصص
✍آیه ۶۹
#کلام_خدا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
💚
هرکجا که صحبت از اهل کرامت میشود
ناخودآگاه از «کریم الله» صحبت میشود
درازل گفتند، میخواهیکه مداحش شوی؟!
چشمهایم برق زد ؛ گفتم اطاعت میشود
باثناگویش چه خواهد کرد؟! وقتی ازکرم
ناسزاگوی درش هم، غرق نعمت میشود
کیست اینشخص کریمالله، غیراز مجتبی؟
او که حتی خاکِ پایش نیز ، ثروت میشود
#سلام_غریب_مـدینـه✋
#دوشنبه_های_امام_حسنی 💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃کربلا دلم دوباره بیقراره
🍃هوای دیدن تو داره
#صلي_الله_عليڪ_يااباعبدالله_الحسين
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
نیایش صبحگاهی 🌺🍃🍃
خدایا🤲🌹
در اولین دوشنبه زمستانی❄
به حق آیه آیه هاے قرآن
همه اعضاےاین گروه را از
هرنوع بلا و سختی محافظت فرما 🤲
هرغمےکه دارندبه شادے مبدل فرما 🤲
هرحاجتےدارندبرآورده به خیرگردان🤲
اگرمریضے دارندازشفاخانه اهل بیت ع
شفاے عاجل عنایت فرما 🤲
وهرچه زودترلباس عافیت برتنشان بپوشان🤲
فرزندصالح و سالم نصیبشان بگردان🤲
درزندگیشان آسایش وآرامش برقرار کن🤲
گره ازمشکلاتشان بگشا🤲
بارالها🤲
شر این ویروس منحوس راازکل مردم دنیا
کم و ریشه کن بفرما🤲
آمین یا قاضِیَ الْحاجات
ای برآورنده ی حاجت ها
#به_وقت_نیـاز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔵 شناخت راه با فاطمه سلام الله علیها
🔺 تاریخ میگوید: همه از امیرالمومنین علی علیه السلام غافل نشده بودند.
با فاطمه سلام الله علیها راه و حقیقت را پیدا کرده بودند.
در دل شب آنگاه که مردمان، مردم غافل از فاطمه علیهاالسلام ، خفته بودند، هفت تن در جوار پیکر فاطمه علیهاالسلام بودند و نگاهشان به گامهای علی علیهالسلام ، بعدها هم همینان مزار فاطمه علیهاالسلام را میشناختند...
🔹 امروز هم، همه امامشان را گم نکردهاند. با فاطمیه در سجادههای نیمه شبها، در هیاهوی روزها، آنگاه که مسلمین، مسلمین غافل از امام، در بیابانهای حیرت و گمراهی، در بیخبری و غفلت سرگردانند، هستند کسانی که از امامشان دور نیستند.
🔹 آنان که از فاطمیه غافل نیستند با فاطمه علیهاالسلام بوده و اینان کسانی اند که با امامشاناند، اگر چه در روزگار ظهور نباشند، روزگارشان را به حضور میگذرانند.
🔹 عزاداران فاطمیه ! خدا را! همتی!
اگر مشتاق دیدار مهدی فاطمه ایم
اگر ظهور می خواهیم باید به احساس حضور برسیم .
امام زمان ارواحنافداه را حاضر ببینیم
با نام فاطمه ی زهرا سلام الله علیها ذکر بگوئیم و به محبتش از گناه دوری کنیم و برای خشنودیش انفاق کنیم.
یا فاطر بحق فاطمه عجل لولیک الفرج
#امام_زمان
#فاطمیه
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
باید اصلا شهید میشد او
تا به مردانگی مَثَل باشد
و همیشه برای قاسم ها
مرگ شیرین تر از عسل باشد...
#حاج_قاسم
#hero
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
هدایت شده از کانال رسمی شهید محمد رضا الوانی
✍فرازی از #وصیتنامه
🌹شهید مدافعحرم #علی_اکبر_عربی
✨خدایا!
پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دستآموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیافروز تا سرمای بیخبری نمائیم. خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مُشت خونینشان را برافراشته داریم!
✨خدایا!
چشمی عطا کن تا برای تو بگرید و دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن!
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد
http://eitaa.com/shahidmohammadrezaalvani
#حاج_قاسم
عملیاتجریانسازیتغییرپروفایل،
تغییروضعیت ازامروز درسطح کاربرانواتساپ و سایرپلتفرمهای فضایمجازی بااستفادهاز عکسفوق ودرحمایتاز پویشهمگانی #عزیز_ملت
لطفاشماهمدرحمایتازاینپویشپروفایلخودرابه عکسشهیدحاجقاسممزینکنید...🥀
#نشر_دهید
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔰 برنامههای پخش مستند
📽 مستند «جادههای ناهموار امامزاده عباس»
⏰ دوشنبه/ ۶ دی/ ساعت ۱۷
📺 شبکه دو
📽 مستند «سلفی با ابومهدی»
⏰ دوشنبه/ ۶ دی/ ساعت ۱۵:۱۰
📺 شبکه دو
📽 مستند «خاطرات آن مرد»
⏰ از جمعه ۳ دی/ هرروز ساعت ۲۰:۱۰
📺 شبکه یک
⏰ از شنبه ۴ دی/ هرروز ساعت ۱۹:۳۰
📺 شبکه مستند
⏰ از یکشنبه ۵ دی/ هرروز ساعت ۱۷:۳۰
📺 شبکه خبر
📽 مستند «سردار دلها»
⏰ از شنبه ۴ دی تا چهارشنبه ۸ دی و از شنبه ۱۱ دی تا دوشنبه ۱۳ دی/ هر روز ساعت ۱۵:۳۰
📺 شبکه دو
⏰از یکشنبه ۵ دی/ هر روز ساعت ۱۰:۱۵
📺 شبکه قرآن
📺 شبکه شما و شبکههای استانی سازمان صداوسیما
#حاج_قاسم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa