صبح بیدار میشی و میگی یه روز جدید. انگار امروز حالم بهتره. اما غروب خودت رو درحالی که برای بار هزارم تو این چندماه شکستی از کف زمین جمع میکنی، اشکاشو پاک میکنی، صورتشو میشوری و میفرستیش زیر پتو به امید اینکه فردا یه شکل دیگه باشه، معجزه بشه و قلبش آروم بگیره.