eitaa logo
روابط عمومی مرکز آموزش ولیعصر«عج»زابل
249 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.6هزار ویدیو
149 فایل
کانال رسمی عقیدتی سیاسی مرکزآموزش ولیعصر«عج»زابل #مرز_مقدس مرزها ناموس هر کشورند، این کانال صفحه‌ایست برای انعکاس اخبار مرز و انعکاس دلاورمردیهای مرزبانان غیور ج.ا. ایران ارتباط با ادمین کانال @hhosin1365
مشاهده در ایتا
دانلود
41.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰مراسم بدرقه واعزام اولین کاروان کربلا اولی، کارکنان فرماندهی انتظامی استان کردستان -----------*✨🌹✨*------- *مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج) https://eitaa.com/m_a_valiasre_zabol
🔺توییت خواهر آرتین و دختر شهدای شاهچراغ در روز عروسی اش ‏چقدر تلخ است هنگام عروسی با لباس عروسی کنار مزارتان باشیم نه خودتان بابا ،مامان و آرشام چقدر جایتان خالیست تا باهم ذوق کت و شلوار ‎ را می کردیم 😭 هوای ما را داشته باشید شهدای آسمانی ‎ -----------*✨🌹✨*------- *مرزمقدس*مرکزآموزش ولیعصر(عج) https://eitaa.com/m_a_valiasre_zabol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨اینجا مرکز هستیه ♥️🇮🇷 👈تا قراری دیگر (۱۹:۳۰)التماس دعا و یاعلی 🌿با ما در آفاق بمانید🌿 🔒
🔸وزیر دفاع ایران در دیدار با همتای سوری: آماده تجهیز ارتش سوریه به تسلیحات پیشرفته ایرانی هستیم امیر آشتیانی در دیدار با همتای سوری گفت: تقویت سوریه به عنوان یک کشور عضو محور مقاومت موجب بازدارندگی بیشتر در برابر تروریسم می شود 🛑کور شود چشمی که نتواند ببیند
😶‍🌫ابوترابی نماینده مجلس: ۵۷ نفر شاسی بلند گرفتند.... 🔺خودروهایی که نمایندگان مجلس گرفتند رانت بود./ اصل این خبر صحت دارد./ برخی به نام امام جمعه یا فرماندار گرفته اند/ عصرایران ✅👉 خانه طراحان (استیکر)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📳 مالکیت و اختیارات پادشاه انگلیس/ دیکتاتور کیست؟ 👑در کنار مسئولیت‌های تشریفاتی، ملکه یا شاه، اختیارات و مسئولیت های جدی بسیاری را بر عهده دارند که در بالا می‌توانید مختصری از آن را ببینید. 🔻 ولی وقتی با براندازان مناظره میکردم میگفتند اینا همش تشریفاتی است! 🔻 خب یک دهم این تشریفات به یک فرد عادی تقدیم میکنید؟! 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
مراسم تجلیل از مدرسان پیشکسوت دراموزشگاه شهیدبهشتی فراجا باحضورنماینده مجلس خبرگان 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔@PR_Police
✍️ 💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» 💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» 💠 سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 💠 تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ بعد از آموزش همجنس‌بازی به کودکان، نوبت به حیوان انگاری بچه‌های معصوم در غرب رسید بچه‌هایی که به حیوان بودن تظاهر میکنن و حتی در کلاس درس با صدای حیوانات با معلم صحبت میکنن! پ‌ن. طبق این مستند یکی از عوامل تاثیرگذار روی این بچه‌ها انیمه‌ها بوده