#اندر_اندرزگاه_14
گپ و گفتم با #بنفشه بیش از یک ساعت طول کشید. سدِ زندان نمیگذاشت راحت حرف بزند. زیرچشمی مسئول نسوان را پاییدم. با شک و تردید شمارهام را نوشتم روی کاغذ. نمیدانستم چه واکنشی در انتظارم است. گذاشتم جلوی بنفشه.
- نمیدونم بذارن چاپ بشه؛ ولی دوست داشتی بعد از آزادیت بیا حرفاتو بگو.
وقتی بلند شد گفتم «نمیدونم دیگه میتونم بیام اینجا یا نه؛ اگه چیزی نیاز داری بگو برات بیارم؛ یا اگه پیغامی برا مادرپدرت داری.»
- کتاب میخوام!
- تو چه زمینهای؟
- خاورمیانه رو دوست دارم.
- کتاب جدیدم رو میارم؛ #تاوان_عاشقی
تشکر کرد. به مسئول نسوان گفتم اگر امکان دارد یک نفر دیگر را ببینم.
با یوزر پسورد وارد سیستم کناردستش شد. فایل اکسلی بالا پایین کرد.
- سیاهلشکر نمیخوام؛ لیدر باشه!
درِ آهنی بند را باز کردند. بنفشه که رفت صدا زدند «آتنا!... آتنا بیا!»
خانم جوانی آمد. چادر بهزور میرسید وسط ساق پایش. باور نکرد نویسندهام.
- من اصلاً کار ندارم کی و کجا و چرا گرفتنتون؛ بعنوان نویسنده زیست شما برام مهمه!
- بدبختیای من به چه درد میخوره؟
- اگه به درد نمیخورد اینجا نبودم!
سرش را بالا انداخت. از داخل کیفم، کتابهایم را بیرون آوردم. گذاشتم روی میز. جلدها را وارسی کرد. یکییکی ورق زد و پرت کرد کنار. از جلد #خانه_مغایرت خوشش آمد.
- حرف میزنم به شرطی که ضبط نکنی!
⭕️ادامه دارد...
✍️#محمدعلی_جعفری
🆔 @m_ali_jafari