eitaa logo
محمدعلی جعفری
5.5هزار دنبال‌کننده
974 عکس
246 ویدیو
0 فایل
صفحه شخصی محمدعلی جعفری ♦️ نویسنده ♦️ مؤسس محفل نویسندگان منادی ➡️ @monaadi_ir ⬅️ 📚 آثار: تاوان عاشقی، تور تورنتو، جاده یوتیوب، آرام جان، سربلند، عمارحلب، قصه دلبری، وزیر قلابی و... راه‌های ارتباطی: 🆔 @m_ali_jafari8 🆔 Instagram.com/m_ali.jafari
مشاهده در ایتا
دانلود
رفیقی مجازی می‌آید دنبالم. با آیدی می‌شناختمش. می‌خندم: فامیلت چی بود؟ _جبار سینگ رو می‌شناسی؟ من جبار پورشونم! می‌خندم: "درد و بلات!" پیشنهاد می‌دهد برویم هنرستان دخترانه اندیشه نو. سه‌تا شهید داده‌اند. یکی از مربی‌ها را معرفی می‌کند. با دخترها دمخور و رفیق بوده. توی حیاط مدرسه سر صحبت را باز می‌کنیم. می‌گوید: "امروز اومدن تذکر دادن بعضی خاطرات بچه‌هامو نگم!" می‌پرسم چی مثلا! _ ناخنشو رنگ زده بود. با لاک قرمز. با طرح نقره‌ای. دستشو گرفتم و گفتم: «چقدر لاکت خوشگله ولی خب میدونی مناسب مدرسه نیست. من دوست ندارم کسی به تو تذکر بده.» گفت «برا یلدا زدم. تموم شه پاکش می‌کنم.» شهید گمنام آوردن مدرسه. تکون خورد. متحول شد. یه روز اومد دیدم لاک نداره و ناخن‎هاش ترک‌ترک شده بود. نمی‌دونم چی کشیده بود روش؟! 💥کانال محمد علی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
مربی پرورشی راهنمایی می‌کند برویم داخل کلاس دخترهای ۱۲ کامپیوتر. و رشته تولیدمحتوا بوده‌اند. با خودم می‌گویم: برای عالمی تولیدمحتوا کرده‌اند! روی صندلی‌شان گل و کنار کیس عکس‌شان به یادگار گذاشته‌اند. چشمم می‌دود به تابلوی بالای کامپیوترشان. _ مغزی که بیکار باشد، کارگاه شیطان می‌شود! خانم مربی گریه می‌شود. می‌گوید: "شیطونی می‌کردند. یک‌روز قهر کردم. روز بعد همه‌شون گل رز خریدن آوردن. گذاشتم خشک بشن. بهشون گفتم تا این گل‌ها هست سر قول‌تون باشید!" از روی گوشی گل‌ها را نشان می‌دهد. اشک می‌ریزد: "الان اون دوتا گل هست ولی خودشون نه!" با کف دست اشک‌هایش را پاک می‌کند. _ گذشت تا روزی که شهید گمنام آوردن مدرسه. یادم نیست به چه علت مدارس تعطیل بود. بچه‌ها نبودن. زنگ زدیم به بعضی‎هاشون. فاطمه اومد. عکسش هست. کنار شهید دست گذاشته روی تابوت. نمیدونم چه تحولی رخ داد که پنح‌تا از دخترها گروه یادآوری نماز تشکیل دادن. فاطمه هم توی اون گروه عضو بود. 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
◾️ پر بود از شب جمعه است؛ جرأت کردم یکی را بنویسم😭 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
💠 ادامه خاطرات آقای عنایتی؛ مسئول امداد و نجات گلزار شهدای کرمان: 💠 صحنه‌ها به قیامتی وحشتناک شبیه بود. انگار وسط جنگ باشی. خیابان با جنازه سنگفرش شده بود. بیسیم را روشن کردم، سر و صدایی دیوانه وار در جریان بود. دستور سکوت رادیویی دادم، وقت هیچ صحبت اضافه‌ای نبود. تمام خودروهای امدادی را خبر کردم. به چند نفری که همراهم بودند گفتم زن و بچه‌ها را آرام کنند. صدای ضجه و جیغ قطع نمی‌شد. موج انفجار بعضی‌ها را گرفته بود. بلند بلند داد می‌زدند. بچه‌ها می‌رفتند بالای سرشان تا کمی تسکینشان دهند. کسی که دستش قطع شده و بچه‌اش کنارش جان داده را چطور می‌شود آرام کرد؟ همینکه برانکاردها و ماشین‌ها رسیدند، سختی کار تازه شروع شد. بلندکردن بدنی که از وسط نصف شده و هنوز نفس می‌کشد کار راحتی نیست. پیکری را برداشتم، دستش جدا شد و افتاد. بعضی صورت‌ها له شده بود ولی صدا از آن درمی‌آمد. اولویت با نجات بود، هرطور که می‌شد. وقت تریاژ و بررسی مجروحان نبود. اتلاف هرلحظه، می‌توانست حیات یک نفر را به خطر بیندازد. یک آمبولانس با هشت نفر مجروح رفت بیمارستان. حتی پشت وانت‌های امداد هم مجروح می‌چیدیم. تمامی نداشتند. کار به جایی رسید که بعضی ماشین‌های سپاه و تاکسی‌های دارای مجوز آمدند برای انتقال مجروحان. 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200