شیخ شاندیزی دلداده فلسطین است و فعال در این حوزه. مسئول گروه فرهنگی شهیدالقدس در مشهد. به واسطه انتشار کتاب #تاوان_عاشقی زلفمان به هم گره خورد.
چند ماه پیش رفته بودم مشهد. پیام داد حالا که آمدهای پابوسی امام رضا جشن امضایی بذاریم برای کتاب؟
گفتم بذار.
گفت: غسان و مادرش هم مشهدن؛ میان تو جلسه، ولی گمنام، حواست باشه.
شیخ شاندیزی؛ به بهانه کادوی تولد غسان، سه روز مهمانشان کرده بود برای زیارت.
بعد از جشن امضا رفتیم خانه شیخ. خانم شیخ؛ آش رشته پخته بود و کشک و بادمجان. غذای مورد علاقه خانم آلا.
آن شب آخرین دیدارم بود با خانم آلا و غسان.
امروز صبح با شیخ شاندیزی همصحبت شدم و باز حرف از غسان شد. دلنگران بود و پیگیر. گفت خبری شد خبرم کن.
یک ساعتی از همه کسانی که ارتباط داشتند با خانم آلا سراغ گرفتم.
نمهنمه خبرها شد این: آخرین بار از طریق یکی از داییهای غسان در خارج از غزه باخبر شدیم خانه خانم آلا و پدرمادرش کامل تخریب شده؛ خودشان جان سالم به در بردهاند، پناه گرفتهاند گوشهای از بیمارستان شفا.
دلم لرزید. اگر رژیم کودککش این بیمارستان را بمباران کند چطور؟!
شاید؛ این روایت ادامه دارد...
🆔️ @m_ali_jafari
سال ۹۹ سوریه بودم. دمشق. شبی رفتم زینبیه یکی از مدافعان حرم را ببینم. غرض، آشنایی و یک فنجان قهوه خوردن بود. لب که باز کرد چهار ساعت پلک نزدم.
لحظهبهلحظه آزادسازی حلب را تعریف کرد.
گفت: "سه شبانه روز نخوابیدم، کار از سیگار و قهوه و ریختن نمک توی چشم گذشته بود. پاهایم ورم کرده بود؛ هیچ کفشی سایزم نمیشد بروم دستشویی. شهید بغداد دستم را گرفت به زور کشاندم تو تاریکیِ زیرپلهای. دستور داد بخوابم که بدنم از هم نپاشد! نفهمیدم سرم به زمین رسید یا نه. پسفردا صبح بیدار شدم!"
کاش ابرقدرتی پیدا میشد کلید این جنگ را میزد. دو روز هم نه. شده نصف روز. شده دو ساعت. بالشت و پتو هم نمیخواهند. جایی شبیه همان تاریکیِ زیرپله. توی همان خاکوخل.
کاش زیر این آوار، زیر این داغ، زیر این غم، زیر این آوارگی پلکی به هم میرساندند. بعد بلند میشدند و کف دست به هم میزدند و روز از نو روزی از نو!
#غزه_تحت_القصف
#طوفان_الأقصى
#غزه_العزه
#غزه
🆔️ @m_ali_jafari