eitaa logo
کانال مجمع دلسوختگان بقیع
723 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
669 ویدیو
16 فایل
بسم رب الزهرا سلام الله علیها مجمع دلسوختگان بقیع خراسان جنوبی ، شهرستان بیرجند ، سجادشهر ، بلوار غدیر ، سه راه بقیع مسجد و مجمتع فرهنگی مذهبی بقیع سال تأسیس ۱۳۷۸ . خادم هیئت : ۰۹۱۵۳۶۲۳۴۸۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🎙مراسم هفتگی قرائت حدیث شریف کساء 🧕ویژه خواهران 🔸سخنران میهمان: شیخ امید هادیان مهر 🔸مداح میهمان : کربلایی علیرضا صحرانورد 📆دوشنبه ۲۱ آبان ماه ۱۴٠۳ از ساعت ۱۶ عصر 🕌سجادشهر، بلوار غدیر، سه راه بقیع مجتمع فرهنگی مذهبی بقیع (مجمع دلسوختگان بقیع) 👈 (مکان فعلی درحکم مسجد نمی باشد)
🖤 مراسم عزاداری ایام شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)🖤 🎤 سخنران: حجت الاسلام عابدینی 🎤 بانوای: کربلایی مصطفی باقری نژاد کربلایی محمد حامد عزیزی ⏰زمان: از پنجشنبه ۲۴ آبان(به مدت دو شب) بعد از نماز مغرب و عشا 🕌مکان: سجادشهر،بلوار غدیر،سه راه بقیع مجتمع فرهنگی-مذهبی بقیع (مجمع دلسوختگان بقیع) ایتا | تلگرام | اینستاگرام | خیمه گاه | آپارات | روبیکا | سروش | بله
🖤 مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)🖤 🎤 سخنران: حجت الاسلام مقری 🎤 بانوای: کربلایی مصطفی باقری نژاد کربلایی محمد حامد عزیزی ⏰زمان: پنجشنبه ۲۴ آبان ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۹:۳۰ 🕌مکان: خوسف،خیابان کوثر، کوثر ۲۳، پلاک ۲۱ (منزل آقای گلیان) (مجمع دلسوختگان بقیع) 📎ضمنا جلسه هرشبی در شب قبل اطلاع رسانی می شود ایتا | تلگرام | اینستاگرام | خیمه گاه | آپارات | روبیکا | سروش | بله
. 🎙مراسم دعای ندبه مجمع دلسوختگان بقیع بیرجند 🏴روز شهادت حضرت زهرا (س) به روایت ۷۵ روز بعد شهادت آقا رسول الله (ص) 🗓جمعه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۳ ⏰ساعت شروع ۰۷:۰۰ صبح خواهد بود. 🎙فیض قرائت دعا و سخنرانی : حجت الاسلام سیدمسعود موسوی رستگار 🕌سجادشهربلوارغدیرسه راه بقیع مجتمع فرهنگی مذهبی بقیع . .
خیلی ماجرای شیرینی حتمابخونید "آیت الله بروجردی و دزد منزل" 🔹 دیروز آقای حسن عباسی فرزند مرحوم شیخ موسی زنجانی از مرحوم سید سجاد حسینی (دامادشان) حکایتی را به این شرح نقل کردند؛ در سال ۱۳۸۰ از قم به تهران می رفتم پیر مردی کنارم نشسته بود. دقایقی از حرکت اتوبوس نگذشته بود که باب سخن باز شد و به مناسبتی نام آیت الله العظمی بروجردی برده شد. پیر مرد با یک حس و حال خاصی رو به من کرد و گفت می خواهم حکایتی را نقل کنم: گفتم بفرمائید... گفت؛ " شبی بعد از نماز مغرب و عشا مثل همیشه بعد از این که همه رفتند خادم منزل آقای بروجردی درب ها را می بندد. آقای بروجردی با چند نفر از بزرگان مشغول گفتگو بودند که صدای عطسه ای از اتاق های مجاور به گوش جمع می رسد. خادم و یکی دو نفر دیگر، فورا رد صدا را دنبال می کنند. ناگهان، جوانی را می بینند که خود را در گوشه یکی از اتاق ها پنهان کرده بود... او را نزد آقای بروجردی می آورند آقای بروجردی از او می پرسد: راستش را بگو، در خانه من چه می کنی؟ جوان با ترس و لرز می گوید: اگر راستش را بگویم در امان خواهم بود؟ آقا می بفرمایند بله، کسی تو را اذیت نخواهد کرد. بگو این جا چه می کنی؟ جوان گفت: آقا من از تهران آمده ام، دیروز از زندان آزاد شده و اهل بروجردم. شغل من دزدی است. از دیروز هرچه فکر کردم که این شب عیدی با دست خالی چگونه پیش زن و بچه بروم فکرم به جایی نرسید الا این که به قم آمده و از خانه شما دزدی کنم. این شد که اینجا مخفی شدم تا در فرصت مناسب نقشه ام را عملی سازم که گیر افتادم. 🌷آقای بروجردی نگاهی به جوان کرد و گفت ظاهرا گرسنه ای و چیزی نخوردی؟ جوان گفت بله آقا، امروز هیچی نخوردم! آقای بروجردی فرمودند شامی تهیه کردند و به سارق جوان دادند. بعد از این که دزد جوان شامش را خورد آقای بروجردی فرمودند: اگر من کاری برای تو کنم قول می دهی دیگر دزدی نکنی؟ جوان بلا فاصله گفت: بله آقا قول شرف می دهم... آقا فرمودند امشب را اینجا باش استراحت کن تا فردا... صبح روز بعد او را با یکی از مباشرینش به بازار می فرستد و دستور می دهد کت و شلواری برای خودش و لباس و سوغات شب عیدی برای زن و بچه اش خریداری کنند. بعد از خرید نزد آقای بروجردی بر می گردند. آقا مبلغ ۴۰۰ تومان به او می دهد می فرماید برو پیش زن و بچه ات اما ۱۴ فروردین اینجا باش... جوان دست آقا را می بوسد و تشکر می کند و با درشکه ای که به دستور ایشان آماده کرده بودند به گاراژ می رود و راهی بروجرد می شود. ۱۴ فروردین طبق وعده حاضر می شود آیت الله بروجردی نامه ای به دست او داده می فرماید نزد فلان کس در بازار تهران برو و این نامه را از طرف من به او بده! جوان به همان آدرس راهی بازار تهران می شود.. فردی که نامه را تحویل می گیرد از بزرگان بازآر تهران است . می گوید طبق سفارش آقا شما را به شاگردی می پذیرم این جا بمانید و کار کنید. بعد از سه ماه، به جوان می گوید شخص بزرگی مثل آیت الله بروجردی شما را پیش من فرستاده است و لذا از ایشان خجالت می کشم که شما فقط شاگرد من باشید بنابراین سه دانگ مغازه را به نام شما می زنم و شما را شریک خودم می کنم... چند ماه بعد جوان را صدا کرده به او می گوید من مال د اموال زیادی دارم و نیازی به این مغازه ندارم، به احترام آقای بروجردی همه دکان را به نام شما می زنم... خلاصه، بعدها آن جوان به چنان ثروتی دست پیدا می کند که تا الان به نیابت آقای بروجردی ۴۰ سفر مکه مشرف شده است. ده ها خانه برای فقرا خریده و صدها کار خیر کرده است..." 🔸پیرمرد به من گفت آقا سید حالا دوست داری آن جوان سارق را به شما معرفی کنم؟ گفتم: بله! در حالیکه اشک چشمان خود را پاک می کرد گفت؛ آن دزد جوان، همین پیرمردی است که الان در کنار شما نشسته است و به لطف خدا و محبت و سخاوت آیت الله العظمی بروجردی به ثروت و عزت فراوانی رسیده است...🌲 به قلم استاد حسینی دورود
توپ رنگی! با چشمانی تار که اشک جلوی آنها را گرفته بود، به اطراف نگاه می ‏کرد. از وقتی که به هوای گرفتن توپ رنگی به دنبال دوستش به راه افتاده بود پدرش را گم کرده بود. نمی ‏دانست چه کار کند؛گیج و سرگردان به شلوغی پارک که نگاه می ‏کرد. صدای همهمه و جیغ بچه ‏ها وحشت او را بیشتر می ‏کرد. انگار، دل کوچکش در این مدتِ کم برای پدرش به اندازه ‏ی یک دنیا تنگ شده بود. به خودش قول داده بود که اگر پدرش را پیدا کند، دیگر دستش را رها نکند و به هوای توپ رنگی از او جدا نشود. پیرمرد مهربانی او را پریشان و ناراحت دید. به او نزدیک شد و دست نوازش بر روی سرش کشید و از او پرسید: پدر و مادرت کجا هستند؟ هنگامی که با سکوت او مواجه شد، فهمید که پسرک گم شده است. دستش را گرفت و به سوی نگهبان پارک برد. مردی کنار نگهبان ایستاده بود. ناگهان پسرک دست پیرمرد را رها کرد و به سمت پدرش دوید. بوی خوش امنیت، محبت و از همه زیباتر بوی خوش پدر را حس کرد. 🌹یا صاحب الزمان! از وقتی به هوای توپ ‏های رنگی دنیا شما را گم کرده ‏ایم، گیج و سرگردان و وحشت زده ‏ایم! دل کوچک مان در این مدت به اندازه ‏ی یک دنیا برای شما تنگ شده! اگر شما را پیدا کنیم، قول می ‏دهیم دستمان را از دامن شما جدا نکنیم! یا صاحب الزمان! این روزهای تلخ غیبت و غربت و یتیمی، در میان مردم چشم چشم می ‏کنیم تا شما را بیابیم! منتظریم تا یکی بیاید و دستمان را بگیرد و بگذارد توی دست شما، تا بوی خوش امنیت و محبت و از همه زیباتر، بوی خوش پدریِ شما را حس کنیم!