برای علی و برای هلال اول رمضان!
قرص نارنجی خورشید هنوز پشت انبوه نخلستان غروب نکرده؛ دشت میرود که کمکم تاریک شود. هلال نحیف و باریک و نقرهای شباول رمضان در آسمان سرمهای کوفه میدرخشد؛ پدر خاک، روی خاکهای نرم دوردست نخلستان انگار که ماری بزرگ گزیده باشدش، روی زمین میغلطد و اشک میریزد و آخرین فرازهای آخرین مناجات شعبانیهاش را میخواند. و اَن تجعَلَنی ممّن یُدیم ذِکرک و لایَنقُض عهدَک. نسیم میان جانهای تنومند نخلهایی که سالیان قبل خود علی بذرشان را کاشته میچرخد. نسیم گونههای نمدار علی را خنک میکند. حاکم قدرتمند سرزمینهای پهناور اسلام، او که طلاهای جزیه هندوستان و یاقوتهای غنیمتی شمال آفریقا در کف خزانهاش است، حالا خاکآلوده و عبا بر سر کشیده، عاجزانه و زانو بر آغوش کشیده، پای نخلی نشسته و هقهق میکند. سلمان، آن پارسای پارسی، او که تنها کسی است که اذن ورود به خلوتهای مناجات علی را دارد، از میان نخلها یاللّهگویان پای نخل همیشگی میرسد. که آقای من، جان من بهفدای اشکهایتان، مردم کوفه در طلیعه رمضان در مسجد مجتمع شدهاند که کلمههایتان جانهایشان را آرام بخشد. قلبها را بهخطبهای میهمان میکنید؟ امیر کلام برمیخیزد و عبا میتکاند. ماه بر فراز آسمان میدرخشد؛ علی بر فراز منبر. سلام و صلوات بر نبیاکرم میخواند و خطبهای در فضیلت رمضان قرائت میکند. که «ای مسلمانان، خداوند این ماه را بر تمام ماهها برتری داده. همانطور که ما اهلبیت را بر دیگران برتری داده. از امشب درهای آسمان گشوده و درهای آتش بهروی شما بسته است. پس تا میتوانید بر توشه خویش بیفزایید.»
دلها حالا آرام گرفته و مملو از شوق است. مردی از همدان از میان جمعیت برخاسته و میگوید سخنی از سرور خلایق درمورد رمضان برایمان نقل کنید. علی دست بر انبوه محاسن خویش میکشد و بلند میگوید که از سرور خلایق، محمد، شنیدم که «سرور اوصیا در سرور ماهها کشته خواهد شد» مسجد در سکوت غرق شد. زینب آنسوی پرده دلش ریخت. مرد همدانی جسورانه پرسید سرور ماهها کدام است و سرور اوصیا کیست؟ علی لبخندی زده و آرام فرمود، سرور ماهها اکنون بر آسمان است و سرور اوصیا اکنون بر منبر! سکوت مسجد گریه شد؛ کام روزهداران تلخ؛ دل زینب، خون. جماعت زجهزدند. علی از منبر فرود آمد و با وقار از میان جمعیت گذشت. پسر ملجم با اشک گفت خدا از عمر ما بکاهد و بر عمر شما بیفزاید...
«مهدی مولایی»
پادکست رمضان (1).mp3
8.05M
اینجا هنوز رمضان است!
به قلم: مـهدی مولایی
به زحمت: بسیجدانشجویی دانشکده علومپزشکی تهران
هجویری یک کتاب معروف دارد بنام کشف المحجوب. از کتب مهم صوفیه است که بیش از هزارسال از تالیفش میگذرد. امروز کشف المحجوب را نگاه میکردم. یک باب دارد به اسم «کشف الحجاب السابع فیالصوم». یک باب راجع به روزه و رمضان. الحق و الانصاف مطالب خوب و کمتر توجهشدهای را آورده. هجویری اواخر این باب شرح احوال بزرگان صوفیه را در نحوه عبادت و مخصوصا روزههایشان آورده. عجیب و سرسامآور و باورنکردنی. مثلا یکجایی آورده که « از سهل بن عبداللّه روایت آرند که هر پانزده روز یک بار طعام خوردی و چون ماه رمضان بودی تا عید هیچ نخوردی و هر شب چهارصد رکعت نماز کردی» یا یکجایی در همین باب آورده که« درویشی بود از متأخران که هشتاد روز هیچ نخورده بود و هیچ نمازش از جماعت فوت نشده» یا مبگوید«از ابراهیم ادهم روایت آرند که ماه رمضان از ابتدا تا انتها هیچ نخورد و ماه تموز بود!»
میبینی عزیزکم؟
چه عابدان گرسنه و تشنه در تاریخ که برای جلب رحمت خدا، خود را به زحمتها انداختهاند. گفتم که در رحمت خدا با وجود این مردان، به من و ما که چیزی نمیرسد. همه اجرها به اینها میرسد. میدانی اما ناگهان به چه توجه کردم؟ عابدان صوفی که هجویری احوال عجیب روزههایشان را نقل کرده، بعضا معاصر ائمه ما بودهاند. معاصر امام باقر. یا امام صادق. یا موسی بن جعفر. فرض کن امام مفترضالطاعهی عزیز ما در خانهای در مدینه نشسته؛ نور و معارف است که از دو لبان پاک روزهدارش میریزد و اصحاب خوشهچینی میکنند. افطار را میهمان حضرتاند و او به دست خود برای تکتک اصحاب لقمه میگیرد و نوازش میکند و حدیث میگوید. چند کوچه پایینتر اما، فلان عابد شبزندهدار، سیروز است که هیچ نخورده به خیال اینکه حالا خودش عند عبادت است و عند بندگی. سال به سال هم در خانهی امام را نمیزند و مخالف اوست. طفلکی بدبخت. چقدر دلم برای این شیوخ عابد سوخت عزیزکم. عمری به فلاکت زیستهاند و حالا ارزنی پاداش نخواهند برد. که فرمود اگر مسلمانی تمام شب را بهنماز ایستاده و تمام روز روزهدار باشد و تمام اموالش را انفاق کند، اما ولیّ خدا را نشناسد و این عبادات، به دستور او نباشد، ارزنی اجر نخواهد داشت.
صدای اذان صبح بلند میشود.
موذنزاده اشهد ان علیاً ولی اللّه را فریاد میکند.
کشف المحجوب را میبندم.
امروز را به طریقت و شریعت علی روزهام.
به کوری چشم عابدان ضد او.
«مهدی مولایی»
برای هلال اول رمضان!.mp3
3.84M
برای هلال اول رمضان!
به قلم: مـهدی مـولایی
به زحمت: بسیج دانشکده روانشناسی دانشگاه شهیدبهشتی
کاغذی میدیدم که موسسه ژئوفیزیک، طی بررسی و مطالعه دقیق، تاریخ شمسی واقعه غدیر را مطابق ۲۸ اسفند ماه سال ۱٠ هجریشمسی تعیین کرده. تاریخ نوشته که واقعه غدیر سه روز طول کشیده. یعنی ۲۸ اسفند تا ۱ فروردین. میبینی؟ نوروز بوده. محمد که دست علی را بالا برده، غنچهها لبخند زدهاند. فاطمه هم. گل از گل جهان شکفته. آنوقت که همه با آغوش باز ولایت علی را به هم تبریک میگفتند، اینسوی جغرافیا ایرانیها هم یکدیگر را به آغوش میکشیدند. به بهانه نوروز.این را موسسه ژئوفیزیک نگفته ولی روایت گفته؛ که آن روز که کشتی نوح پس از طوفان بزرگ بر ساحل آرامش پهلو گرفت، مصادف با نوروز بوده. آن روز که آتش بر ابراهیم گلستان شد، آن روز که در غار، جبرئیل بر محمد نازل شد، ایرانیها لباسهای نو به تن کرده بودند و منتظر تحویل سال بودند. و آن روز که علی در نهروان کمر خوارج را شکست و پیروز شد، سلمان آمد و این پیروزی را تبریک گفت، نوروز را هم!
روایت میگوید خدا مهمترین حرکتهای تاریخیاش را در نوروز زده. نوروز، سالگرد زیباترین روزهای خداست. خدا نوروز را دوست دارد. اصلا بخاطر همین است که نوروز را جشن میگیریم. مثل امامصادق که همیشه در نوروز لباسهای نو و زیبای یمنی میپوشیده و اصحاب را فالوده میهمان میکرده. سالگرد غدیر بوده خب!
حالا خدا آخرین کارت بازیاش را،فوت آخر کوزهگریاش را، گل دقیقه نودش را، آخرین تعویضطلایی اش را، نگهداشته که در نوروز رو کند و بزرگترین و پیروزمندانهترین روز تاریخیاش را دوباره در نوروز رقم بزند. ظهور را. ما هزاران سال است که در نوروز تمرین میکنیم جشن ظهور منجی را. هزاران بار تمرین برای یک نوروز طلایی که روز ظهور اوست. که فرمود: «نوروز که میآید ما اهلبیت در آنروز توقع ظهور داریم، چرا که نوروز از ایام ماست که ایرانیان آن را زنده نگه داشتند و شما عربها اهمیتش ندادید.»
حالا ما عجمها تمام شهر را آذین بستهایم،
خانههامان را نو نوار کردهایم،
لباسهای نو و تمیز پوشیدهایم،
و زیر لب تکرار میکنیم که
«حال ما را به بهترین حال تغییر ده»
وقت تحویل حال ما نشده...؟
«مهدی مولایی»
به یاد آن مرد عرب، آقای نوروز!
در عهد ساسانی قلمرو خاک ایران از گرجستان و تاجیکستان امروزی بود تا عدن و یمن و اطراف آن. همین برادران حوثی یمنی، همین خنجر به پهلوهای رزمجو، معروف است که بازماندگان سپاه اسواران ساسانی هستند. یمن استانی از حکومت ساسانی بود، ساکنانـش فارسی حرف میزدند و زرتشتی بودند. بیستسال که از ظهور اسلام در عربستان، گذشت، خالد با سپاهی به سمت یمن به راه افتاد تا ایرانیها را به اسلام دعوت کند. با کاروانی طویل از طلا و جواهرات و دینار؛ و البته شمشیر! ششماه تمام تا توانست از ما کشت و تجاوز کرد و خون ریخت.به زور شمشیر خواست که مسلمانمان کند. حتی یکنفرمان هم اسلام نیاورد. گفتیم حاضریم تبعیض و ستم ساسانی را تحمل کنیم ولی به دین خشونتبارِ چون تویی در نیاییم. مقاومت کردیم و جنگیدیم و سوار شترش کردیم و بازفرستادیمش به جایی که آمده بود.
چندماه بعد گفتند دوباره عرب دیگری از سوی حجاز قصد یمن کرده. دست بردار نبودند این عربها. گفتند او در جنگاوری و فنون رزمی برتر از خالد است. آماده نبرد شدیم تا برسد. او سر راهش اما قتل و غارت نکرده بود. شمشیرها را از غلاف خارج نکرده بود. خساراتی که خالد زده بود را یکی یکی جبران کرد؛ حتی ظرف آب سگانمان که شکسته بود را. در آغوشمان کشید و عذرخواست.نقل مهربانیهای او دهان به دهان ایرانیها میچرخید. همه عاشقش شده بودند. شهرها و قبیلهها را گلآرایی میکردند تا مرد عرب به شهرشان برسد. یمنیها را طایفه به طایفه، قبیله به قبیله مسلمان میکرد و رد میشد. دم عیسی داشت و یادآور زرتشت بود. او علی بن ابیطالب بود!
آمدنش با بهار مصادف بود. شاید هم بهار را او آورده بود. از هر قبیله که گذر میکرد، غنچهها میشکفتند. نخلها سبز میشدند. باران میآمد. ایرانیها لاالهالاالله میگفتند. ما رسمداشتیم که بیگانهای را اگر خیلی دوست میداشتیم و از خودمان میدانستیم، به او یک اسم پارسی میدادیم. اسم او را «نوروز» گذاشتیم. «و اِسْمُه عَندَ الفُرُس، نَیْروز». اسم علی میان پارسیان، نوروز است. فروردین بود. آنسال در یمن همه آمدن «نوروز» را به هم تبریک میگفتند. از آنسال فروردین که میشود به یاد آن مرد عرب، به یاد آقای نوروز، جشن میگیریم. دوباره شهرها را گلآرایی میکنیم. ما عاشق نوروزیم. ما را کجا شمشیر فلان خلیفه غاصب در فتوحات نامشروعش میتوانست مسلمان کند؟ «ما مسلمان شدهی روی تو هستیم علی»
طبقات، بنسعد، ج۲،ص۱۲۸
فضائل، بن شاذان، ص ۱۷۶
«مهدی مولایی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چشمهای سبز زیبای ساچمهخورده.
این پلکهای متورم دردآلوده.
این گونههای زخمی که بوسهگاه دائمی مادری بوده. ابروی کجی که چون خنجری خونآلود خودنمایی میکند؛ و لبان زخمخورده تلخی که تا چند روز قبل برای بابا شیرینزبانی میکرده.
این صورت خونآلود دخترک ساکت، که تمام اعضای خانوادهاش را از دست داده و حالا در آغوش مردی غریبه کز کرده، روزی یقه تمام مسلمین جهان را خواهد گرفت. که حتی برای آنکه قلبشان نسوزد، از دانلود و نگاه به تصاویر مصائب غزه هم خودداری کردند و شبکه تلویزیون را عوض کردند. یقه مسلمین بیمواسات فراموشکار را.
حالا دغدغه مسلمین جهان برای جزءهای عقبافتادهشان از ختم رمضانی قرآن، بیش از نگرانیشان برای وعدههای عقبافتاده غذایی در نوار غزه است. واللّه نگرانی زنان خانههامان برای انتخاب غذایی برای پخت سحری فردا، بیشتر از نگرانیشان برای مادران غزه شده که گوشتهای سوخته اطفالشان را در پلاستیک جمع میکنند. امروز صیام و گرسنگی مردان در سراسر بلاد اسلامی، آنها را به یاد ساعتهای باقیمانده تا افطار میاندازد اما بهیاد گرسنگی مسلمین غزه نه. والدینِ بچههای ناز لطیفی که هنوز به تکلیف نرسیدهاند، وقتی اندک زحمت و اذیت کودکشان در روزهی کلهگنجشکی را میبینند، تاب نمیآورند و اصرار میکنند که غذا بخور، ولی لحظهای برای ماهها گرسنگی اطفال غزاوی بغض نمیکنند. جوانها کتب اخلاقی میخوانند؛ شیعیان ابوحمزه و سنیان رکعتبهرکعت تراویح میخوانند، اما کسی برای نوامیس مسلمین زیر یوغ یهود فریادی برنمیکشد. قحطی شده. امکانات پزشکی نیست. خانهها تخریب شده. مساجد خاکستر شده. همه اما کنج محراباند. جهان اسلام مرده؛ در تابوت خفته؛ و حتی غیورمردی نیست که بر جنازهاش نماز بگذارد. نه دول اسلامی رگ غیرتی برای حمایت و نطق کشیدن دارند و نه حتی عموم مسلمین مواسات و همدردی با مسلمانهای زیر بمب و آوار غزه. فراموش شدهاند. انگار که هرگز نبودهاند. نه دیگر تیتر خبرهایند و نه موضوع یادداشتها. نه در دعاهای جمعیِ مساجد میشود یافتشان، و نه در محتوای مجازی تایملاین جهان اسلام. سفرههای افطار در پنجاهودو مملکت اسلامی، روی خون اطفال غزه پهنشده انگار. هیچکس به یادشان نیست. هیچکس. چه خوب گفته بود آن خبرنگار فلسطینی: این بدترین ماه رمضانی نیست که بر امت مسلمان می گذرد؛ بلکه بدترین امت مسلمان است که ماه رمضان بر او میگذرد!
«مهدی مولایی»
الجزیره نوشته
قوات الاحتلال اغتصبت نساء و قتلهن
الجزیره کوتاه نوشته. توضیح نداده. خبر توضیحبردار نیست. خبر سهمگین است. نباید دنبال ترجمهاش باشی. باید همان قتلهن را که فهمیدی، ناراحت شوی که زنان به قتلرسیدهاند و بگذری. نباید روی خبر توقف کنی. الجزیره رسانه حرفهای است. میداند برای شرقیمردمان غیرتمند حزین خبر مینویسد. میداند نباید توضیح بدهد. میداند همین نیمخط را که بنویسی، دنیا بر سر شرقیها آوار میشود. حالا آوار شده. زبانمان خشک شده؛ نه از عطش رمضان که از شدت واقعه. احساس تحقیر شدگی میکنیم. ما خجالت میکشیم با هم در مورد خبر صحبت کنیم. شرم میکنیم خبر را به اهل خانه بگوییم. ما نمیتوانیم توی روی همدیگر نگاه کنیم. مردها از هم خجالت میکشند. زنها حیا میکنند. یک نیمخط ما را به هم ریخته. ما از خبرهای نیمخطی غیرقابل توضیح شرقی خاطره خوبی نداریم. ما برای نیمخط « دخلت زینب علی ابنزیاد» قرنها ضجه زدهایم. ما برای نیمخط «ضرب علی بطن فاطمه حتی القت محسن من بطنه» هزار سال خودمان را کتکزده ایم. اصلا ما خبر نیمخطی که میبینیم، قبل از اینکه بخوانیماش، تنمان میلرزد. مو به تنمان سیخ میشود. ما را به حال خودمان رها کنید حرامزادهها. ما از اینجا دستمان به شما نمیرسد. امروز وگرنه لباس جهاد بر تن، به یاد خیبر و بنیقریظه، مقابل بیمارستان شفا، باز از سرهایتان کوهی میساختیم. ما از اینجا فقط خشمگینایم. تورم رگ غیرتمان راه نفس را بسته. جبر جغرافیا، این روزها صبرمان را سرآورده. ما حالا فقط منتظر آخرین خبر نیمخطی تاریخ از کنار کعبهایم. که «الا یا اهل العالم انا الامام المنتظر»
«مهدی مولایی»
Audio_55397 (1).mp3
11.69M
اینک نجوایی برای غزه
به قلم: مهدی مولایی
روی کاغذهای دستشان حتی شرم کردهاند بنویسند که چه شده. در شعارها حتی اشارهای به واقعه نمیکنند. همه اما میدانند چرا اینجا جمع شدهاند. خانمها بیتابند و فریاد میکشند. مردها پکپک، غم را دود میکنند. خشم خزیده بین جمعیت. بیتابان حزباللّه توی خانه نتوانستهاند بنشینند. اینجا مقابل سفارت انگلیس است.
رمضان است. همه آبسردکنهای حرم مطهر و منور رضوی تعطیل است. خشک و بیآب. بیقطرهای. غیر از یکی البته. غیر از مسجدالاقصیِ قامت برافراشته در میان صحن زیبای قدس. قدس آب دارد. برای مسافران، زائران، در راه ماندگان. برای کودکان و برای بیماران. که روزهدار نیستند.«قدس» در گوشهی دامن «پیامبر اعظم» سقایت مومنین را میکند. همه در مسجدالاقصی مجتمع شدهاند. مرغ خیال اما میرود تا قدس حقیقی. تا غزه. که تشنه است. در راه ماندگان و کودکان و بیمارانی عطشناک که آب آشامیدنی سالم ندارند؛ با لبانی ترکخورده. زائران فقط بهقدر احتیاج میخورند. به احترام تشنگان و بیماران غزه که سرمهای نمکی را بجای آب مینوشند. و اینکه... لایوم کیومک یااباعبداللّه.
دست بردار قطام.
این شرطها چیست دخترک عفریته؟
اصلا عطای این عشق و هوس را به لقایش بخشیدم.
دندان طمع را میکنم و دور میاندازم.
من و ریختن خون علی؟
چرا انتقام خون کس و کار و قبیلهات را من باید از علی بگیرم؟
انگار عشق و عاشقی به من نیامده.
من برای سجاده و محراب خلق شدهام.
دیگر اسمم را هم به زبان نیاور.
عبدالرحمن بی عبدالرحمن!
عبا بر دوش انداخت و با عجله و غضب، شال به کمر بست و در را محکم کوبید و رفت. قطام بند گیسهای بافتهاش را باز کرد. دکمههای یقهاش را بست. و پیروزمندانه، انگار که مطمئن باشد کار خودش را کرده، از پنجره چشم دوخت به قدمهای مردد و خشمگین عبدالرحمن.
مرد دمدمیمزاج، فردا دم اذان برگشت.
سرخ شده؛ مضطرب؛ با چشمانی تا صبح نخفته.
_عفوا عروسک کوفی سیمینبر من. دیروز از جای دیگری عصبی بودم. برافروختگیام قسمت تو شد. حالا قهر نکن که تیغ ابروان درهمکشیدهات، از شمشیر عبدالرحمن برّندهتر است. راستی گفتی سم را از چهکسی باید تحویل بگیرم؟
«مهدی مولایی»
اکنون سه دستهایم برای قطع سه سر از اژدهای فساد و خونریزی در اسلام؛ تا امت را از این همه اختلاف و تفرقه برهانیم.
دستهای به شام برای کشتن ظلم معاویه
دستهای به مصر برای کشتن مکر عمروعاص
و ما؛ دستهای به کوفه برای کشتن عدل زیادهی علی. امشب وقتی هرکدام به محرابی امام قوم خویش است، برق سه شمشیر نجاتی خواهد شد بر امت متفرق اسلام. پس ای شمشیرها نلرزید و استوار باشید که امشب انتقام خونهای صفین و نهروان بر شماست.
عبدالرحمن اینها را گفت و اشاره کرد به شبیب و آرام گفت که دیگر تکرار نمیکنم، وقتی جماعت در سجدهاند برمیخیزی و فرق علی را دو نیم میکنی؛ تو اگر موفق نشدی یا کشته شدی، پس من کشنده علیام. در سحر نوزدهم، وقتی جماعت در سجده بود، شمشیر بلندی از بین جماعت بالا رفت. فریاد اللهاکبری هم. اما به طاق کوتاه مسجد کوفه گیر کرد و لغزید و مردم گرفتندش. شبیب بود. علی انگار که هیاهوی مسجد را نمیشنود، باز به سجده رفت. عبدالرحمن این بار در میان هیاهو کار نیمه را تمام کرد. خون خلیفه، شتک زد به محراب و منبر. عمامه از میان دو نیم. فردا خبر در بلاد اسلام پیچید که ظالم و مکّار جان به در بُردند، و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بله... عدالت میمیرد، و ظلم و مکر میماند.
«مهدی مولایی»
به اقتباسی اندک از «مجلس ضربت زدن» از بهرام بیضایی
خبر به حجاز رسیده؛ خبر به مدینه. به کوچهی پشت مسجد پیامبر. به نزدیکترین خانه به مسجد. به خانهی همسری از همسران پیامبر. پیرزن با زلف حنابستهی کمپشت روی سریری نشسته و بر دیوار تکیه کرده. غلام سیاه جوان، سراسیمه بیآنکه در بزند، نفسزنان وارد میشود. عرق از پیشانی چرکین میگیرد که علی کشته شد. در محراب مسجد کوفه. با فرقی دو نیم. غرق خون. مثل کشتههای ما در جمل. علی کشته شد. به تیغ عبدالرحمن. پسر ملجم مرادی. برق دوید توی چشمان پیرزن. تکبیر گفت. به سجده افتاد و شکر کرد. یک «آخیش» بزرگ بعد از سالها خون دل. سر از سجده بلند کرد. گفتی نام کشنده علی چه بود؟ غلام به تکرار برای پیرزن کمحافظه؛ عبدالرحمن. گفت خدایش بیامرزد این بزرگمرد را. زین پس نام تو را عبدالرحمن گذاشتم. که وقتی روزی هزاربار صدایت میزنم که کارهای من_پیرزن ناتوان_را انجام دهی، جگرم خنک شود از بردن نام عبدالرحمن و از یادآوری این روز شیرین. برو عبدالرحمن. برو و کنیزکان و غلامان خانه را هر یک به کیسهای دینار مژدگانی ده. امروز بزم ماست پس از عزاهای بسیار. خنده زد. بر یتیمی شیعیانی که عمری فخر فروختند که علی پدرشان است. شیعه را نه تیغ حرامزادگان تاریخ، که زخمزبانها و دشمنشاد شدنهای در پستوی عجوزهها آتش زده. دشمن شاد شدیم و به یتیمیمان خندیدند امشب. و خنده بر یتیمان رسم شد. از امشب. تا سال شصت و یک. خنده بر یتیمان رسم شد. خنده بر یتیمان...
«مهدی مولایی»
تو یادت نیست عزیزم. ما یهودی بودیم!
بین مسلمین. روی دیوارهای شهرهایشان نوشته بودند که الشیعه فرقة من یهود. توی حج مراقب بودند که ما را لمس نکنند. توی کشورهای اسلامیشان ما یهودی بودیم؛ غذایمان را نمیخوردند. نجس بودیم؛ مثل سگی از اورشلیم. تو نبودی عزیزم. ما خیلی جدی و واقعی با بقیه مسلمانها بحث و مناظره میکردیم که اثبات کنیم شیعه یهودی نیست و ما مسلمانیم. از شیخ طوسی تا علامه حلی و سید مرتضی، قلمها زدند و کتابها نوشتند در این باره. باز زیر بار نمیرفتند؛ مسلمانها ما را یهود میگفتند. در حجاز و شام و مصر و هند و پاکستان.
بعد، آیتالله خمینی آمد؛ فقیه بزرگ و جسور و جرأتمند شیعه. کتابی ننوشت؛ مناظرهای نکرد؛ او اسرائیل را دشمن درجه اول خود اعلام کرد و گفت که آمده است تا اسرائیل را از روی کرهزمین محو کند. گردانهای نظامیاش در تمام منطقه تجهیز شدند. گفت که « مسلمانان باید تا نابودی کامل اسرائیل دست از مبارزه بر ندارند» این را خمینی گفت. فقیه برخاسته از حوزه تشیع؛ نه علمای الأزهر مصر و مفتیهای حرمین حجاز که قرنها مدعی اسلام بودند و شیعه را هممشرب یهود میگفتند. حالا شیعه تنها مکتب تماما ایستاده درکنار غزه است؛ پنجه در پنجه اسرائیل. در زمانهی بیرگهای شیخنشین عربی، این ژنرالهای شیعه هستند که در شام، ساکن خط مقدم مبارزهاند. اکنون شیعه است که هنوز شهید میدهد و تابوتهای سهرنگش را با افتخار از جنگ با یهود، روی دوش به عقبه جنگ میآورد تا آخرین میخ را بر تابوت یهود بکوبد. کسی دیگر ما را یهودی نمیخواند عزیزم؛ که ما تنها قوم ایستاده در برابر یهودیم. حالا همه آنها که عمری مراقب بودند که ما را لمس نکنند، از دور تماشاگر این شکوه آخرالزمانیاند که کاش بین ما بودند؛ حالا با سرافرازی، گوش به فرمان خمینی کبیر که گفت آخرین جمعه رمضان از کف خیابان توی گوش یهود بزنید، امسال مصممتر و محکمتر از همیشه، توی گوش حرامزادهها خواهم زد. توی گوش ضدانسانها. که عقبه مردمی ژنرالهای شامنشین شیعه را در تهران ببینند. ما با همه زخمها و جراحتها، هنوز ایستادگان در سوی انسانیتایم. آخرین جمعه رمضان هم شاهد!
«مهدی مولایی»
[غزه خانم...].mp3
13.92M
«غزه خانـم»
به قلم: مهدی مولایی
به زحمت: بسیج دانشکده روانشناسی شهیدبهشتی
علی خشن فی ذاتالله
علی در راه خدا خشن است.
این را پیامبر وقتی گفت که سپاهیان فاتح یمن که امیرالمؤمنین فرماندهشان بود، برای گلایه به محضر نبیاکرم رسیدند و گفتند که در نزدیکی مدینه از لباسها و جامههای فاخر یمنی که به غنیمت آوردهبودیم، هرکدام یک دست بر تن کردیم که با ظاهری آراسته و نو نوار به شهر داخل شویم؛ علی اما با خشونت لباسها را از تنمان بیرون کرد و گفت تا غنیمتها را تقدیم رسولاللّه نکردهایم کسی حق ندارد دستی بر غنیمتها بَرد؛ ولو سهم خودش باشد! پیامبر توجیه نکرد؛ پیامبر گفت بله علی خشن است اما بخاطر خدا. علی؛ همان علی که مظهر عطوفت و مجسمهی لبخند و نماد مهربانی است؛ همان علی که چهاردستوپا خم میشود و مرکب یتیمان میشود و آغوشش پناهگاه همه سیاهان بدبوی طرد شده است؛ همان علی در امور حکومت و بیتالمال خشن میشود و تند و نفوذ ناپذیر. اینجا دیگر خبری از لبخندهای دلربا نیست؛ اینجا علی خشونت مدارانه زغال گداخته در مشت برادر نابینای خود میگذارد. اینجا علی_ همان که گفت دخترها گلبرگاند؛ با گلبرگ مهربان باشید_ دختر عزیز خودش را به اخم و تندی سرزنش میکند که چرا به گردنبند بیتالمال دست زدی. علی در امر حکومت شوخی ندارد. لازم که باشد در یک روز چندصد گردن از یهود میزند! قاضی حکومت علی اگر خانهی خوب و بزرگ بخرد، علی تبریک نمیگوید؛ با خشونت نامهای مینویسد و حیثیتاش را در تاریخ میبرد. علی در حکمرانی، آن علی مهربان نیمهشبهای ایتام نیست.
گوشتتلخ یعنی چه؟ دهخدا میگوید یعنی نچسب و بدعنق؛ یعنی کسی که رفتار و کردارش به دل آدمی ننشیند. پیامبری که در امور شخصی و اجتماعی و معنوی رحمتمحض است و مهربانی بیکران؛ او که عزادار مرگ گنجشکی در مدینه میشود، همو در امور حکمرانی، به دل اشراف و حسودان نمینشیند و نچسب میشود. پولدارهای ریشسفید مدینه که زحمت میکشند و مسجدی زیباتر و در دسترستر از قبا میسازند تا پیرمردها و بیماران اذیت نشوند؛ پیامبر از سفر بازمیگردد و خرابش میکند. پیامبری که توی ذوق همه میزند! تلخی از این بیشتر که دستور بدهی نخلی که ملک شرعی و قانونی ثمره بن جندب است را قطع کنند و توی صورتش پرت کنند تا ادب شود؟ بله علی در امر حکمرانی خشن است. بله پیامبر در امر حکمرانی به کام اشراف حسود، تلخ است و نچسب. و خدا هم به هنگام معرفی او، قبل از مهربانیاش خشن و شدید بودن او را جار میزند که محمد رسولاللّه و الذین معه اشداء علی الکفار. بله اولیا مهربان و عطوف خدا، وقتی بر کرسیهای حکومت بنشینند، همانقدر که برای مستضعفین شیرین و دلپسنداند؛ برای مستکبران حسود، تلخ و نچسب میشوند و باج به شغال نمیدهند. اینکه دعوا ندارد!
«مهدی مولایی»
سلام و رحمت.
خانوم محترمی از سادات، همسرشون رو از دست دادن و همراه دو تا طفل یتیم خودشون، در حاشیه پرت قم، وسط بیابون توی خونه کوچیکی زندگی میکنند که آب و گاز هم نداره. حالا صاحبخونه هم جوابشون کرده و دارن سرپناهشون رو از دست میدن. نیازمند ۵۰ میلیون قرض الحسنه هستند و امیدشون بعد از خدا به شیعیان امیرالمؤمنینه. بیاید هرچقد که میتونیم کنارشون باشیم.
5894631130669559
یاوری
بفرمایید جایزه!
یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم امروز روزنامه جوان.
بفرمایید جایزه!
پدربزرگ قرآن کهنسال آبی رنگی داشت با ورقههای زرد شده که رد انگشتانش از پس پنجاه سال قرائت دائمی بر دامن کاغذهای ظریف مصحف نقش بسته بود. قرآن، همیشه روی طاقچه بالای سر پدربزرگ ساکن بود و از آنجا اهل خانه را نظارهگر. روز اول نوروز وقتی همه در خانه پدربزرگ جمع میشدند به تبریک و شادباش و تا شب به گفتگو و خنده و تفریح، آن قرآن کهنسال آبی رنگ برای بچهها تبدیل میشد به گنجینهای ارزشمند و ماورایی، مملو از اسکناسهای تا نخوردهی خوشبو، در میان ورق به ورق آن کتابِ از آسمان نازل شده بر طاقچه. انگار که اسکناسها هم میان مصحف از آسمان آمده باشند. هرچه مردان مشغول گفتگو در باب سیاست و گرانی و زنان مشغول آماده کردن ناهار و سالاد عید بودند و خانه در هیاهو بود، بچهها اما همه چشم به قرآن داشتند و نقشهها در سر میپروراندند برای دستیابی هرچه زودتر به عیدیها. همه در پی خوشرقصی و دلبری از پدربزرگ. در پی اطاعت اوامر و فرمایشات همایونی پیرمرد مهربان. تا بلکه در هنگامهی باز شدن آن کتاب کهن عرشی و بیرون آمدن آن اسکناسها که فرشتهها سر حوصله و با ظرافتِ تمام میان ورقها گذاشتهبودند، سهم بیشتری نصیب خودشان کنند. و لحظه خیالانگیز سر آمدن انتظارها؛ لحظه بیرون آمدن نفسهای در سینه حبس شده کودکان؛ آنگاه بود که پدربزرگ شاهانه و با طمطراق روی مبلِ همیشه زیر طاقچه جلوس میکرد و قرآن را میبوسید و بچهها به پلکی کنار پاهایش جمع میشدند برای دریافت جایزههای انتظار کشیده. در آن شب جایزهها. در لیله الجوایز!
آخرین شب ماه مبارک رمضان را پیامبر لیله الجوایز نامیده. شب جایزهها. مثل آن شب عید در خانه پدر بزرگ. که « چون شب عید فطر که شب جوایز نام دارد فرارسد خداوند پاداش عمل کنندگان را بدون حساب و شمارش ببخشد». بندگان و عابدان و سالکان یک ماه تمام ، شب و روز ، به صلاه و صیام سعی کردهاند دلبری کنند و خوشرقصی برای خدای محبوب و معبود خودشان. شبهای قدرشان را قدر دانستهاند و عطش و گرسنگی روزهایشان را برای جلب توجه خدا خرج کردهاند. خوابشان حتی از چشم جایزه دهنده دور نمانده. یک ماه انتظار. یک ماه نفسهای در سینه حبس شده مثل نفسهای آن کودکان . تا در لیله الجوایز به هنگام باز شدن آن گنجینه ارزشمند عرشی بیشترین سهم را نصیب خویش کنند. در شب قدر حتی آن گنجینه برای بندهها باز نمیشود. باید بمانی و صبوری کنی و دلبری و اطاعت و دو زانو به ادب بنشینی تا آخر ضیافت تا در آن لحظه رویاگونه افسانهای نصیب خود را به جان بگیری. حالا میهمانی به آخر رسیده. صاحبخانه مهربان انگار که نشسته و بندهها شتافتهاند به جایزه. پلکی بزنیم جایزهها در کفمان است؛ و پیامبر فرمود که جایزههای رب ما مثل جایزههای پدربزرگها و حتی جایزههای پادشاهان نیست. «جوایز الله لَیسَت بِجوایز هولاء المُلوک». توشهی یک سال معنوی بندههایش را امشب به مهربانی و سخاوت تقسیم میکند که مسیر یک ساله را بیتوشه نپیمایند. برای عابدان و عالمان همیشه واپسین شب تاریک رمضانی، کم از شب قدر نداشته و قدر دانستهاندش که مولای ما آهسته در گوش جابر زمزمه کرد که « سه شب در سال را خواب نمان که شب تقسیم رزق و هدایا است؛... و یکی شب آخر رمضان است. ». به آرزوی شبی سرشار و پرجایزه برای عبدهای عامل که رسم کریمان است، اجر عامل را پیش از خشک شدن عرق جبین بپردازند!
«مهدی مولایی»
دیروز در سخنرانی رهبری در میانهٔ شعارها، ناخودآگاه فهمیدم که مرگ بر اسرائیل را انگار داریم واقعیتر از قبل و از عمقجان فریاد میکشیم؛ علت شاید این باشد که از هفت اکتبر، نقاب از چهره اسرائیل افتاده و رذالتاش صریح و عیان شده؛ اولین بار که بیمارستانی را زدند، سعی کردند مسئولیتاش را متوجه حماس کنند، حالا اما هر روز بیمارستانی را میزنند و صریحا گردن میگیرند. به سفارتی که طبق قواعد، مصونیت دیپلماتیک دارد حمله نظامی میکنند و گردن هم میگیرند. نیروهای سازمان ملل را میکشند. فرزندان و نوههای فرماندهان حماس را ترور میکنند تا آسیب روانی به آنها بزنند؛ و حالا بر خلاف تمام چهل سال گذشته که مزورانه مدعی بودند که ما دوستدار مردم ایران هستیم و فقط با حکومتش مشکل داریم، آخرین نقاب را هم از چهره انداخته و علنا شهروندان و مردم ایران، و نه حکومت را، تهدید به حمله اتمی و نابودی و قتل عام میکنند. حمله اتمی به مناطق مسکونی؛ ایران چهل سال پیش جسورانه فریاد زد که «پادشاه لخت است»، و حالا تمام جهان، چهره عریان و زشت این ولد غیرشرعی را دیدهاند؛ الا وطنفروشان ایرانی که هنوز با پرچم شیروخورشید کنار پرچم اسرائیل خوشرقصی میکنند.
برای حفظ آرامش روان خودمان هم که شده باید این شبها از چک کردن دائمی کانالهای اخبارنظامی و خرده میلیتاریستها اجتناب کنیم. ارتزاق و حیات کانالهای نظامی، وابسته به همین خطرناک و شکننده نشان دادن هرشبانه وضعیت کشور است. به همین هشتک «فوری» زدن روی همه پیامهای هر شبشان. به همین نشان دادن سایه کرکس جنگ بر آسمان ایران. حالا مدتهاست که هرشب طوری وانمود میکنند که امشب قرار است سجیلها و ذوالفقارها پرواز کنند و خاک تلآویو را بزنند. و صبح روز بعد باز مضحکه کانالهای عبری و عربی میشویم که خورشید درآمد اما دوباره خبری از شما نشد؛ واقعیت این است که اگر پاسخ قریبالوقوعی ان شاءاللّه در راه باشد، تا لحظه عملیات هیچ کانال تلگرامی مطلقا، چه نظامینویسها و چه روزمرهنویسهای مدعی اتصال به بالا که هر شب آیه فتح پست میکنند، اطلاعی نخواهند داشت. رسالت رسانه در بحران، حفظ آرامش جامعه است نه بازی شیادانه با عواطف مردم!
«مهدی مولایی»
قسم به شباهنگام مجاهدان
به هنگامهٔ نواختن شیپور جنگها
قسم به لحظه خشم مستضعفان
و لحظه بیرون آمدن دست خدا از آستین مظلومان
قسم به لحظه پیچیدن نوای هوهوی ذوالفقار
در دشت ساکت مستکبران سر درگریبان فرو
و سوگند به سرریز شدن یکباره صبر شیعیان
که ما عمری منتظر این شب بودیم
دههها و قرنهای متمادی
صبر در گلویمان حناق شده بود
بغض در گلویمان سنگ شده بود.
از پس ترور دانشمندانمان در کف تهران
و کشتهشدن ژنرالهایمان در شام
از پس دیدن کودکان خونین و زنان گریان مسلمان
حالا وقت نبرد رسیده؛ ما منتقم تمام مستضعین تاریخایم. تمام آنها که قرنها زنجیر بر گردههاشان افکندید. حالا ورق برگشته؛ ما امت محمد را به ضرب موشکهای سالها انتظار کشیده در انبارها، از چنگال خونین جهود نجات خواهیم بخشید. امروز مجاهدان علی، سربند بسته و شمشیر حمایل کرده، هوس خیبری دیگر دارند. پس راه فراری برایتان نیست. پایگاههایتان خاکستر و خانههایتان بر سرتان خراب خواهد شد؛ که ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت.
«مهدی مولایی»
اگر نزنیم، میگویند گندهگوی خاورمیانه جرئت انتقام ندارد؛ اگر پایگاههای نیابتیشان را بزنیم، میگویند باز زورتان به اسرائیل نرسید و کردستان عراق را زدید؛ اگر قلب اسرائیل را بزنیم، میگویند موشکها در آسمان رهگیری شده و چیزی اصابت نکرده؛ اگر ویدیو اصابتها منتشر شود، میگویند به بیابانها خورده؛ اگر رسانههای اسرائیلی تایید کنند که دقیقا به پایگاه نظامی خورده، میگویند گور خودتان را کندید، اسرائیل پاسختان را میدهد؛ اگر رسانههای اسرائیلی بگویند گزینه پاسخنظامی از میز رژیم حذف شده، میگویند اصلا چرا پول ما را صرف موشک کردید؛ تسلسل بیوطنی و بیجربزگی بزدلهای نقزن پایان ندارد. کام شیرین این واقعه فراتاریخی را با پرداختن به ترسوهای غرغرو برای خودتان تلخ نکنید. ما میدانیم زدهایم؛ آنها هم میدانند که خوردهاند؛ «اصلا هم درد نداشت» های دنبالهی فارسیزبان و تهراننشین امت اسرائیل چیزی را تغییر نخواهد داد.
از قلعه بنیقینقاع تا پایگاه هوایی نوآتیم!
یادداشت منتشر شده صبح امروز روزنامه جوان
از قلعه بنیقینقاع تا پایگاه هوایی نواتیم
یهودیان مدعیاند که قدرت اول نظامی منطقهاند. و البته قدرت اول اقتصاد؛ بازار بزرگی در مدینه دارند و جواهرسازان و جواهرداران بزرگ حجاز اند. با قلعههای بزرگ و مستحکم متعدد در اکناف مدینه. کوههایی استوار انگار. با همپیمانانی که هر یک ابرقدرتاند. سالهای قبل، از جای دیگری به مدینه کوچ کردهاند؛ اما مدعیاند که صاحبان اصلی این شهر اند. رفتار مالکانه با شهر دارند؛ و با شهروندان. گویی که همه، عبدان و بندگان حلقه بر گوشاند و داغ بر پیشانی و اینان سروران و آقایان مدینه. پس میکشند و غصب میکنند و تعرض میکنند و پاسخگوی احدی نیستند. یهودیان بنیقینقاع. پیامبر که به مدینه هجرت میکنند و دلها مجذوبشان میشود و قدرت را به دست میگیرند، میگویند که مدینه برای مردم است. مردمی که حالا مسلماناند. بنیقینقاع هم اگر میخواهند با آرامش اینجا زندگی کنند، باید که پیمان بندند تا متعرض مردم نشوند؛ جانهای مردم در امان از شمشیرها باشد و ناموسشان در امان از تعرض یهود. میپذیرند. چندی به همین منوال به همزیستی میپردازند و کنار هم زندگی میکنند. بی قتلی و بی تعرضی و غصبی. بنی قینقاع اما تاب نمیآورد. عمری آقایی کرده. تازیانه بر جانها نواخته. همه به پایش بلند شده و از اخمش فرار کردهاند؛ حالا باید پهلو به پهلوی سیاهانی که تا دیروز بر دوشهایشان سوار بوده، در بازار و معابر قدم بزند و هیچ نگوید. تاب نمیآورند. به زنی از نوامیس مسلمین در بازار جواهرفروشان تعرض میکنند و خون مردی را که به دفاع از او برخاسته را کف بازارچه میریزند. پیکر شهید روی دست مسلمین تشییع میشود و مطالبه انتقام در دلها میجوشد. مشتها گره میشود و دندانها روی هم فشرده میشود. بعضی سران عرب، واسطه میشوند که پبامبر از تنبیه یهود منصرف شود؛ پیامبر اما با سپاهی بزرگ قلعه بنیقینقاع را محاصره میکنند. پانزده شبانه روز تمام، یهود منتظر ضربه سخت اسلام اضطراب میکشد. که امروز داخل قلعه خواهند شد یا فردا. در نهایت بنیقینقاع از قلعه بیرون کشیده میشوند و مدینه از لوثشان پاک میشود؛ به سرزمینی دور اخراج میشوند و مدتی بعد به کلی نابود میشوند.
حالا چندین قرن بعد، باز فرزندان یهود نقص پیمانهای بینالمللی میکنند. گلوله بر جانها مینشانند، تعرض به نوامیس میکنند و خون مسلمین را میریزند. خود را صاحب و مالک سرزمین دیگران میدانند و رفتار مالکانه میکنند. دیگران را عبدان و بردگان حلقه بر گوش میدانند و خود را آقا و سرور جهان؛ و درست زمانی که تصور میکنند قلعههای کوهوار مستحکمشان آنها را در امان نگاه خواهد داشت، درست وقتی سران عرب و غیرعرب را واسطه میکنند که در امان بمانند، فرزندان همان پیامبر، با ذکر «یا رسول اللّه» بر لب، پایگاههایشان را از بلندیهای جولان تا پایگاه هوایی نوآتیم مورد هدف قرار میدهند. امروز صهیونها میدانند که اگر خودشان دنباله تاریخی بنیقینقاع در فلسطیناند، دنباله عقیدتی رسولاللّه نیز در ایران و محور مقاومت همچنان آنان را زیر ضرب خواهند گرفت و بالتبع عاقبتی جز عاقبت اسلافشان منتظر آنها نخواهد بود؛ تخلیه فلسطین، تبعید و پراکندگی در سرزمینهای دور و در نهایت نابودی و اضمحلال ان شاءاللّه!
«مهدی مولایی»
آیتاللّه خامنهای اسلوب جنگ بر پایه نظام شریعت را خوب بلد است. او میداند که اگر شاغول صلح و جنگ بر اساس چارچوب شرع تنظیم شود، و حقمدارانه در برابر باطل بایستد و ضربه بزند، بیهیچ نگرانی و ترس از عواقب آن یا پاسخ احتمالی دشمن، دستهای غیبِ سنت الهی کار را پیش خواهند برد. همین است که در گرماگرم جنگ و جدال پرمهیب منطقه، وقتی همه چشمهای عالم به اینجاست و رسانهها از یک اخم و لبخند و چشمک رهبران طرفین برداشتهای چندلایه جنگی میکنند، او آرام و انگار مطمئن، پیروزی کشتیگیرها را تبریک میگوید، رئیس دانشگاه منصوب میکند و برنامه دیدارهای غیررسمی هر پنجشنبهاش را در اتاقک کوچک بیت خود ادامه میدهد. بیهیچ اشاره و اظهارنظر درباره جدال بزرگ. درست در زمانی که آنسوی خاکریزهای یهود، تلاطم و اضطراب در اردوی کفر افتاده و یکدیگر را میدرند و محکوم میکنند و با خودشان میجنگند. قَذَف فی قُلوبِهم الرُعْب. خداوند اراده کرده است که همیشه خوف از هیبت مومنین را در قلبهای کافران افکند تا چهار رکن تنشان از ترس به لرزه افتد. خرده مگسپرانیهای مضحک اخیر هم ریشه در همین رعب و ترس دارد. بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّی. خداوند اراده کرده است که دلهای آنها پراکنده و اختلافات داخلیشان بسیار باشد؛ خداوند بین آنها اختلاف میاندازد. بی آنکه خود بدانند یا حتی ما زحمتی بکشیم. از اعضای کابینه امنیتی تا سران ارتش و خاخامها و توده شهرکنشینها. آیتاللّه خامنهای استاد جنگهای با اسلوب شرعی و الهی است. از پیروزیهای عجیب جنگ هشتساله؛ تا برگشتن حیرتانگیز ورق در جنگ سیوسه روزه و تا منازعه تاریخی میان ایران و صهیونها. او خوب بلد است که نیمی از منازعه را در میدان، و نیم دیگر را از سجاده شخصیاش در شبانگاهان تنهاییها گرهگشایی کند. من به اسلوب او مومنام.
«مهدی مولایی»
گزافه نیست اگر بگوییم ما امروز به زبان سعدی عزیز صحبت میکنیم. بعد از گذشت هشتصدسال از نگارش بوستان و گلستان، انگار که همین امسال منتشر شده باشند! تماما قابل فهم، روان، جذاب و مسحور کننده. لطافت به انتها. ظرافت به غایت. فارسی امروز را خیلی از اساتید و زبانشناسان، فارسی سعدی میدانند. نوع کلام او، لحن سخنش، کلماتش، و حتی تک مصرعهایش در قالب ضربالمثلهای معروف، همگی در جزء جزء زبان ما رسوخ کرده؛ بیآنکه بدانیم اینها تاثیر حضرت سعدی است. شیخ، نگارش گلستان را یکم اردیبهشت آغازیده و وقتی «هنوز از گل بوستان بقیتی موجود بود» ظرف چهار پنج ماه تمامش کرده. معجزه را میماند. ظرف چندماه کتابی در اوج فصاحت و جذابیت بنویسی که هشتصد سال زنده باشد و تاثیر بگذارد. سعدی شناسنامه زبان فارسی امروز است؛ هرچند مغرضانه مغفول مردمش کرده باشند! من معمولا هیچوقت اهل معرفی هیچ کتاب و اثری به دیگران نیستم. نه از سر بخل، که از سر حساسیت بر وقت و سلیقه دیگران؛ مبادا بخوانند و نپسندند یا مناسبشان نباشد و دینی به گردنم باشد. گلستان را اما فکر میکنم همه فارسیزبانان بهویژه شیفتگان قلم و علاقمندان به نویسندگی باید چندبار بخوانند. تقریبا خندهدار است که فارسیزبانی دست بر قلم ببرد پیش از آنکه منثورات سعدی را خوانده باشد. سعدی بخوانیم و به فرزندان خود سعدیخوانی را توصیه کنیم.