بعد از انتشار تصویر زیبای حضرت رهبر در کتابخانه شخصی، و گذر از قربانصدقههای مرسوم؛ عدهای دوستان عزیز و فرهیخته روی قفسه کتابها زوم کردهاند تا ذائقه مطالعاتی و موضوعات مورد علاقه ایشان را کشف و به جامعه عرضه کنند. کتابهایی از افلاطون و منتسکیو و پوپر و راسل و ویتگنشتاین و هگل، همگی درباره فلسفه. از مجموعه تصاویری که تا امروز از کتابخانه شخصی آقا منتشر شده، اینطور برمیآید که قفسهها به صورت موضوعی چینش شدهاند. یعنی کتابهای حدیثی یکسو، تفسیرها یکسو، فلسفیها یکسو، رمانها یکسو و... مثلا تصاویری که از دیدار آقا با سیدنصراللّه منتشر شده، ظاهرا در بخش کتب حدیثی کتابخانه است. باید به این نکته توجه کرد که تصویر تازه منتشر شده، گرچه نشان از گستردگی موضوعات مطالعاتی رهبر انقلاب و تنوع کتب مطالعهشده توسط ایشان دارد و تسلط و اشراف رهبری بر مکاتب مختلف فلسفی را ثابت میکند، اما این به معنی تایید محتوای این کتب یا مناسببودن آنها برای مخاطب عمومی نیست! گرچه بُعد سیاسی شخصیت ایشان در افکار عمومی بر بُعد علمی غلبه داشته و تاکنون اثری فلسفی تالیف نکردهاند اما به اذعان بسیاری صاحبنظران، ایشان جزو سرآمدان فلسفه عصر حاضر ایراناند. پس طبیعی است که کتب بزرگان فلسفه از هر مکتب و نحله را مطالعه کنند تا از آراء و نظرات آنها آگاه شده و نقاط ضعف و قوتش را تشخیص دهند. وگرنه حضرت رهبر بارها در بیانات عمومی و خصوصی خود، بر فلسفه غرب و حتی تعدادی از کتب و نویسندگان حاضر در تصویر، نقدهای جدی وارد کردهاند! افکار پوپر را «کهنه و منسوخ» نامیده و «تضاد هگلی» را مخالف صریح «زوجیت اسلامی» میدانند. پرچمدار مقابله با تمدن غرب، باید که بنیهها و عقبه تئوریک غرب را بشناسد تا توان مقابله فکری داشته باشد. پس خناسان و مطیعان چشمبسته عبدگونه فلسفه غرب از دیدن قفسه کتب رهبری جشن نگیرند و خودیهای عزیزمان، کتب رهبری را الگوی مناسب همه اقشار ندانند.
«مهدی مولایی»
همیشه شعبون یه بارم ذیالقعده!
یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم صبح امروز روزنامه جوان.
در روزهای نمایشگاه کتاب، نه فقط حال و هوای دربها و ایستگاههای اطرافی مصلی که احوال قفسهها و اتاقهای شخصی مردم _و خصوصا تهرانیها_ هم غالبا متأثر از نمایشگاه است. گرچه آمار رسمی موجود نیست، اما میانگین ساعت مطالعه افراد، واضحا در هفتههای پس از نمایشگاه بطور چشمگیری افزایش دارد. مطالعه عمومی شخصیام فارغ از مباحث تخصصی، به بیشتر از سیصد صفحه در روز رسیده و تعداد کلمههای نوشتهام به دوهزار در روز. وضعیت بقیه دوستانم هم بهتر از من. این روزها تعداد کتاببهدستها در مترو و اتوبوس بیشتر میشود. در خانهها این روزها، همیشه یکی دو کتاب روی زمین است. حالوهوای جامعه از رهبری و بلندپایهترین مسئولین کشور تا دانشجو و دانشآموز معمولی و صداوسیما و بیلبوردهای شهری و محتوای فضایمجازی حول کتابخوانی میچرخد. فضای جامعه به وضعیت مطلوب کتابخوانی نزدیکتر از هر برههای میشود. همه اما میدانیم که این وضعیت مستقر و دائمی نیست و رفتهرفته با مشغولیتهای روزمره، آمار کتابخوانی باز افول خواهد کرد. کاش هم تلاش و برنامهریزی خودمان برای حفظ وضعیت مطلوب فعلی و هم خرد حکمرانان برای برگزاری رویدادهای فرهنگی مشابه بطور چندباره درطول سال، باعث بهبود وضعیت فرهنگی و مطالعاتی اقشار مختلف جامعه شود.
علامه عزیز ما، شیخ علی کورانی، که پرچمدار بزرگ مهدویت شیعی و مبارزه با جریانهای دروغین مهدوی بود صبح امروز به دیدار مولا شتافت. مناظرههای بینظیر و طوفانی علامه با علمای وهابیت و مدعیان دروغین، همیشه الهامبخش و جرئتبخش به بقیه شیعیان بود. همه محققین و پژوهشگرها سالها پای سفره آثار غنی و مستحکم استاد، از «عصرالظهور» و «معجم احادیث الامام مهدی» تا نرمافزارهای جامع تولید شده تحتنظر ایشون، کسب علم کردن. ان شاءالله که میهمان سفره صاحبالزمان باشن.
عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند
عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری.
سال نودوهشت؛ بعد از فراقی نسبتا طولانی به مشهد رسیدهایم. با خانواده. بعد از ظهر جمعهی خنک و خسته. قرار است یکهفته بمانیم. توی اتاقمان در هتل، چمدانها را جابهجا میکنم، لباس راحتی میپوشم و میافتم توی تخت؛ به استراحت راهِ زیادِ آمده. قندِ رسیدن به مشهد بعد از کلی تلاش، توی دلم آب میشود. خانواده دارند با ذوق، بلندبلند خدا را شکر میکنند. چادرنمازها را آویز میکنند. مشغول رویابافیام که گوشی زنگ میخورد. شمارهخصوصی. جواب میدهم. صبح فردا ساعت هشت بیایید برای مصاحبه کاری. نیامدنتان به منزله انصراف است. آدرس تهران، خیابان... بقیهاش را نمیشنوم. مات میشوم. از شادی دعوت به مصاحبهای که مدتها منتظرش بودهام و از ناراحتی بازگشت اجباری به تهران، قبل از لمس ضریح. به خانواده چه بگویم؟ بگویم ببخشید که بعد از مدتها به مشهد آمدهاید و حالا سلامداده و نداده، زیارت رفتهونرفته، گندمهای کفترها را از چمدان درآورده و نیاورده باید برگردیم تهران؟ ناچار میگویم. با کلی سرخوسفید شدن و عرق شرم ریختن و ناخن جویدن. بابا میگوید اشکالندارد. پس زودی یک زیارت برویم و برگردیم. توی حرم همه ساکتیم. تلاقی غریب «اذن دخول» با «زیارت وداع» همه را مبهوت کرده. کسی حرف نمیزند. بعد از زیارت توی صحن موقع برگشت بابا برای شکستن سکوت جمع و شرم من، به شوخی میگوید «آقا قربونش برم نکرد یه چایی به ما بده حداقل؛ ترکها بدون چای که از خونه مهمون بلند نمیشن» و میخندد. از خجالت آب میشوم. سرم را پایین میاندازم. باز راه میرویم. توی صحن کوثر که میپیچیم، عطر عجیبی میخزد توی مشامم. عطر چای و بهارنارنج. خجالت، خیالاتیام کرده. جلوتر که میرویم مردم دور یک خیمه بزرگ سبز و سفید جمع شدهاند. صدای تلقتلوق استکان نعلبکیها بلند است. خیالات نیست. با حیرت نگاه میکنم. بابا میایستد. خادم پیری روی چارپایه چوبی ایستاده. خادم با صدای بلند به زائرها میگوید «چایخانه حضرت رضا افتتاح شد؛ چای حضرت رو نخورده نرید». همه میخندند. او باز آبرویم را میخرد.
«مهدی مولایی»
این نسل غریب مصیبتکش
تازهجوانهای زیر سیسال پخته در کوره حوادث
دائمالاضطرابهای تسبیح بهدست، به ذکر امّن یجیب
همیشه معلقهای بین خبرهای بد و سخت
تابآوردنده سهمگینترین خبرهای طول انقلاب
از فرودگاه بغداد تا سفارت دمشق و تا آسمان آذربایجان
شاید که حکمت، پختهشدن و تابآوری و آبدیدهشدن این نسل باشد برای رقم زدن اهداف آخرالزمانی این قیام. شاید که از دل آتش این نسل سختیچشیده، مردان و زنان غیوری برخیزند به انتقام روزهای سختی که بهچشم دیده و به فتح نهایی قلعههای لازم الفتح. آرامش و سکینه خدا بر قلبهای جوان پولادینتان.
«مهدی مولایی»
نیشخندههای امروز ضدانسانها، روی اعصابتان نرود. این لبها تا دیروز هم، به هنگام فجایع غزه خندان و طعنهزنان میجنبیدند. دهانی که جز لقمه حرام نجویده، به هنگام فجایع انسانی نیز، طبیعی است که جز به نیش و هلهله نجنبد. اینها آزمون حراملقمگیشان را از چندماه قبل پس دادهاند. پاکدلان و مطهرّان اما، گرچه تا ظهر امروز خیرخواهانه لب به گلایه و انتقاد از فشارها و سیاستهای دولت میگشودند، امروز برای نگرانی جان چند «انسان»، جز به دعا و ذکر و تسلی لب نمیزنند.
«مهدی مولایی»
ما... ما... _ میدانی که ابراهیم_ به رفتنهای بیبازگشت مردان قبیله عادت داریم. ما بار نخستمان که نیست ابراهیم. بچه که نیستیم. ما طفلانمان را، یتیمانمان را بزرگ میکنیم؛ میپرورانیم؛ مرد میکنیم؛ برای رفتنهای بیبازگشت اصلا. بیخداحافظی حتی. شیرپسران طایفه ما، همه آرزوی رفتن دارند.پریدن. پیدا نشدن. ما _میبینی که ابراهیم_ بیتابی میکنیم اما جزع نه. ما این روزها را بلدیم. ما این شبها را مشق کردهایم. ما این وضعیت را نفس کشیدهایم. در پی قرنها رفتن بیبازگشت. بیخداحافظی حتی. ما بزرگمرد طایفه به مسجد فرستادهایم، فرق دو نیم تحویل گرفتهایم. ما زیباترین پسر رسول را به ساباط فرستادهایم، ران زخمی زهرآلود گرفتهایم. ما رعناترین جوان قبیله را به شط فرستادهایم، کمرخمیده و بیدست یافتهایمش. ما اشبهالناس به نبی را میان لشکر اشقیا فرستادهایم؛ بیبازگشت.ارباً اربا. نیافتهایمش. ما _ابراهیم_ کاملهمرد پنجاهوهفت ساله به گودال فرستادهایم... هیچ... هیچ... آه. بگو دختران بغض نکنند. بگو زنان چادر بهچهره نکشند. ابراهیم بگو این کاور به تنهای سفیدپوش اینقدر دنبال پیکر نگردند. بگو دور شوند. بگو ما یاد بنیاسد میافتیم که شبانه دنبال زندهای یا پیکری میگشتند در نینوا برای بازگرداندن. شادی و غم ما، بلاتکلیفی ما، غمهای دستهجمعی ما جز به روضه و یاد بازنگشتههای طایفه آرام نمیشود. تو کاش اما که برگردی.
«مهدی مولایی»
بار اولمان که نیست.._1 (1).mp3
5.9M
مردان بیبازگشت قبیله!
به قلم: مهدی مولایی
به صدای: خانم مطهره میرسپاه
در افتراق حق از باطل، همین بس که در عزای ما برای فقدان شهیدهای پرچم به تابوت وطن، قحبگان و شرابنوشانِ نجاستخوار بزم شادی گرفتهاند. میرقصند و کثافت مینوشند و تصاویر عریان خود را در ملأعام به هزار هزار مرد هدیه میکنند. بهسان هِند در کارزار اُحد که در بزم شهادت حمزه عزیز ما، تن عور و عریان خود را پیشکش هزار هزار مشرک زرهپوشِ آب از دهان آویخته کرد و دست رد بر سینه هیچ مرد عربی نزد. «مردم»، دستبهدعا و تضرع برداشتگانِ دیشباند در حرمها و خیابانها؛ و عزادارهای وطندوست امروزند. اولاد لخت و شرابنوش هند و بوسفیان را هرچه کنید، به عنوان «مردم» نمیتوانید که غالبشان کنید.
بوی دهه شصت پیچیده در مشامها. بوی انفجار. بوی خون بارانخورده. بوی تن آتشسوخته. بو به مشام کفتارها رسیده. طعم دهه شصت میدهد این روزها. طعم اشکشور مردم. طعم تلخ خداحافظیها. مزه بهدهان گرگها خوشآمده. صدای دهه شصت میآید از این شبها. صدای سقوط. صدای انفجار. صدای گریه مستضعفان. صدای پیام تسلیت امام از رادیو. صدا به گوش شغالان رسیده. من جوان دهه هفتادم. دهه هشتاد. من دهه شصت را عمری شنیدهام و لای کتابها ورقش زدهام. حالا این ماهها از اول فاجعه غزه و ریختن خون دختربچهها تا انفجار سفارت دمشق و سقوط بالگرد رئیسجمهور، شمّهای از دهه شصت را زیستهام. ترور را. تهمت به خوبان انقلاب را. بدون رئیسجمهور ماندن را. عزاهای عمومی پشتبهپشت را. بچهها مشکیها را آماده کردهاند. چفیههاشان را چندماه است که دمدست گذاشتهاند. بچهها پنجه در پنجه کفتارها و گرگها و شغالان انداختهاند. بچهها مینویسند. میخوانند. منتشر میکنند. حرفمیزنند. تجمعها را هماهنگ میکنند. انسانیتهای خاکگرفته و غبار نشسته تودهها را میتکانند. آقای انقلاب گفته بود که نسل امروز را بهتر از نسل آنروز دهه شصت میبینم. حالا همه جوانهای آخرالزمانی این نسل، مثل دهه شصت، بهتر از دهه شصت، پایکار آمدهاند. در پس غالب این تبیینها و پویشها و فعالیتها و تجمعهای سازنده این روزها، دستان گمنام جوانان این نسل مشغول است. حاجکمالها و متوسلیانها و همتها و حدیدچیها درحال پختهشدناند. بچهها حالا آرمانهاشان را زیستهاند. پستی بلندیهای این راه را آموختهاند. حالا چیزی تا فتح نهایی به دست اینان نمانده. اینان؛ نسل جوان سردوگرم چشیده شیعه در آخرالزمان.
«مهدی مولایی»