eitaa logo
عجم علوی | مهدی مولایی
1.7هزار دنبال‌کننده
68 عکس
4 ویدیو
0 فایل
نوشته‌های مهدی مولایی برای حذف‌نام از پای نوشته‌ها، رضایت ندارم! کانال تلگرام: https://t.me/m_molaie110 امر مهمی اگر بود: @mahdimola110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 📻 رادیوز 🇵🇸
InShot_۲۰۲۴۱۲۰۵-1733393921824.mp3
4.39M
گریست و شانه‌هایش لرزید و از ریش‌هایش قطره اشک چکید و زیر لب گفت که من حالا مظلوم‌ترین مرد تاریخم... 📝نویسنده: مهدی مولایی 🎙گویندگان: فاطمه یاری نورعلی، حنانه حسینی مهدیسا طاهری، زهرا جواهری 📻 @Radioz_Ir
اعتماد به پرچمدار_1.mp3
7.43M
اگر دل‌آشوب وقایع اخیر عالم‌اید، و احساس کلافگی و نگرانی میکنید، گوش بسپارید به این کلمه‌های استاد عزیز تا ببینید کجای جهانیم و چه باید بکنیم.
خرده‌تحلیل‌های به بن‌بست رسیده و مأیوس بعضی تحلیلگران، نتیجه‌ی نداشتن یک کلان‌تحلیل وسیع در مواجهه با وقایع عالم است. هر تحلیلی که بوی شکست و نابودی و ناامیدی میداد را به دیوار بکوبید. ما نه آنقدر ساده‌لوح و به‌دور از واقعیت‌های کف میدان‌ایم، که هر آسیب و ضربه‌ای را به‌عنوان پیروزی تحلیل کنیم؛ و نه آنقدر ناامید و مأیوس که هر تکانه‌ای را به عنوان شکست و نابودی جبهه حق و مقاومت ببینیم. «إنّ لِلباطل جولَة». باطل را از این دست جولان‌های پر هیاهو و دهان‌پرکن بسیار است. اساسا ذات باطل در همیشه‌ی تاریخ همین است؛ که پر طمطراق و با سر و صدای بسیار ظاهر می‌شود و جولان می‌دهد و خوف در دل‌ها می‌اندازد و ظلم‌هایی می‌کند و بعد می‌رود. «و للحق دولة». ذات حق هم استقرار دائمی و آرام، و دولت ماندگار است و چیرگی بر گروه‌ها. تا همیشه. بله، باید آرام و عاقلانه نسبت به کشف راه‌حل برون‌رفت از بحران‌ها فکر کرد و برنامه‌ریخت و اقدام کرد؛ بی‌آنکه خودی‌ها را محکوم یا جبهه حق را متهم به تبانی کنیم؛ اما هرگز نباید به‌صرف رفت و آمد حزب‌ها و افراد و دولت‌ها، امتداد تاریخی و صحنه حضور فعال جبهه حق را به‌کلی شکست‌خورده و رو به احتضار دید. این مسیر از پشت دربی سوخته و خیمه‌هایی غارت‌شده آغاز شده و از دل قتل‌عام‌های عمده و قحطی‌های بزرگ و جنگ‌های خونین و تعرّض‌های شنیع و ترورهای دفعی گذشته و هنوز پویا و ایستاست. و هنوزاهنوز خواهد بود. از دل ابتلائات بزرگ، گشایش‌های بزرگ برای امت‌هاست. وقایع جهان را نه صرفا از فاصله‌ای نزدیک و جزء‌بین، که در مقیاسی کلان و در سیری تاریخی جای‌گذاری و تحلیل کنیم؛ تا منطقی‌تر و باثبات‌تر به تحلیل برسیم و با غوره‌ای سردی و با مویزی گرمی نکنیم. راه بسیار است و پر پیچ. صبر باید. «مهدی مولایی»
بعد از نشستن پای یکی از مهم‌ترین و استراتژیک‌ترین خطابه‌های اخیر رهبری، از حسینیه امام خارج شدم و گوشی رو برداشتم که واکنش رسانه‌ها و فضای‌مجازی به این کلمه‌های دقیق و آینده‌ساز آقا رو ببینم؛ که در کمال ناباوری دیدم ظاهرا بعضی دوستان به حاشیه‌ها بیشتر از متن دیدار مشغول شدن. نذاریم که جز جملات فوق‌العاده حکیمانه و تاریخی حضرت رهبر، توجهمون رو به چیز دیگه‌ای معطوف کنن. در متن و خط ولی‌فقیه باشیم و چپ و راست نریم و جز دو لب آقا به هیچ دهانی توجه نکنیم!
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📝 | استاد تبیین و ابرهای تردید 👈 روایت خط‌حزب‌الله از دیدار اقشار مختلف مردم با رهبر انقلاب و سخنرانی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره تحولات منطقه 🔹در سرمای صبح چهارشنبه، وقتی اتوبوس‌های خالی در حاشیه‌ی خیابان فلسطین پشت‌سر‌هم به‌ردیف پارک شده‌اند، یعنی شهرستانی‌ها زودتر از ما خودشان را رسانده‌اند. توی خیابان کشوردوست که می‌پیچم، انبوه جمعیّت و رفت‌وآمدها نشان از این دارد که درهای حسینیّه را به روی خسته‌مهمان‌های شهرستانی باز کرده‌اند تا در سرمای پاییزی تهران، بیرون نمانند. پشت درها، تا چشم کار می‌کند، جمعیّت این‌پا و آن‌پا می‌شود. همه از سرما توی یقه‌هایشان فرو رفته‌اند. 🔹کارت ورودم را که تحویل می‌گیرم، انتهای جمعیّت، پشت سر روحانی جوانی می‌ایستم. شیخ مسعود با تعداد دیگری از طلبه‌ها از آذربایجان آمده. دفعه‌ی اوّل است که آمده دیدار. از فعّالان تربیتی تبریز است و با ته‌لهجه‌ی شیرین آذری می‌گوید «چند ماه قبل هم شرایطِ آمدن فراهم شده بود، امّا ترجیح دادم که سهمیّه را به یکی از نوجوان‌های مشتاق مسجد بدهم؛ امروز، بالاخره قسمت خودم شده.» 🔍 ادامه را بخوانید: khl.ink/f/58567
توفیق داشتم که تو دیدار اخیر مقام معظم رهبری با اقشار مردم حاضر باشم و روایتی از دریچه نگاه خودم درباره این دیدار گرم و مهم براتون بنویسم؛ متن کامل این روایت، تو سایت رهبری از طریق لینک زیر قابل دسترسی و مطالعه است. بفرمایید؛ نوش جان: http://khl.ink/f/58567
«بنی امیّه؛ بازگشتی دوباره!» یادداشت منتشر شده صبح امروز روزنامه جوان. https://www.javanonline.ir/005Kfs
از خسرو پرویز تا گورباچف! یادداشت منتشر شده صبح امروز روزنامه جوان https://www.javanonline.ir/fa/news/1273896
نیستی؛ وقتی بودی آقا هنوز مقابل دوربین‌ها سر «اللهم انا لانعلم منهم الّا خیرا» آنطور بغض نکرده بود. نیستی؛ وقتی بودی آقا بین جمعیت، «گرم است به هم پشت رقیبان پی قتلم» نگفته بود. نیستی؛ آن‌طرفِ خط تلفنِ بچه‌شهیدها کسی دیگر نازشان را نمی‌کشد. مادرشهیدها باز پسر از دست داده‌اند. نیستی؛ ما هنوزاهنوز با ریختن خون هر شهید، یاد تو میکنیم باز. گویی که خون همه شهیدان از رگ‌های توست. تو که نیستی ما آن تابوت سبک پرچم‌پیچ را بیست‌و‌پنج میلیون‌نفری روی شانه گرفتیم و بعد از پنج سال اگر راستش را بخواهی سر شانه‌هایمان درد میکند هنوز. تو که بودی، بار روی شانه ما نبود. توی خاطره‌هایت می‌گویند چندباری در نیمه‌شب‌های مخفی بیروت جان سید را نجات داده بودی؛ نیستی؛ خون سید را در گودالی مهیب در بیروت ریختند و حتی تابوت پرچم‌پیچی از او بر شانه‌ها نرفت. توی خاطره‌هایت می‌گویند که در قلب جنگ شام وقتی همه چشم‌ها به سرانگشتت بود، مرغ و خروس‌ها را که کنج اتاق عملیات دیده‌بودی، گفته‌ بودی که هوا سرد است، تا جلسه تمام شود باید جای گرمی برایشان بسازید؛ گفته‌اند زمستان از عراق زنگ می‌زدی و نفیر گلوله‌ها به گوش می‌رسید؛ میگفتی شنیده‌ام تهران برف آمده و سرد شده، هوای آهوهای پشت پادگان سپاه را داشته باشید. حالا که نیستی، این روزها نوزادهای چندماهه‌ی نحیف در زمستان غزه یخ‌زده و مرده‌اند. می‌بینی؟ تو نیستی؛ و حالا در منطقه مردانگی نیست؛ محبت نیست؛ انسانیت نیست؛ و پناه نیست. تو همه بودی. تو که نیستی، هیچ نیست... «مهدی مولایی»
اینکه قیامت سرخ لس‌آنجلس، نزول‌گاه عذاب الهی در پی کثرت جنایات آمریکا در غزه است یا حاصل یک حادثه‌ طبیعی، محل ورود و اظهارنظر علما و کلامیون است و بحث و جدل‌های مجازی چندان راه به‌جایی نمی‌برد؛ خوشحال یا ناراحت بودن گروه‌های مختلف هم به عهده خودشان است؛ چیزی که اما انکار ناپذیر است، این است که خدای قهّار عالم را بادها و طوفان‌ها و شعله‌هایی است مسخّر، که هرگاه و هرکجا که او بخواهد، بر سر هر قوم فرومی‌آیند و می‌سوزانند و با گذر از میان خانه‌ها و درختان سر به آسمان‌کشیده، در گوش مدعیان حکومت بر جهان، زمزمه می‌کنند به یادآوری؛ که« لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ» پس امروز، آقایی و سلطنت بر جهان برای کیست؟ دست قدرتمند خداوند را در جزء به جزء تحلیل‌های مادی خود از عالم فراموش نکنیم و نگاه توحیدی خود را در میان سطور خرده‌تحلیلگران امروزی گم نکنیم؛ هرچه که هست از اوست؛ و همو آگاه‌تر است سرنوشت هر قوم را چطور رقم بزند.
دوازده رجب کاروان تجاری ابوطالب، دیروز از دروازه شام وارد حجاز شده. شتران بسیار، زنجیر شده برهم با خمره‌های بزرگ مملو از عطر. ابوطالب عطر آورده. بوی عطر، می‌دود توی پس‌کوچه‌های تنگ مکه. پنجره‌ خانه‌ها یکی‌یکی باز می‌شود به استشمام. محمد از بدو تولد یتیم شده. ابوطالب کفیل اوست؛ عزیزش می‌دارد. عزیزتر از پسران خود، عقیل و جعفر و طالب. او را  پشت کمر خود، روی شتر نشانده. محمد میگوید «مکه بوی عطر گرفته». ابوطالب سینه‌اش را پر میکند از بوی عطر. «ها؛ عطرهای مرغوبی آورده‌ایم». پسرک لبخند می‌زند که بوی عطرهای شامی فرسخ‌ها همراه‌ماست. عطر امروز مکه، چیزی ورای عطرهای کاروان است. ابوطالب اصیل‌ترین و گران‌ترین عطر خود را برای همسرش‌ می‌برد. فاطمه در آغوشش میکشد. بوی عطر،  مشام ابوطالب را پر میکند. می‌بینی ابوطالب؟ تو کاروان‌سالار عطرهایی، آن‌وقت عطر خانه‌من بر عطور کاروان تو غالب شده. تازه می‌فهمد محمد از چه سخن می‌گفت. می‌بینی ابوطالب؟ این تعبیر رویای نوجوانی من است. که تو همسر بهترین اشراف عرب خواهی شد و از این وصلت عطری فراگیر عالم خواهد شد. عطری خوشبو و معجزه‌وار که قبیله پشت قبیله، شهر پشت شهر، بر گندهای جهان غالب شود. رایحه‌ای که گند و زنگار از قلب‌های شرک‌آلوده‌ی مردم خواهد زدود و لطافت و نور برجای‌ خواهدنهاد. دوست‌داران او، در میان جمع‌های تاریک و گندیده، این عطر را از قلب‌های یکدیگر استمشام می‌کنند و به هم وصل می‌شوند؛ هرچند مشام دیگران کور باشد! می‌بینی ابوطالب، مکه باید به این عطر عادت کند. عطر علی؛ پسر ابوطالب؛ کاروان‌سالار عطرهای قیمتی حجاز. «مهدی مولایی»
ظهر روز سیزدهم آدم که میخواست از سنگ‌های کوه ابوقبیس، کعبه بسازد، سنگ‌ها بر هم پیشی‌ گرفته‌بودند که جزوی از کعبه شوند و امروز برای علی سینه بشکافند. بزرگان قبیله‌ی بادیه‌نشین جرهم، از هزارها سال‌قبل، اطراف کعبه خانه‌ساختند و یکجانشین شدند که روزگاری، نوادگانشان بتوانند شاهد واقعه امروز باشند. یهودیان از مواطن خود کوچ کرده و به مکه آمده بودند تا ولادت طفلی را که راهبان، او را بزرگترین دشمن یهود خوانده‌بودند ببینند. دل توی دل محمد نیست. ابوطالب اضطراب دارد. عقیل این‌پا و آن‌پا میکند. زنان بنی‌هاشم حنا گذاشته‌اند. عالم به هیاهو خاسته. نفس تاریخ در سینه حبس شده. ناگهان دیوار کعبه میشکافد؛ بت بزرگ سقوط می‌کند. خبر بزرگ از راه رسیده. خبر بزرگ در آغوش فاطمه است. خبر بزرگ لبخند می‌زند؛ فاطمه هم. ابوطالب هم. و همه‌ی عالم. ذوالفقار برق می‌زند. تاک‌های انگور حجاز بار می‌دهند. شیرهای بادیه پوزه بر خاک می‌زنند. خاک نجف می‌تراود. خدا نگاه می‌کند؛ که خلقت هستی حالا معنی گرفته و به گوش محمد می‌خواند. ما به واسطه علی پشت تو را گرم کردیم؛ پس محکم باش و عصا بردار که او پس از یاری انبیای پیش‌از تو، حال برای یاری تو آمده؛ چشم شیعیان، در صلب پدرانشان روشن! «مهدی مولایی»