اینجا دقیقا همان نقطه افتراق میان «ولی» و «سیاستمدار» است. برای ولی، صلاح امت و اقتدار اسلام مهمترین راهبرد در حکمرانی است. حتی مهمتر از بازخوردهای منفی برخی عوام و نشانهرفتن نوک پیکانهای خواص ملامتگر بسوی او. برخلاف سیاستمدار که محبوبیت و اقبال عمومی برایش از هر چیزی مهمتر است.«ولی» رشد و بالندگی فکری و هویتی امت خود را بر هر امر ثانوی ترجیح میدهد. در دهه نود به تناسب سطح فکر و جایگاه بینش مردم، سربستهتر و ضمنیتر، از «پنجه چدنی زیر دستکشهای مخملی» سخن میگوید و اعلام میکند که «من به مذاکرات خوشبین نیستم؛ ولی مخالفت هم نمیکنم». او چرا در آن مقطع صریحا با مذاکره مخالفت نمیکند؟ خود پاسخ میدهد: «لکن تجربهای است و پشتوانه تجربی ملت ایران را افزایش خواهد داد و تقویت خواهد کرد؛ ایرادی ندارد». یعنی پدر پیر شما، عاقبت گزنده مذاکرات را پیشبینی میکند؛ اما حالا که خودتان اصرار دارید، پس بروید و تجربهاش کنید و تلخیاش را بچشید و برگردید.
یک دهه بعد، وقتی که ملت و خواص جامعه، حالا رفع نشدن تحریمها و باز نشدن قفلها و بدعهدی و خیانت دشمن را خوب لمس کرده و کاغذهای توافق مقابل دوربینها پاره شده و به این فهم تاریخی رسیده که مذاکره و امتیاز دادن، مشکلی را چاره نکرد و سایه جنگ را دور نکرد، او باز امروز سخنرانی میکند؛ خود را آماج تهمتها قرار میدهد و تیترهای گزندهی صبح فردا را به جان میخرد؛ تا باز تجربه دهساله را به یاد امت خویش بیندازد که «مذاکره، هیچ تأثیری در رفع مشکلات کشور ندارد؛ دلیل؟ تجربه!». آیتالله خامنهای مثل یک سیاستمدار، با بخشنامه و دستورالعمل و خطنوشتن، مذاکره را ممنوع نمیکند. او «ولی» است؛ ده سال تمام، قامت خود را به انداره کوتاهقامتان امتش خم میکند و پا به پایشان راه میرود و تاتی میکند و دستشان را میگیرد و رشدشان میدهد تا بالاخره به این درک فراتاریخی برسند که کلید، در گنجینهی خانه است نه در زبالهدان همسایه. گرچه برخی کوتولهها و کوتاهقامتان هنوز هم خود را زبالهگرد نجاسات اجنبی بخواهند!
«مهدی مولایی»