eitaa logo
عجم علوی | مهدی مولایی
1.7هزار دنبال‌کننده
70 عکس
4 ویدیو
0 فایل
نوشته‌های مهدی مولایی برای حذف‌نام از پای نوشته‌ها، رضایت ندارم! کانال تلگرام: https://t.me/m_molaie110 امر مهمی اگر بود: @mahdimola110
مشاهده در ایتا
دانلود
از اول که اینطور نبوده. از اول که ما آدم حساب نمی‌شدیم. ببخشید البته. بهتان برنخوردها. اینطور بوده خب. ما رعیت بودیم. تقریبا چیزی در مایه‌های برده. ما باید کار می‌کردیم؛ شخم میزدیم؛ حفاری می‌کردیم؛ زمین‌ها را آباد می‌کردیم و خب ثمره محصول را به «خان» می‌دادیم و فقط در حد پخت نان خانواده، سهم‌مان را میگرفتیم. حالا اوقات تلخی نکنم که ناموس‌مان هم از دست نوچه‌های خان امان نداشت. می‌توانستیم به خان اعتراض کنیم؟ هیس! آرام‌تر. می‌توانستیم تغییرش دهیم؟ ظاهرا سرت به تنت زیادی کرده‌ها. شنیدیم که چندنفر از بزرگان و علما در تبریز و تهران علیه شاه طغیان کرده‌اند که نظر رعیت را در حکمرانی صائب کنید. خدایا توبه. خون‌شان را کف خیابان ریختند. بر دارشان کشیدند. ستارخان و شیخ فضل‌اللّه و دیگران. شاه برای ظاهرسازی و عقب نماندن از فرنگستان، مشروطه را امضا کرد. چه کسانی حق رای داشتند؟ جماعت نسوان و بانوان که در شمار آدمی نبودند. رعیت هم کنار گاوها به شخم‌اش مشغول باشد. فقط شاهزاده‌های قجری و بازاریان و زمین‌داران و طبقه‌ای از علما می‌توانستند رای بدهند. مردم‌سالاری طبقاتی! البته همین رای‌پرسی تصنعی هم چندسال بیشتر دوام نیاورد و زیرش زدند. پدر و پسر پهلوی آمدند و قهقهه زدند به گور پدر هرچه رعیت و رأی و صندوق است. امر، امر همایونی شد. روز از نو روزی از نو. تا انقلاب کردیم. سیدِ خمینی‌نامی آمد.«رعیت» را تبدیل به «شهروند» کرد. به رعیت گفت یادتان هست که به گوشه چکمه خان نمی‌توانستید نگاه کج کنید؟ خان که چیزی نیست؛ حالا بیایید پای صندوق و رئیس جمهور انتخاب کنید! باورتان می‌شود؟ به خود خود ما. به روستایی‌ها، عشایر، بیسوادها، فرنگ‌رفته‌ها، علما، حتی به زنان. حالا چندسالی است که ما شهروند ایم. دلتان نخواهد می‌رویم رای می‌اندازیم. چیز غریبی است. دوهزارسال ندیده بودیم چنین چیزی. حالا عده‌ای فرنگ‌نشین و سِر و موسیو از پاریس و لندن در گوشمان می‌گویند رای ندهید. هه! این حرام‌لقمه‌های پرقو بزرگ شده چه می‌دانند ما چه‌ها کشیده‌ایم و چندهزار خون داده‌ایم و چندین فرسخ تبعید شده‌ایم تا به حق رای برسیم؟ رای می‌اندازیم؛ به انتقام همه روزهایی که غرورمان زیرچکمه خان و شاه له‌شد. به انتقام فضل‌اللّه و ستارخان. به انتقام روزهایی که نظر ما را حتی درباره چطور کشتن‌مان نمی‌پرسیدند. رای می‌اندازیم!
در جمهوری‌اسلامی، برادرخانم رهبر ایران، کاندید انتخابات مجلس می‌شود ولی رأی نمی‌آورد و از ورود به مجلس باز می‌ماند. رئیس سابق قوه‌قضاییه و منصوب رهبری به ریاست مهم‌ترین مجمع نظام، کاندید خبرگان می‌شود ولی مردم با سرانگشتان خود او را کنار میزنند و میگویند برای خبرگان تو را نمی‌خواهیم؛ او از ورود به خبرگان باز می‌ماند.در تهران فرزند شهید مطهری و در کرمان برادر شهید باهنر، توسط مردم از رقابت حذف می‌شوند. در خوزستان، مردم پای دوازده نماینده از هجده نماینده خود را، از مجلس قطع می‌کنند و نیروهای جدید جایشان می‌گذارند. در گیلان، مردم به معاون رئیس‌جمهور سابق که رئیس‌سابق مجلس برای تبلیغش ویدیو منتشر کرده، رای نمی‌دهند و او را راهی خانه‌اش در تهران می‌کنند. مردم انگشت توی استامپ می‌زنند و نماینده متخلفی که انگشت بر چهره سرباز نواخته‌بود را کنار می‌گذارند. اینجا مردم، قدرتمندترین و ریشه‌دوانده‌ترین مهره‌های سیاسی کشور را طی کمتر از بیست‌وچهار ساعت رای‌گیری، حذف و نیروهای تازه‌نفس مورد نظر خود را برجای میگذارند. اینجا مردم از بستگان رهبری گرفته تا فرزندان شهدا و حتی بعضی علما را از فیلتر رای خود رد می‌کنند. بگذار هرچه می‌خواهند بگویند. من هنوز پای این جمهوری‌اسلامی که در آن انگشتان مردم سرنوشت حکمرانان را تعیین می‌کند ایستاده‌ام.
تعداد روزهای مصیبت را تا صد شمردیم دیدیم تمام‌شدنی نیست انگار؛ دیگر نشمردیم. امروز چندمین روز است؟ کسی می‌داند؟ تعداد شهدا به چند رسیده؟ از آن روزی که همه شاد بودیم از فرود پاراگلایدرها در حوالی اورشلیم، چند روز گذشته؟ از آن شبی که در بیمارستان المعمدانی، هزار نفر به آمار شهدا افزوده شد و همه دق کردیم چند شب گذشته؟ آن دخترک شهیده بامزه که پدرش ریش‌های بلند داشت، اسمش چه‌بود؟ روح‌الروح؟ پدرش کجاست؟ کسی خبر دارد؟ آن پسرک لرزان که میگفت شب‌ها برای اینکه مادرم نفهمد گرسنه‌ام، زیر پتو می‌روم کجاست؟ امشب غذا خورده یا باز به زیر پتو پناه برده؟ پتو دارند؟ آه آن مادر... مادری که بعد از یازده‌سال انتظار بالاخره صاحب فرزندان دوقلو شده بود و آن‌ها را با دست خود خاک کرد. هنوز زنده مانده بنظرتان؟ راستی شما هم آن ویدیو را که سربازان یهود ریخته بودند توی قبرستان مسلمین و جنازه‌ها رو بیرون می‌کشیدند به‌طمع اعضایشان دیده‌بودید؟ راستی یادتان هست برای شروع سخنرانی سیدحسن چه ذوق و انتظاری داشتیم؟ حالا دیگر مصیبت تبدیل به عادت شده. عادت، آفت است. در تاریخ اسلام چنین جنایت هولناکی با این تعداد شهید در سکوت و خفقان مسلمین سابقه نداشته. اولین بارِ تاریخ است. ابوعبیده روزهای اول مصیبت، از مسلمان‌ها می‌خواست که متحد شوند و کاری کنند. امروز اما میدانید چه گفته؟ گفته ای مسلمان‌های روزه‌دار سربه‌مهر عابد که در هنگامه‌ی قتل‌عام ما، کنج محراب‌هایتان منتظر رمضان‌اید و مساجدتان را زینت می‌کنید، دیگر توقع ورودتان به جنگ را نداریم، همانجا کنج محراب‌های رمضانی‌تان، برای نجات ما دعا کنید لااقل. دعا می‌تواند سرنوشت یک قوم را تغییر دهد. این روزها غذای گرم که خوردیم یا در جای گرم که خوابیدیم، کمی هم به بچه‌هایی که ماه‌هاست غذای گرم نخورده‌اند و در آغوش مادر نخوابیده‌اند دعا کنیم. «مهدی مولایی»
برای علی و برای هلال اول رمضان! قرص نارنجی خورشید هنوز پشت انبوه نخلستان غروب نکرده؛ دشت می‌رود که کم‌کم تاریک شود. هلال نحیف و باریک و نقره‌ای شب‌اول رمضان در آسمان سرمه‌ای کوفه می‌درخشد؛ پدر خاک، روی خاک‌های نرم دوردست نخلستان انگار که ماری بزرگ گزیده‌ باشدش، روی زمین می‌غلطد و اشک می‌ریزد و آخرین فرازهای آخرین مناجات شعبانیه‌اش را می‌خواند. و اَن تجعَلَنی ممّن یُدیم ذِکرک و لایَنقُض عهدَک. نسیم میان جان‌های تنومند نخل‌هایی که سالیان قبل خود علی بذرشان را کاشته می‌چرخد. نسیم گونه‌های نم‌دار علی را خنک می‌کند. حاکم قدرتمند سرزمین‌های پهناور اسلام، او که طلاهای جزیه هندوستان و یاقوت‌های غنیمتی شمال آفریقا در کف خزانه‌اش است، حالا خاک‌آلوده و عبا بر سر کشیده، عاجزانه و زانو بر آغوش کشیده، پای نخلی نشسته و هق‌هق می‌کند. سلمان، آن پارسای پارسی، او که تنها کسی است که اذن ورود به خلوت‌های مناجات علی را دارد، از میان نخل‌ها یاللّه‌گویان پای نخل همیشگی می‌رسد. که آقای من، جان من به‌فدای اشک‌هایتان، مردم کوفه در طلیعه رمضان در مسجد مجتمع شده‌اند که کلمه‌هایتان جان‌هایشان را آرام بخشد. قلب‌ها را به‌خطبه‌ای میهمان می‌کنید؟ امیر کلام برمی‌خیزد و عبا می‌تکاند. ماه بر فراز آسمان می‌درخشد؛ علی بر فراز منبر. سلام و صلوات بر نبی‌اکرم می‌خواند و خطبه‌ای در فضیلت رمضان قرائت می‌کند. که «ای مسلمانان، خداوند این ماه را بر تمام ماه‌ها برتری داده. همانطور که ما اهل‌بیت را بر دیگران برتری داده. از امشب درهای آسمان گشوده و درهای آتش به‌روی شما بسته است. پس تا می‌توانید بر توشه خویش بیفزایید.» دل‌ها حالا آرام گرفته و مملو از شوق است. مردی از همدان از میان جمعیت برخاسته و میگوید سخنی از سرور خلایق درمورد رمضان برایمان نقل کنید. علی دست بر انبوه محاسن خویش می‌کشد و بلند می‌گوید که از سرور خلایق، محمد، شنیدم که «سرور اوصیا در سرور ماه‌ها کشته خواهد شد» مسجد در سکوت غرق شد. زینب آنسوی پرده دلش ریخت. مرد همدانی جسورانه پرسید سرور ماه‌ها کدام است و سرور اوصیا کیست؟ علی لبخندی زده و آرام فرمود، سرور ماه‌ها اکنون بر آسمان است و سرور اوصیا اکنون بر منبر! سکوت مسجد گریه شد؛ کام روزه‌داران تلخ؛ دل زینب، خون. جماعت زجه‌زدند. علی از منبر فرود آمد و با وقار از میان جمعیت گذشت. پسر ملجم با اشک گفت خدا از عمر ما بکاهد و بر عمر شما بیفزاید... «مهدی مولایی»
پادکست رمضان (1).mp3
8.05M
اینجا هنوز رمضان است! به قلم: مـهدی مولایی به زحمت: بسیج‌دانشجویی دانشکده علوم‌پزشکی تهران
هجویری یک کتاب معروف دارد بنام کشف المحجوب. از کتب مهم صوفیه است که بیش از هزارسال از تالیف‌ش می‌گذرد. امروز کشف المحجوب را نگاه می‌کردم. یک باب دارد به اسم «کشف الحجاب السابع فی‌الصوم». یک باب راجع به روزه و رمضان. الحق و الانصاف مطالب خوب و کمتر توجه‌شده‌ای را آورده. هجویری اواخر این باب شرح احوال بزرگان صوفیه را در نحوه عبادت و مخصوصا روزه‌‌هایشان آورده. عجیب و سرسام‌آور و باورنکردنی. مثلا یک‌جایی آورده که « از سهل بن عبداللّه روایت آرند که هر پانزده روز یک بار طعام خوردی و چون ماه رمضان بودی تا عید هیچ نخوردی و هر شب چهارصد رکعت نماز کردی» یا یک‌جایی در همین باب آورده که« درویشی بود از متأخران که هشتاد روز هیچ نخورده بود و هیچ نمازش از جماعت فوت نشده» یا مبگوید«از ابراهیم ادهم روایت آرند که ماه رمضان از ابتدا تا انتها هیچ نخورد و ماه تموز بود!» می‌‌بینی عزیزکم؟ چه عابدان گرسنه و تشنه در تاریخ که برای جلب رحمت خدا، خود را به زحمت‌ها انداخته‌اند. گفتم که در رحمت خدا با وجود این مردان، به من و ما که چیزی نمی‌رسد. همه‌ اجرها به این‌ها می‌رسد. میدانی اما ناگهان به چه توجه کردم؟  عابدان صوفی که هجویری احوال عجیب روزه‌هایشان را نقل کرده، بعضا معاصر ائمه ما بوده‌اند. معاصر امام باقر. یا امام صادق. یا موسی بن جعفر. فرض کن امام مفترض‌الطاعه‌ی عزیز ما در خانه‌ای در مدینه نشسته؛ نور و معارف است که از دو لبان پاک روزه‌دارش می‌ریزد و اصحاب خوشه‌چینی میکنند. افطار را میهمان حضرت‌اند و او به دست خود برای تک‌تک اصحاب لقمه میگیرد و نوازش میکند و حدیث میگوید. چند کوچه پایین‌تر اما، فلان عابد شب‌زنده‌دار، سی‌روز است که هیچ نخورده به خیال اینکه حالا خودش عند عبادت است و عند بندگی. سال به سال هم در خانه‌ی امام را نمی‌زند و مخالف اوست. طفلکی بدبخت. چقدر دلم برای این شیوخ عابد سوخت عزیزکم. عمری به فلاکت زیسته‌اند و حالا ارزنی پاداش نخواهند برد. که فرمود اگر مسلمانی تمام شب را به‌نماز ایستاده و تمام روز روزه‌دار باشد و تمام اموالش را انفاق کند، اما ولیّ خدا را نشناسد و این عبادات، به دستور او نباشد، ارزنی اجر نخواهد داشت. صدای اذان صبح بلند می‌شود. موذن‌زاده اشهد ان علیاً ولی اللّه را فریاد میکند. کشف المحجوب را می‌بندم. امروز را به طریقت و شریعت علی روزه‌ام. به کوری چشم عابدان ضد او. «مهدی مولایی»
برای هلال اول رمضان!.mp3
3.84M
برای هلال اول رمضان! به قلم: مـهدی مـولایی به زحمت: بسیج دانشکده روانشناسی دانشگاه شهید‌بهشتی
کاغذی میدیدم که موسسه ژئوفیزیک، طی بررسی و مطالعه دقیق، تاریخ شمسی واقعه غدیر را مطابق ۲۸ اسفند ماه سال ۱٠ هجری‌شمسی تعیین کرده. تاریخ نوشته که واقعه غدیر سه روز طول کشیده. یعنی ۲۸ اسفند تا ۱ فروردین. می‌بینی؟ نوروز بوده. محمد که دست علی را بالا برده، غنچه‌ها لبخند زده‌اند. فاطمه هم. گل از گل جهان شکفته. آن‌وقت که همه با آغوش باز ولایت علی را به هم تبریک میگفتند، این‌سوی جغرافیا ایرانی‌ها هم یکدیگر را به آغوش می‌کشیدند. به بهانه نوروز.این‌ را موسسه ژئوفیزیک نگفته ولی روایت گفته؛ که آن روز که کشتی نوح پس از طوفان بزرگ بر ساحل آرامش پهلو گرفت، مصادف با نوروز بوده. آن روز که آتش بر ابراهیم گلستان شد، آن روز که در غار، جبرئیل بر محمد نازل شد، ایرانی‌ها لباس‌های نو به تن کرده بودند و منتظر تحویل سال بودند.  و آن روز که علی در نهروان کمر خوارج را شکست و پیروز شد، سلمان آمد و این پیروزی را تبریک گفت، نوروز را هم! روایت میگوید خدا مهم‌ترین حرکت‌های  تاریخی‌اش را در نوروز زده. نوروز، سالگرد زیباترین روزهای خداست. خدا نوروز را دوست دارد. اصلا بخاطر همین است که نوروز را جشن میگیریم. مثل امام‌صادق که همیشه در نوروز لباس‌های نو و زیبای یمنی می‌پوشیده و اصحاب را فالوده میهمان می‌کرده. سالگرد غدیر بوده خب! حالا خدا آخرین کارت بازی‌اش را،فوت آخر کوزه‌گری‌اش را، گل‌ دقیقه نودش را، آخرین تعویض‌طلایی اش را، نگه‌داشته که در نوروز رو کند و بزرگ‌ترین و پیروزمندانه‌ترین روز تاریخی‌اش را دوباره در نوروز رقم بزند. ظهور را. ما هزاران سال است که در نوروز تمرین میکنیم جشن ظهور منجی را. هزاران بار تمرین برای یک نوروز طلایی که روز ظهور اوست. که فرمود: «نوروز که می‌آید ما اهل‌بیت در آن‌روز توقع ظهور داریم، چرا که نوروز از ایام ماست که ایرانیان آن را زنده نگه داشتند و شما عرب‌ها اهمیتش ندادید.» حالا ما عجم‌ها تمام شهر را آذین بسته‌ایم، خانه‌هامان را نو نوار کرده‌ایم، لباس‌های نو و تمیز پوشیده‌ایم، و زیر لب تکرار میکنیم که «حال ما را به بهترین حال تغییر ده» وقت تحویل حال ما نشده...؟ «مهدی مولایی»
به یاد آن مرد عرب، آقای نوروز! در عهد ساسانی قلمرو خاک ایران از گرجستان‌ و تاجیکستان امروزی بود تا عدن و یمن و اطراف‌ آن. همین برادران حوثی یمنی، همین خنجر به پهلوهای رزمجو، معروف است که بازماندگان سپاه اسواران ساسانی هستند. یمن استانی از حکومت ساسانی بود، ساکنانـش فارسی حرف میزدند و زرتشتی بودند. بیست‌سال که از ظهور اسلام در عربستان، گذشت، خالد با سپاهی به سمت یمن به راه افتاد تا ایرانی‌ها را به اسلام دعوت کند. با کاروانی طویل از طلا و جواهرات و دینار؛ و البته شمشیر! شش‌ماه تمام تا توانست از ما کشت و تجاوز کرد و خون‌ ریخت.به زور شمشیر خواست که مسلمان‌مان کند. حتی یک‌نفرمان هم اسلام نیاورد. گفتیم حاضریم تبعیض و ستم ساسانی را تحمل کنیم ولی به دین خشونت‌بارِ چون تویی در نیاییم. مقاومت کردیم و جنگیدیم و سوار شترش کردیم و بازفرستادیمش به جایی که آمده بود. چندماه بعد گفتند دوباره عرب دیگری از سوی حجاز قصد یمن کرده. دست بردار نبودند این عرب‌ها. گفتند او در جنگاوری و فنون رزمی برتر از خالد است. آماده نبرد شدیم تا برسد. او سر راهش اما قتل و غارت نکرده بود. شمشیرها را از غلاف خارج نکرده بود. خساراتی که خالد زده بود را یکی یکی جبران کرد؛ حتی ظرف آب سگانمان که شکسته بود را. در آغوشمان کشید و عذرخواست.نقل مهربانی‌های او دهان به دهان ایرانی‌ها می‌چرخید. همه عاشقش شده بودند. شهرها و قبیله‌ها را گل‌آرایی میکردند تا مرد عرب به شهرشان برسد. یمنی‌ها را طایفه به طایفه، قبیله به قبیله مسلمان میکرد و رد میشد. دم عیسی داشت و یادآور زرتشت بود. او علی بن ابی‌طالب بود! آمدنش با بهار مصادف بود.  شاید هم بهار را او آورده بود. از هر قبیله که گذر میکرد، غنچه‌ها می‌شکفتند. نخل‌ها سبز میشدند. باران می‌آمد. ایرانی‌ها لااله‌الا‌الله میگفتند. ما رسم‌داشتیم که بیگانه‌ای را اگر خیلی دوست‌ می‌داشتیم و از خودمان می‌دانستیم، به او یک اسم پارسی می‌دادیم.  اسم او را «نوروز» گذاشتیم. «و اِسْمُه عَندَ الفُرُس، نَیْروز». اسم علی میان پارسیان، نوروز است. فروردین بود. آن‌سال در یمن همه آمدن «نوروز» را به هم تبریک می‌گفتند. از آن‌سال فروردین که میشود به یاد آن مرد عرب، به یاد آقای نوروز، جشن میگیریم. دوباره شهرها را گل‌آرایی میکنیم. ما عاشق نوروزیم. ما را کجا شمشیر فلان خلیفه‌ غاصب در فتوحات نامشروعش می‌توانست مسلمان کند؟ «ما مسلمان شده‌ی روی تو هستیم علی» طبقات، بن‌سعد، ج۲،ص۱۲۸ فضائل، بن شاذان، ص ۱۷۶ «مهدی مولایی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چشم‌های سبز زیبای ساچمه‌خورده. این پلک‌های متورم دردآلوده. این گونه‌های زخمی که بوسه‌گاه دائمی مادری بوده. ابروی کجی که چون خنجری خون‌آلود خودنمایی میکند؛ و لبان زخم‌خورده‌ تلخی که تا چند روز قبل برای بابا شیرین‌زبانی میکرده. این صورت خون‌آلود دخترک ساکت، که تمام اعضای خانواده‌اش را از دست داده و حالا در آغوش مردی غریبه کز کرده، روزی یقه تمام مسلمین جهان را خواهد گرفت. که حتی برای آنکه قلب‌شان نسوزد، از دانلود و نگاه به تصاویر مصائب غزه هم خودداری کردند و شبکه تلویزیون را عوض کردند. یقه مسلمین بی‌مواسات فراموش‌کار را.
حالا دغدغه مسلمین جهان برای جزء‌های عقب‌افتاده‌شان از ختم رمضانی قرآن، بیش از نگرانی‌شان برای وعده‌های عقب‌افتاده غذایی در نوار غزه است. واللّه نگرانی زنان خانه‌هامان برای انتخاب غذایی برای پخت سحری فردا، بیشتر از نگرانی‌شان برای مادران غزه شده که گوشت‌های سوخته اطفال‌شان را در پلاستیک جمع می‌کنند. امروز صیام و گرسنگی مردان در سراسر بلاد اسلامی، آنها را به یاد ساعت‌های باقی‌مانده تا افطار می‌اندازد اما به‌یاد گرسنگی مسلمین غزه نه. والدینِ بچه‌های ناز لطیفی که هنوز به تکلیف نرسیده‌اند، وقتی اندک زحمت و اذیت‌ کودک‌شان در روزه‌ی کله‌گنجشکی را می‌بینند، تاب نمی‌آورند و اصرار میکنند که غذا بخور، ولی لحظه‌ای برای ماه‌ها گرسنگی اطفال غزاوی بغض نمی‌کنند. جوان‌ها کتب اخلاقی می‌خوانند؛ شیعیان ابوحمزه و سنیان رکعت‌به‌رکعت تراویح می‌خوانند، اما کسی برای نوامیس مسلمین زیر یوغ یهود فریادی برنمی‌کشد. قحطی شده. امکانات پزشکی نیست. خانه‌ها تخریب شده. مساجد خاکستر شده. همه اما کنج محراب‌اند. جهان اسلام مرده؛ در تابوت خفته؛ و حتی غیورمردی نیست که بر جنازه‌اش نماز بگذارد. نه دول اسلامی رگ غیرتی برای حمایت و نطق کشیدن دارند و نه حتی عموم مسلمین مواسات و هم‌دردی با مسلمان‌های زیر بمب و آوار غزه. فراموش شده‌اند. انگار که هرگز نبوده‌اند. نه دیگر تیتر خبرهایند و نه موضوع یادداشت‌ها. نه در دعاهای جمعیِ مساجد می‌شود یافتشان، و نه در محتوای مجازی تایم‌لاین جهان اسلام. سفره‌های افطار در پنجاه‌ودو مملکت اسلامی، روی خون اطفال غزه پهن‌شده انگار. هیچکس به یادشان نیست. هیچکس. چه خوب گفته بود آن خبرنگار فلسطینی: این بدترین ماه رمضانی نیست که بر امت مسلمان می گذرد؛ بلکه بدترین امت مسلمان است که ماه رمضان بر او میگذرد! «مهدی مولایی»
الجزیره نوشته قوات الاحتلال اغتصبت نساء و قتلهن الجزیره کوتاه نوشته. توضیح نداده. خبر توضیح‌بردار نیست. خبر سهمگین است. نباید دنبال ترجمه‌اش باشی. باید همان قتلهن را که فهمیدی، ناراحت شوی که زنان به قتل‌رسیده‌اند و بگذری. نباید روی خبر توقف کنی. الجزیره رسانه حرفه‌ای است. می‌داند برای شرقی‌مردمان غیرت‌مند حزین خبر می‌نویسد. می‌داند نباید توضیح بدهد. می‌داند همین نیم‌خط را که بنویسی، دنیا بر سر شرقی‌ها آوار می‌شود. حالا آوار شده. زبان‌مان خشک شده؛ نه از عطش رمضان که از شدت واقعه. احساس تحقیر شدگی‌ می‌کنیم. ما خجالت می‌کشیم با هم در مورد خبر صحبت کنیم. شرم می‌کنیم خبر را به اهل خانه بگوییم. ما نمی‌توانیم توی روی همدیگر نگاه کنیم. مردها از هم خجالت می‌کشند. زن‌ها حیا می‌کنند. یک نیم‌خط ما را به هم ریخته. ما از خبرهای نیم‌خطی غیرقابل توضیح شرقی خاطره خوبی نداریم. ما برای نیم‌خط « دخلت زینب علی ابن‌زیاد» قرن‌ها ضجه زده‌ایم. ما برای نیم‌خط «ضرب علی بطن فاطمه حتی القت محسن من بطنه» هزار سال خودمان را کتک‌زده ایم. اصلا ما خبر نیم‌خطی که می‌بینیم، قبل از این‌که بخوانیم‌اش، تن‌مان می‌لرزد. مو به تنمان سیخ می‌شود. ما را به حال خودمان رها کنید حرام‌زاده‌ها. ما از اینجا دست‌مان به شما نمی‌رسد. امروز وگرنه لباس جهاد بر تن، به یاد خیبر و بنی‌قریظه، مقابل بیمارستان شفا، باز از سرهایتان کوهی می‌ساختیم. ما از اینجا فقط خشمگین‌ایم. تورم رگ غیرتمان راه نفس‌ را بسته. جبر جغرافیا، این روزها صبرمان را سرآورده. ما حالا فقط منتظر آخرین خبر نیم‌خطی تاریخ از کنار کعبه‌ایم. که «الا یا اهل العالم انا الامام المنتظر» «مهدی مولایی»