eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
82 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
شما بفرست من میام پیوی☘
12.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی‌از‌حرکات‌ بسی‌خفن‌آقا‌محمد‌ درگاندو‌2😎🖐 🤞🏼🇮🇷 ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ کپـــی با ذکـــر صلوات حلالت رفیق🙃🍃 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @gandoooooooi •┈┈••✾❣✾••┈┈•
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادش به خیر اینجا بود که هممون با صدای بلند میگفتیم "داوووووددد کاپشنتتت کتاااابتتتتت"😐😬 🤞🏼🇮🇷 ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ کپـــی با ذکـــر صلوات حلالت رفیق🙃🍃 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @gandoooooooi •┈┈••✾❣✾••┈┈•
تآ‌ڪہ‌لب‌گفت ؛ سلـآم‌عَلے‌َالاَربآب‌‌ِالحسـین‌ .. یڪ‌نفس‌رفت‌دلـم‌تاخودِ‌بیـن‌الحـرمین :))💔
813.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
༺🦢༻ - آرامش‌باڪلام‌خدا😍 چرابہ‌خــ♡ــداتوڪل‌نڪنیم؟ کانال عکس مذهبی
رمان قهرمانان گمنام پارت اول 🤍✨ «داوود» زیاد حالم خوب نیست از وقتی تیر خوردم گاهی سرم گیج میره با اینکه با اصرار خودم اومدم اداره ولی عمیقاً نیاز به استراحت داشتم آقا محمد و دیدم که با پرونده ای که تو دستش بود از اتاق آقای عبدی اومد بیرون فک کنم آقای عبدی درخواست توضیحات پرونده رو‌ داشتن آقا محمد هممون رو‌صدا زد و همگی رفتیم تو اتاق وقتی آقای عبدی رو دیدم فهمیدم حدسم درست بود با همون سرگیجه ای که داشتم رفتم تو اتاق آقا محمد داشت توضیح میداد که اومد و نشست و به رسول گفت بره و یه سری توضیحات رو اون بده بعد منو صدا زد وقتی که خواستم برم کنار مانیتور دوباره سرم گیج رفت «محمد» داوود خوبی ؟ .بله اقا حالش خوب نبود ولی به توضیحاتش ادامه داد ولی بعد چند ثانیه دستشو گذاشت رو سرش صداش زدم تا بشینه چون دیگه نمیتونست و از اون جایی که میدونستم داوود نیرویی نیست که بخواد از زیر کار فرار کنه رفتم و ادامه ی توضیحات رو خودم دادم وقتی آقای عبدی و بچه ها از اتاق رفتند بیرون به داوود گفتم بمونه ازش پرسیدم چیشده .نمی‌دونم آقا امروز اینطوری شدم/: پاشو برو استراحت کن «داوود » استراحت ؟! نه آقا استراحت برا چی الان یه قرص میخورم خوب میشم آقا محمد:پس پاشو برو «محمد» من رفتم تا به پرونده برسم وقتی که بلند شد تا از اتاق خارج بشه غش کرد و من با صدای آخ گفتنش برگشتم و نگاهش کردم داوود غش کرده بود وسرش خورده بود به تیزی پایینه درد سرش با خون یکی شده بود دویدم سمتش و صداش کردم و با صدای بلند به رسول گفتم اورژانس و خبر کن... پ.ن:سرش با خون یکی شد💔🥺 harfeto.timefriend.net/16281011133063 یا حسین 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113 @gandooooooooo
رمان قهرمانان گمنام پارت دوم💗🤤 «رسول» اورژانس و خبر کردم از پله ها رفتم بالا وقتی داوود و با اون حال دیدم یهو صورتم خیس شد تند تند از آقا محمد می‌پرسیدم چیشده حال آقا محمد هم زیاد خوب نبود آقا محمد رفت تا با آمبولانس بیاد منم نتونستم تحمل کنم سیستمو سپردم به علی و با موتور رفتم🥲🙌🏻 «محمد» داوود تو اورژانس بود داشتم از استرس میمردم رسول یهو از در اومد داخل معلوم بود که خیلی گریه کرده «رسول» آقا حالش چطوره _نمیدونم هنوز دکتر نیومده ایشالا که خوبه توکل کن رفتم و نشستم رو ی صندلی بلند بلند میگفتم آخه داوود تازه کلی خون سر تیر خوردنش رفت خدایا چرا اینطوری میکنی کاش من جاش بودم خدایا فقط یه چیز ازت می‌خوام داوود حالش خوب بشه😭 خدایا داداشمو بهم برگردون دکتر: همراهان آقای داوود محمدی آقا محمد سرعت رفت گفت منم دکتر :چه نسبتی باهاش دارین آقا محمد:بردارشم دکتر: حالشون خوبه شانس آوردید نرفت تو کما شکستگی و ضربه عمیق نبود میتونید ببریدش «رسول» آ...آ...آقای دکتر میتونم ببینمش دکتر: بله فقط زیاد حرف نزنه چ...چشم سلام داداش حالت خوبه چرا اینطوری شدی نمیگی من میمیرم تو که حالت خوب نبود چرا نرفتی خونه «داوود » س... سلام داداش تو....تو..گریه کردی رسول : معلومه که نه مطمئن بودم خدا تنهام نمیزاره نگفتی چرا استراحت نکردی؟ _وقت دن....دنیا رو میگیری با این سوالات🥲 م....من مرخصم؟ رسول_اره ولی فک نکنم آقا محمد بزارن بیای اداره «محمد» به حرف های رسول و داوود گوش کردم خوشحال بودم که انقدر هوا همو دارن رفتم تو داوود سعی کرد بشینه بهش گفتم یه چند وقت استراحت کن ولی سریع جواب داد آقا این یه اتفاق در اثر سرگیجه بود چیز خاصی نیست _ اصرار نمیکنم چون میدونم اگه بمونی خونه بدتر میشی😐 چند روز بعد آغاز عملیات فردا ساعت ۷:۳۰ مایکل هاشمیان رو‌ تو خونه ی خودش دستیگر میکنیم با نگهبان هماهنگ شده نیروی خسته و خوابالود به کارمون نمیاد حتما خوب استراحت کنید مخصوصا تو داوود سوالی دارید ؟ بچه های تیم عملیات:خیر😎 پ.ن: آرامش قبل طوفان😈 پ.ن: بردارشم🥺💔 پارت دو ....نظراتونو بگید 🙈 harfeto.timefriend.net/16281011133063 یا حسین 🍃🌹🍃🌹 @emamhosein113 @gandooooooooo
پارت ۱۲❤️ رسول : دکتر افشین با کمک پرستار سرم رو از دستم در آورد و .... افشین: خوب رسول جان سعی کن به خودت استرس وارد نکنید و استراحت بده به خودت 😉😌 رسول: چشم محمد: کمک رسول کردم تا کفشش رو بپوشه فرشید هم رفت تا ماشین رو بیاره جلو در بیمارستان 👍 منو رسول هم آروم آروم رفتیم طرف ماشین و سوار شدیم 😍🌸☺️ رسول : نمی دونم چرا از وقتی که به هوش اومدم ،همش مداحی میثم مطیعی تو ذهنم هست 😌😉 فرشید: کدوم استاد؟؟؟😁 رسول : مداحی این وایسا« این گل را به رسم هدیه ، تقدیم نگاهت کردیم......🌹» فرشید : خوب کاری نداری وایسا الان میزارمش سی دی شو دارم 😌😍 آقا محمد لطفا اون سی دی سبز که اسم مداحی ای که رسول میگه نوشته شده رو از داشبورد میدید😌😉 محمد : 😌😊 بلهههه😉😉 فرشید : ممنونم آقا🌸 بفرما آقا رسول اینم از این ،دیگه چیییی؟؟😁😉❤️❤️ رسول: هیچی ممنونم ، سلامتی آقا امام زمان🌸☺️ رسول: وقتی مداحی شروع شد ما هم همراه مداحی زمزمه میکردیم☺️😉😍 ادامه دارد....
پارت ۱۳❤️ رسول: همش تو ماشین تو این فکر بودم که اگه بچه های سایت منو به چشم برادر فرمانده ببینند چی میشه ، وایییی سعید ، داوود ، علی ، حامد ...... واییییی😱😱😱 اصلا دوست ندارم اینجوری باشه ، دوست ندارم منو به چشم برادر فرمانده ببینند😞😞😞 سعید: داوود و علی سایبری و حامد و کسایی که میدونستن رسول برادر آقا محمد رو جمع کردم « البته کسی زیاد نمی دونه که رسول برادر آقا محمد هست» و گفتم بچه ها شما که اخلاق رسول رو میشناسید ، دوست ندارم کسی به چشم برادر فرمانده نگاه کنه و... اصلا رسول اومد انگار نه انگار که اون برادر محمد آقا هست!😌 داوود: راست میگه اگه یه وقتی بهش بگیم برادر آقا محمد و.... یا خدااااا دیگه رسول عصبانی می شود😁😁😁 همه: باشه خیالتون راحت😊😌😉 سعید : یعنی علی وقتی میگی خیالت راحت این چهار ستون بدنم جوری می لرزه که....😒😒😜 علی: 😡😡😡 سعید: خیلی خوب بابا شوخی کردم😂😂 علی:از دست تو😂🤨 رسول : همش تو این فکر بودم که منو به چشم برادر فرمانده نبینند ، که رسیدیم سایت👌 فرشید: خوب اینم از سایت😌 محمد: دستت درد نکنه فرشید جان🌹 فرشید: خواهش می کنم آقا😉😍 رسول پیاده شو دیگه😒😂 رسول: باشه اومدم پیاده شم که سرم دوباره گیج رفت😔 محمد: رسول جان خوبی؟؟🧐 رسول: آره داداش خوبم😢👌😊 دامه دارد....
خدایا‌🙂🌱 دست‌طمع‌مرا‌🍃🖐 به‌هیچ‌گناهی‌مرسان🙃🌿 •┈┈┈••❥• •⁦⁦❥••┈┈┈•
نیافتاد از لبش نام حسینش اگرچه داغ سقا بر دلش بود!