eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
87 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
بریم برای تایپ رمان 😎
هدایت شده از ماهورا:)
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️﷽ 💚 💛 🧡 💜 💙 💖 رمان:دختری از تبار امنیت پارت :۱۶ سوگل «کوثر» «زینب »یا خدا چقدر اسم 🤦🏼‍♀ دو روز بود. علاف بودم 😶این جواد هم از پای سیستم تکون نمیخورد 😒 تو اینستا هم مشغول شدم اما فقط تو ۲روز تونستم ۶۰۰فالور بگیرم تو استوری ها هم زیاد چهره خودم مشخص نبود 🤓 عمو گفت میخاد بره بیرون منم گفتم خسته ام و حوصله ندارم 😝اونم خودش رفت منم رفتم سراغ سیستم اما قفل بود هر چی سعی کردم با برنامه های گوشی خودم نشد که نشد 😶کلی باهاش کار کردم ولی فایده نداشت آخرش هم منصرف شدم و شب که شد به بهونه خریدن تخم مرغ رفتم بیرون 🤦🏼‍♀ قبلش هم به آقا محمد رمز دادم که یک نفر بیاد ملاقات که همه چیز رو بدم 🤒 رسیدم به پارک 🌱 رفتم به بچه ها نگاه کنم که صدای روشنک خانم از پشت سرم اومد برگشتم و دیدم دستش آویزون گردن رفتم و گفتم سلام چی شده 😧 روشنک :تو پیام درخواست قرار دادی من بگم چی شده 🤔😐 زینب :منظورم دستتون 😨 روشنک :چیزی نیست یک عملیات داشتیم تیر خوردم الان دیگه خوبم 😄 زینب :نگران شدم ها🙂 روشنک:حالا چی شده زینب:امروز هر کاری کردم نشد رمز سیستم جواد رو باز کنم 🤐🤧 روشنک :حدس میزدم 🙄حالا ما یک تیم حرفه ای آماده میکنیم هر وقت دیدی زمان مناسب فقط پیام بده وقت نظافت زینب:چشم خانم 🤓 روشنک :حالا هم برو تخم مرغ بخر زینب :از کجا میدونستی 🤨 روشنک :میکرفون گوشیت فعال برامون زینب: آهان روشنک :یاحق زینب: خداحافظ🙂 رفتم تخم مرغ خریدم و رفتم اصلا حوصله نداشتم جواد- سوگل بلاخره اومد گفتم دیر نکردی ؟ سوگل:وا 😐 جواد:باشه سوگل :راستی من من قرار گذاشتم ۳روز دیگه با دوست هام میرم شمال جواد :باشه عزیزم سوگل- به بهانه سفر میرم خونه چون هم امیرعلی میومد هم دلم برای خانواده ام تنگ شده بود ۳روز بعد 🤥🤥 ساک رو برداشتم خداحافظی کردم و رفتم به سمت خونه وقتی رسیدم مامان تا من دید هنگ کرد 😳آخه قیافه من دیدنی بود🤐 اول رفتم دوش گرفتم و بعد هم استراحت کردم شب که شد رفتم مسجد و ارغوان دیدم 😍ارغوان دوست صمیمی من بود ما عاشق هم بودیم با هم نماز و قرآن خوندیم و بعد رفتیم دنبال فاطمه ، فاطمه رفته بود کتابخونه و داشت درس میخوند و همون جا تا ما رسیدیم دیدم سر نماز بعد هم اومد احوال پرسی فاطمه داشت پزشکی میخوند بعد مجبورش کردم بریم بیرون رفتیم بستنی خوردیم 😋 بعد هم کلی خندیدیم فاطمه :کوثر خانم دیگه سراغ از ما نمیگیری 🤨 ارغوان :بله خانم وقت ما رو ندارن 🧐 کوثر :شما که نیدونید بودن با شما برای من بهترین لحظه ....... نیست 😂 فاطمه :نمکدون حالا که این جوریه بستنی همه رو خودت باید حساب کنی🤪 ارغوان :👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻 کوثر :باشه بابا قبول 😅 بستنی ها رو حساب کردم و با بچه ها رفتیم پیاده روی و مثل همیشه کلی ببمزه باز در آوردیم ☺️😂 قرار بود فردا تمنا بیاد خونمون تا کلی خوش بگذرونیم با تمنا کلی بازی کردیم و یکم کتاب خوندیم تا به خودمون اومدیم شب شد و تمنا هم شام نخورده رفت 😕همیشه همین جوری میکنه فردا هم یک روز معمولی بود عصر که شد شروع کردم لباس پوشیدن و اماده شدن برای شب خب قرار بود امیرعلی بیاد 😍 روی مبل نشستم و کتاب میخوندم در مورد چنگ نرم 😁البته این هزارمین بار بود که میخوندم😂یک هو صدای زنگ اومد😮برگشتم و مامان در رو باز کردم من هم رفتم تو اتاقم نویسندگان ـ حدیث 🍓💌 ـ کوثر🌸🎈 منتظر پارت های بعدی باشید ❤️❤️😍😍 کپی به شرط ذکر منبع و ۳ صلوات برای سلامتی امام زمان و اجازه از یکی از نویسنده ها 🌹 منتظر نظرات هستیم پیوی نویسنده ـ@Kosarrjo پوی نویسنده @Okok13 .
هدایت شده از 🔥گاندویی ها🔥✌🏻
اسوری جدید مجیید داسولی خودمون😂💜 لینک کانالمون @gandoiiiiiiiha
هدایت شده از 🔥گاندویی ها🔥✌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای قربون اون دل پاکت ، هِری بیرون 🤪 لینک کانالمون =@gandoiiiiiiiha کپی از کانال = @ghandoo 💚💛
هدایت شده از گانــدۅ|ɢᴀɴᴅᴏ:)
هࢪگزنمۍفهمید!🙂💔 . . . 📓 ✨ 🔘 ⌚️⇦ 💛🎗 『 https://eitaa.com/joinchat/714997874Ccf196ed6c8
ما از مرگ نمیترسیم مرگ ما،شهادت است💔 @ioooopip🇮🇷🐊
تنهایی یه لشکرم😌😎 @ioooopip🇮🇷🐊
هدایت شده از ࢪوُحْینٰا❥|𝐑𝐔𝐇𝐈𝐍𝐀
پروفایل گاندویی...(: 💣 🇮🇷 @gandoooooooooooooooo