eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
87 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب راه آسمان از قلب قرآن میگذرد🖤 شب قدر بزنگاه آمرزش و اجابت است بچه ها واسه همه دعا کنین🙏🙏 منم دعا کنین شفا بگیرم
🥀 شڪر خدا ڪه نام بر زبان ماسٺ ما شیعه‌ ایم و عشق هم از آن ماسٺ از زبان و دهان خسته ڪی شود! اصلا زبان برای همین در دهان ماسٺ 🥀🥀🥀 ____ شب قدری خیلی التماس دعا 🥲✋
مُرغ از قفس پرید ندا داد جبرئیل اینڪ شما و وحشتِ دنیاے بے علے قرآن بے علے ثمرش ابن ملجم است دارد خطر تلاوت هر آیہ بے علے.
هدایت شده از دختران حاج قاسم🇮🇷❣️
همین الان❗️ ¹بار سورھ واقعہ ¹بار سورھ توحید ⁷بار ذکر یا الله و بعد حاجت بخواھ [دم کسایے گرم که ظهور میخواݩ] [آیت الله فاطمے گفتݧ : سرے در این عمل هست که نمیتوانم بگویم .. ] التماس‌دعا✋🏻
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🖤🕯• - یاع‌ـلی‌نـٰام‌تـو‌بـردم‌نـه‌غ‌ـمی‌مانـد‌نـہ‌همـۍ! گـوییـٰا‌هیچ‌نـہ‌همّـی‌بـه‌دلـم‌بوده‌،نـہ‌غ‌ـمۍ🌱‌••! - 🖤⃟ ⃟🖇¦➺ 🖤⃟ ⃟🖇¦➺ -
Mim به تمام پیام های چالش ناشناس پاسخ داده است . لطفا پاسخ پیام ها را ببینید یا در چالش شرکت کنید! 👇👇👇👇👇👇https://abzarek.ir/service-p/msg/529554-see-reply جواب پیاماتون رو دادم🍀😄
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_گاندو پارت ۶۵❤️ محمد: معلوم بود رسول ناراحت ، حقم داشت 👌😔 رفتم پیش سعید: محمد: سعید!! سعید
پارت ۶۶❤️ داوود: وقتی که رسول حالش بد شد با و آقا محمد و سعید رفتن بیمارستان من هر چی گفتم منم بیام آقا محمد گفت نه من بمونم که کار ها رو زمین نخوابه😓😓😓 خیلی نگران رسول بودم 😞آخه دومین باری میشه که حالش بد میشه😢😢😢 رفتم پیشت میزم نشستم و داشتم دوربین های فرودگاه رو نگاه می کردم و مسر هایی که شرف رفته رو چک می می کردم ، ولی تمام فکرم و ذهنم درگیر رسول بود😢😢😢😓😓😓😓😔😔😔😔😔 تو فکر بودم که حامد اومد کنار میزم.... حامد: داوود....داوود داوود: ها ...‌سلام حامد جانم؟؟! حامد: تو فکری نیستت😁 خوبی؟؟؟ داوود: نه چیزی نیست ، بد نیستم . حامد: این گزارش رو بعدا بده به آقا محمد ،کامل و با جزئیات هست ولی بازم خودت یه بار بخونش اگه چیزی از قلم افتاده بود بهم بگو تا درستش کنم 👌😊 داوود: باشه حامد: میگم رسول کجاس هر چی می گردم پیداش نکردم ، حتی تو استراحت گاه هم نبودش ، اینجا هم پشت میزش نیست؟؟؟؟ میدونی کجاس؟؟؟ داوود: سایت نیست😓 علی:سایت نیست؟؟؟😳😳 مگه کار نداشت؟؟؟ کجاس؟؟؟ داوود: بی.... بیمارستان 😔😔 حامد: بیمارستان برای چیییی😢؟؟؟!!!! چی شده مگه داوود ؟؟؟؟😳😳😔😔😔 داوود: حالش بد شد 😢 حامد: چرا؟؟؟ داوود: نمی دونم حاااااامد😞 فقط می دونم الان با آقا محمد و سعید بیمارستان هستن😔😔😔😔 حامد: هییییی..... باشه😢 اگه خبری شد به منم بگو 😞👌 فعلا 👋 داوود: باشه 😞😞😞😞 ادامه دارد......
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
#رمان_گاندو پارت ۶۶❤️ داوود: وقتی که رسول حالش بد شد با و آقا محمد و سعید رفتن بیمارستان من هر چی
پارت ۶۷❤️ فرشید: وقتی بهم مسکن زدن ، نمی دونم چطور خوابم برد. 🌸______یک ساعت بعد ___🌸 فرشید: یک دفعه با یک درد شدیدی از خواب پریدم . نفس نفس می زدم ، اصلا حال خوبی نداشتم پهلوم درد شدیدی داشت😖😣😣 با دستم پهلوم رو که تیر خورده بود رو گرفتم ، خیسی خون رو روی دستام حس کردم 💉😓 دردم انقدر شدید بود که دادم رفت هوا 😔😬😣😣😣😣 فرشید: آخخخخخ😖 فرشید: با صدای آخ من یک پرستار وارد اتاقم شد🚪 سعی می کرد جلوی خون ریزی رو بگیره ولی خون ریزی خیلی شدید بود 😢👌😖😖😖 سرم گیج می رفت ..... حالم یه جوری بود..... چشمام داشت بسته میشد... سیاهی مطلق 😣😣😬😬 محمد : برگه ی مرخصی رو گرفتم و رفتم پیش رسول و سعید 👌 محمد: رسول می تونی راه بری؟؟؟ رسول: با سر جواب محمد رو دادم 😔 (آره) سعید: به رسول کمک کردم تا از تخت بلند شه . آروم دستش رو گرفتم تا بتونه راه بره👌😞 محمد: من میرم ماشین رو بیارم جلو در🙂 سعید: بله آقا الان ما هم میایم🙂👌 محمد:🙂🙂🙂❤️❤️❤️ سعید: آقا محمد رفت که ماشین رو بیاره منو رسول هم داشتیم میومدیم که یک دفعه رسول تعادلش رو از دست داد 😔😔😔 سعید: رسول....خوبی؟؟؟؟ رسول: خو....بم😣 سعید: میتونی بری؟؟؟ رسول: آره...😓 ادامه دارد.....
هر ڪس شب قدر را احیاء بدارد تا سال آیندھ...! ☝️🏼 عذاب از او برداشتہ مےشود! ⌍ 🌪📝 ⌌ ¦⇢ ¦⇢ ¦⇢ •--------࿐‌‌‌✿࿐---------•