eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
87 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام اره شبکه ایرانیه بچه ها ساعتش و بگید... فک کنم ۷ بود یادم نی🤔
اه وااااااا شبکه اونور ابی هم داریم نمیدونست ام😂 ساعت پخش رو مشاهده میکنید 🙂☝️
سلام عزیزان✋🏻 امدم یک کانال معرفی کنم مخصوص گاندویی ها😎 به جز گاندو خیلی چیز های دیگه هم میگذارند که عالیه👌🏻 داخل کانالش پر از خلاصه هر چی بگم کم گفتم تازه رمان شون گاندویی هست😍 پس منتظر چی هستی سریعی بزن رو لینک زیر عضو شو @gandoooooooi بدو دیگه؛؛؛وقت دنیا رو نگیر😅 @gandoooooooi لینک گروه های کانالمون گروه بانوان🌸 https://eitaa.com/joinchat/3467313292C027fc6db25 ورود اقایان ممنوع🚫 گروه برادران 🌸 https://eitaa.com/joinchat/987168910Ca4228cc7b5 ورود خواهران ممنوع🚫 هویت همگی چک میشود
سلام به روی زیبای بنده های خوب خدا😍❤️ حالتون خوبه چطورین😉 لطف کنید و بیزحمت من رو حلال کنید من شرمندم که نتونستم پارت گذاری کنم😔 ولی قول میدم جبران کنم 😌🌸
دختـر امنیت↯: ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️﷽ 💚 💛 🧡 💙 💜 💖 رمان:دختری از تبار امنیت پارت:5 شب شده بود. 🌑✨ کل خانواده جمع شده بودن. دختر عمو ،پسر عمو، دختر عمه ،پسر عمه، عمه عمو، خاله ،دایی های مادرم همه بودن؛🙂 نوه های عمو رستم و سهراب هم بودن نوه ی عمه فرخنده هم بودن من با کیانا نوه ی عمو رستم دختر دایی نامجو و خاله مهین که دختر عمو پسر عمو هستن بازی میکردم خیلی ناناز بود😁✋🏻 یهو دیدم در اتاق باز شد🚪 دو تا پسر دراز بی قواره با لگد در و باز کردن و اومدن تو دلم میخواست به ۳۶۳۷روش سامورایی جرشون بدم😄 ولی حیف که بنیامین و کیارش بودن کیارش داداش کیانا بودو ی ماهی ازم کوچیکتر بود بنیامین هم همینطور البته بنیامین هم پسر خاله نسرینه رها هم خواهر بنیامینِ. میثاق و ایدین بچه های عمه لنا بودن عسل دختر خاله تهمینه بود ایدا دختر دایی فرزین بود ماهان پسر دایی چمران هم بود یلدا و یسنا و هم دخترای دایی حسن هم بودن. اتاق مملو از بچه بود وقتی کیارش و بنیامین وارد اتاق شدن با ابهت وایسادم جلوشون گفتم: مگه اینجا تویله ست🙊 گفتن :اره نمیدونستی😂 منم به بچه ها گفتم بچه ها این دو تا گاو رو با یونجه های خوشمزشون تنها بذارید😡🐄🐄 بنیامین که میدونست عصبانی بشم چه بلایی سرش میارم گفت: کوثر بشین☘ کیارش تو هم سر به سرش نزار نمیبینی🤭 گفتم: ها چیه ؟میخوای بگی من روانیم😏 گفت:نه نه نه نه😓 کیارش ی پسر با مزه ی شیطون و مهربون بود بنیامین هم همینجور.🤩 شام خوردیم و همه رفتن. رفتم توی حیاط مادرم داشت با پدرم صحبت🗣 میکرد ولی به اعصابش مسلط بود ولی خاله نسرین دختر ته تغاری بود و همش میگفت بابای مهربونم بابای مهربونم 😭 رفتم روی ایوون دیدم سه تا پسرجوون بی جون بی رنگ و رو با لباس مشکی چشمای👀 قرمز اومدن ی هییییی گفتم و فهمیدم داداش کیوان و کامران و کیارشن فقط انگار تونستم داداش کامران رو بغل کنم و زجه های اروم بزنم و اینجوری شاید اروم بشم😪 قرار بود که ساعت ۴ صبح بریم سر قبر و اتیش روشن کنیم نمیدونم برای چی😐🙁 ولی دوست داشتم برم 🙂 شب نمازم رو خوندم و یهو یادم اومد قران رنگی خوجملم رو جا گذاشتم ولی دیدم ی دستی اومد رو شونم👐🏼 و گفت: دنبال اینی قرانم بود گفتم :داداش کیارش شما.... نذاشت ادامه بدم گفت: میشناسمت خواهر خودمی فکر نکن نمیدونم بهش وابسته ای خوابیدم و ی ساعت قبل نماز بیدار شدم دیدم دارن اماده میشن🚶🏽‍♂🚶🏽‍♂ برن اتیش روشن کنن🔥 منم با هزار التماس تونستم راضی شدن کنم که برم ی چادر لبنانی با روسری و مانتوی مشکی رفتم فکرش رو بکنید ساعت ۴ صبح بین قبر ها خیلی وحشتناک بود⚰⚰ داداش کیوان تکیه داه بود به نرده های ی قبر منم رفتم کنارش دست های مردونش رو گذاشت رو شونم احساس ترسم ریخت گفتم :داداش 😌 گفت: جانم😉 گفتم :شما نمیترسی😢 گفت :از چی😬 گفتم :از اینجا😯 لبخند بی حالی زد و گفت :نه🙄 گفتم :من خیلی میترسم احساس میکنم مرده ها دارن با هم صحبت میکنن یهو دیدم ی دستی چادرم رو از سرم کند......... من:😱😨😰 دستی که اومد رو شونم:😈 چادرم:😬 منتظر پارت های بعد باشید😍😍💛💛 نویسنده:سرباز رهبر کپی:ممنوع❌❌⛔️⛔️
ی صحبت کوچیک با مدیران کانال ها اگه کسی دوست داره رمان دختری از تبار امنیت رو در کانالش قرار بده بیزحمت به ایدی زیر پیام بده🧡🍊🧡🍊🧡🍊 https://eitaa.com/Kosarrjo
AUD-20210420-WA0245.opus
79.4K
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
اگربراے‌خداست بگذار‌گمنام‌بمانم🙂⃟🖤
دوستانی که کاناال دارن یه کمکی برسونن اولین ترنز ایتا کنیمش