احسان عبادی | ما و او
#رمان_محمد_مهدی 158 ✳️ شب 21 ماه مبارک رمضان آمد 👌 دوباره شب قدر و باز هم فرصت عبادت خدا 💠 سر سفر
#رمان_محمد_مهدی 159
🔰 همسر #محمد_مهدی : منظورت چی هست؟
یعنی میخوای چه کاری انجام بدی که تا الان انجام ندادی؟
💠 محمد مهدی : نمی دونم ، باید بشینم فکر کنم ، ما آدم ها خیلی استعداد داریم ، خیلی
خیلی فرصت ها رو از اول زندگی خودمون از دست دادیم
از وقتی که به سن بلوغ رسیدیم ، می تونستیم کارهای زیادی برای امام زمان (عج) انجام بدیم و ندادیم
چقدر فرصت های زیادی که در ایام دانشگاه و در خوابگاه و زمان های دیگه از دست دادیم
👈 چقدر جلسات و دور همی هایی که به گناه ختم شد ، می تونست برای حضرت کار بشه و نشد
می تونستیم اون جلسات نریم و برای حضرت کار کنیم
چقدر شب ها که خوابمون نمی اومد اما الکی رفتیم خوابیدیم و وقت تلف کردیم و برای حضرت کاری نکردیم
چقدر برنامه ها و فیلم ها دیدیم که می تونستیم نبینیم و اون وقت رو برای امام زمان به کار ببریم
خانم جان،
واقعا اگر نگاه کنیم می بینیم اوقات زیادی از عمر خودمون رو برای حضرت استفاده نکردیم
حساب کن اگر اون زمانها رو اضافه می کردیم به زمان کار برای حضرت، الان هم از نظر معنوی جلو بودیم و به خدا و به امام نزدیک تر بودیم ،
هم اینکه مطمئنا مسیر ظهور نزدیک تر می شد
👌 همه ما باید چنین حساب کتاب هایی داشته باشیم و از گذشته و وفت تلف کردن های گذشته عبرت بگیریم و دیگه اون ها رو تکرار نکنیم تا بتونیم مسیر ظهور رو هموار تر کنیم
❇️ همسر محمد مهدی: یک سوال ازت بپرسم راستشو میگی؟
💠 محمد مهدی : جانم ؟ بفرما ، حتما
❇️ همسر محمد مهدی : بعد مراسم شب 19 ماه مبارک ، با حاج اقا درباره رفتن به عراق و مدافع حرم شدن صحبت کردی؟
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
احسان عبادی | ما و او
#رمان_محمد_مهدی 159 🔰 همسر #محمد_مهدی : منظورت چی هست؟ یعنی میخوای چه کاری انجام بدی که تا الان ان
#رمان_محمد_مهدی 160
❇️ همسر محمد مهدی : بعد مراسم شب 19 ماه مبارک ، با حاج اقا درباره رفتن به عراق و مدافع حرم شدن صحبت کردی؟
🔰محمدی مهدی که سرش پائین بود ، سرش رو بلند کرد و نگاهی پر عمق و مفهوم به همسرش کرد
می خواست چیزی بگه ، اما بغض گلوش رو گرفته بود
زبانش بند اومده بود
نای حرف زدن نداشت
انگار چیزی مانع حرف زدنش شده بود
دوباره سرش رو انداخت پائین
✳️ همسرش کاملا متوجه شد که درست زد به هدف !
👈 با یک لحن قاطع و بدون هیچ لرزش کلامی به #محمد_مهدی گفت ، می دونستم
مطمئن بودم
از همون اول هم کاملا یقین داشتم
کسیکه امام زمانی هست
کسیکه تمام فکر و ذهنش رو خدمت به امام زمان (عج) پر کرده ،
کسیکه هر قدمی تو زندگیش بر میداره اول فکر میکنه که امام از این کار راضی هست یا نه و بعد اگر مطمئن بشه رضای امام زمان (عج) در این کار هست ، اون رو انجام میده
کسیکه بارها در قنوت نماز شبش از خدا طلب شهادت کرده
کسیکه بارها ختم قرآن انجام داده به نیت هدیه به امام زمان (عج) برای شهید شدن
👌 به غیر این هم نباید باشه
الان که با تحلیل های خودت به این نتیجه رسیدی که این جنگ های منطقه ، همون جنگ های ظهور هست ، باید هم دل تو دلت نباشه و مهیا باشه برای رفتن به جنگ و جنگیدن با دشمن و ان شالله شهادت
✳️ محمد مهدی که کلمه #شهادت رو شنید ، سرش رو بلند کرد ، خواست چیزی بگه که خانمش نگذاشت و سریع ادامه داد که...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
#رمان_محمد_مهدی 161
✳️ محمد مهدی که کلمه #شهادت رو شنید ، سرش رو بلند کرد ، خواست چیزی بگه که خانمش نگذاشت و سریع ادامه داد که...
👌بله ، شهادت
نیازی نیست چیزی بگی عزیزم
تو لایق شهادت هستی
تو واقعا برای امام زمان کار کردی
از بچگی تا الان برای آقا کار کردی
از هر تلاشی که می تونستی دریغ نکردی
👈الانم شهادت حقت هست
⬅️نکنه نگران من و بچه هستی ؟
✳️ #محمد_مهدی دوباره سرش رو آورد بالا که چیزی بگه ...
👈👈 که باز خانمش نگذاشت
گفت می دونم میخوای چی بگی
نگران نباش
خدای دیروز و امروز ما ، خدای فردا هم هست
همون خدایی که به همسران شهید دیگه روزی داده و بچه اونها رو بزرگ کرده ، به من هم روزی میده و بچه ما رو بزرگ میکنه
⬅️نگران بعد خودت نباش
خدا هیچوقت خانواده یک شهید رو تنها نمیگذاره
👌👌 اگه امسال شب 23 ماه رمضان، صدای صیحه آسمانی شنیده شد ، درنگ نکن
با سرعت برو
برو به سمت عشق واقعی ای که داری و داشتی و میخوای بهش برسی
❓یادته وقتی نامزد بودیم و هر وقت با هم قراری میذاشتیم ، تو همیشه زودتر می رسیدی سر قرار❓
وقتی ازت دلیلش رو می پرسیدم با لبخند جواب میدادی که 👈👈 آدم نباید هیچوقت عشقش رو معطل کنه !
الانم عشقت نباید معطل بشه
شهادت منتظرت هست
ان شالله بهش برسی
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
#رمان_محمد_مهدی 162
🔰 محمد مهدی که انتظار شنیدن این چیزها رو نداشت، کاملا جا خورد و متعجب شد !
👈ولی خیالش راحت شد
تنها نگرانی ای که داشت برطرف شده بود
⬅️فقط می موند مادرش که بعد فوت آقا هادی ، تنها شده بود
اما برای اون هم جای نگرانی نبود
👈👈همین مادر بود که محمد مهدی رو اینطوری بار آورد
👈👈همین مادر بود که با تربیت نمونه خودش ، محمد مهدی رو از بچگی ، به سبک یک انسان مهدوی بزرگ کرد و پرورش داد
👈👈همین مادر بود که تو سختی ها و خوشی ها ، به پسرش یاد داد که ارتباط با امام زمان رو فراموش نکنه
👈👈همین مادر بود که هر وقت میخواست بچه اش رو شیر بده، وضو می گرفت و بعد سلام به امام زمان ، بچش رو شیر میداد
👈👈پس از چنین مادری ، چنین پسری عجیب نیست
👈👈و برای چنین پسری هم ، چنین مادری شیرزن عجیب نیست و خیالش از مادرش راحت بود
⬅️حالا هم محمد مهدی و هم همسرش همدیگه رو با لبخند نگاه می کردند و راضی به مسیر و تصمیمی که در پیش گرفته بودند
✳️✳️شب 23 ماه رمضان رسید
اون شب موعود...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
#رمان_محمد_مهدی 163
✳️ شب 23 ماه رمضان رسید
اون شب موعود
🔰 اون شبی که خیلی ها که اخبار روایات ظهور رو پیگیری می کردند ، منتظر آمدنش بودند
هرچند طبق گفته حاج اقا عسکری ، زمان وقوع صیحه آسمانی می تونست تغییر کنه ، اما بالاخره در روایات امشب رو به عنوان زمان اصلی وقوع این نشانه حتمی ظهور ذکر کرده بودند
💠 نماز تمام شد
حاج اقا سخنرانی شب 23 رو کردند و دوباره همون صحبت هایی که در شب 19 ماه مبارک درباره ظهور و علائم ظهور و لزوم مراقب بودن در دام تطبیقات غلط نشانه ها نیفتادن و عجله در ظهور نکردن رو که گفته بودند رو ایراد کردند و کامل تر نمودند
👈 رسیدند به مراسم قرآن به سر
همینطور که داشتند دعای قرآن به سر رو می خوندند که ناگهان صدایی اومد....
⬅️⬅️⬅️" ای اهل عالم، همانا حق با امام مهدی (عج) و شیعیان اوست ، به سمت او بشتابید ...." ➡️➡️➡️
❇️تمام اهل مسجد سراسیمه ریختند بیرون ،
همه مردم محله از خونه ها اومدن بیرون
👈هر کس خواب بود بیدار شد
سریع شبکه های اجتماعی رو چک کردند
✅همه داشتند از این صدا حرف می زدند
تلویزیون تمام برنامه هاش رو قطع کرد و مشغول پوشش دادن این خبر بود
با یک سری از کارشناسان مهدویت تماس گرفته بودند و اونها داشتند به مردم توضیح می دادند
🌀خیلی سریع معلوم شد که این صدا فقط در ایران شنیده نشد
بلکه در کل دنیا شنیده شده
هر کس با زبان کشور خودش این صدا رو شنیده
👈👈تو تمام شبکه های اجتماعی ، هشتگ ( who is Mahdi ? ) ترند شده بود
شبکه های جستجوگر مثل گوگل به سختی بالا می اومدند
از بس ترافیک اونها اشغال شده بود
همه داشتند به هم زنگ می زدند و اولین چیزی که از هم می پرسیدند این سوال بود:
تو هم شنیدی ؟؟؟؟
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
#رمان_محمد_مهدی 164
✳️ همه داشتند به هم زنگ می زدند و اولین چیزی که از هم می پرسیدند این سوال بود:
تو هم شنیدی ؟؟؟؟
👈 بله ، همه شنیدند
صدایی نبود که کسی نشنوه
صدایی بود که هر خوابیده ای رو بیدار می کرد
صدایی بود که همه مردم جهان شنیدند
⬅️مردم مسجد دنبال حاج اقا عسکری می گشتند تا براشون توضیح بده چی هست این صدا
اما پیداش نکردند
❓کجاست؟
کجا بود حاج اقا؟
چرا نیست؟
👌محمد مهدی فهمید حاج اقا کجاست
سریع رفت مسجد، دید حدسش درسته
به مردم گفت بیاین
حاج اقا اینجاست
تو سجده هست
داره خداروشکر می کنه
❇️ حاج اقا صدای مردم رو شنید که اومدند مسجد
سرش رو از سجده بلند کرد
👈 تمام پهنای صورتش پر از اشک شده بود...
✅ با زحمت زیاد تونست حرف بزنه و به مردم گفت
ای مردم
مژده بدین
ظهور مولای ما امام زمان (عج) نزدیک شده
💠 این صدایی که شنیدین و همه مردم جهان هم مثل شما شنیدن ، همون صیحه آسمانی بود
این یک معجزه الهی بود برای بیدار کردن دل های خفته
برای بیدار کردن دل هایی که هنوز به سمت خدا گرایش پیدا نکرده بودند
الان همه مردم دنیا دارن درباره آقا امام زمان تحقیق می کنند پس...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
🔰 #رمان_محمد_مهدی 165
✳️ الان همه مردم دنیا دارن درباره آقا امام زمان تحقیق می کنند
👈👈پس با این حساب ، این سومین نشانه حتمی ظهور بود
پس اون فردی که از یمن اومده و داره در عراق با لشکر سفیانی می جنگه ، همون #یمانی هست
⬅️⬅️و اون فرد خبیث که شامات رو گرفته و الان یکی از لشکرهاش داره در عرق با نیروهای #یمانی و مدافعان حرمی که از کشور ما به اونجا رفتند میجنگه ، همون #سفیانی هست
✅مردم ، چیزی تا ظهور نمونده
باید آماده بشیم
👈توبه
👈استغفار
👈طلب عفو
👈طلب کسب معرفت
👈اینکه آقا به ما نگاه کنه
⬅️سریع باید حق الناس هایی که داریم رو در حد توان ادا کنیم
تا وقتی آقا ظهور کردند ، ان شالله چیزی گردن ما نباشه
👌مردم
👈👈منتظر صوت دوم باشین
اما همانطور که گفتم صوت دوم ، بیشتر 👈جنگ روانی هست تا صیحه
حواستون به فضای مجازی باشه
حواستون به جنگ رسانه ای دشمن باشه
اونها از قبل خودشون رو برای این روز آماده کرده بودند
⬅️⬅️پس بدونین با هر مکری که شده میخوان جلوی این حرکت مردم به سمت امام زمان (عج) رو بگیرن
هم خودتون آماده باشین و مراقب که فریب نخورین
هم به دوستان و آشناهاتون که احتمالا روایات صیحه رو نشنیدن و خبر ندارن که صدای دومی هم در راه بگین تا فریب نخورن
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
#رمان_محمد_مهدی 166
🔰 مردم همه در جوش و خروش بودند
بعضی ها تو شک و حیرت رفتند
بعضی ها اصلا نمی دونستن چه کار کنن
بعضی ها هم فکر می کردند قیامت شده و قراره بمیرن !!!!!!
👈👈تا صبح همه مردم داشتند خبرها رو چک می کردند
این غلغله فقط در ایران نبود
کل جهان درگیر شده بود
⬅️⬅️که ناگهان خبررسید در فضای مجازی خبری پیچیده
👈👈👈" حق با سفیانی و پیروان او هست ، به سمت او حرکت کنید " !!!👉👉👉
💠با شنیدن این خبر ، خیلی از مردم دچار شک و بهت بیشتر شدند
👈واقعا حق با کدوم صدا هست؟
👈صدای اول یا دوم؟
👈نکنه صدای اول الکی بوده باشه؟
👈یا نکنه صدای دوم الکی بوده باشه؟
👈واقعا تشخیص حق از باطل برای مردم سخت شد
✳️در خارج هم مردم اونجا بعد شنیدن خبر دوم به این فکر افتادند که واقعا نکنه ، این حضرت مهدی ، همون ادامه دهنده راه داعش و القاعده باشه؟
پس بهتره به خبر دوم اعتماد کنیم
چون آمریکا و غرب پشت سفیانی هستند ، پس بهتر میشه بهش اعتماد کرد !!!!
❇️حالا شک و تردید در دل عده ای از شیعیان هم افتاده بود
و این جا آدم بهتر می تونست معنای روایت مهم امام صادق (ع) رو درک کنه که فرموده بودند شیعیانی که این روایات ما رو نخوندند و خبر ندارند که صدای اول حق هست یا دوم ، در آن زمان دچار شک و تردید می شوند
👌 اینجا نقش نیروهای مومن انقلابی روشن شد...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
#رمان_محمد_مهدی 167
🔰 اینجا نقش نیروهای مومن انقلابی روشن شد
راه افتادن در کوچه و خیابان
مردم رو روشن می کردند
احادیث رو به مردم نشون می دادند
و به مردم اعتماد می دادند که همون صدای اول ، ندای حق هست
منتظر ظهور امام زمان باشید
👈یه عده می گفتند ما تا الان این همه مدعی دروغین دیدیم
نکنه این هم مدعی دروغین باشه؟
💠 نیروهای با سواد مومن انقلابی در جواب می گفتند امکان نداره، محال هست
چون ما صیحه آسمانی رو شنیدیم
صیحه ای که ایجاد کردندش دست بشر نیست
صیحه ای که مردم جهان اون صدا رو به زبان خودشون شنیدن
نمیشه با حالت عادی چنین کاری کرد
👌بله
این واقعا نشانه خوبی بود که بشه تشخیص داد این صیحه ، واقعی بوده یا باطل
⬅️خداروشکر نیروهای مومن انقلابی تونسته بودند در فضای مجازی ، دست برتر رو نشون بدن و در داخل کشور ، روشنگری های لازم رو بکنن
✳️ اما مثل همیشه بودند افرادی که ادای روشنفکرها رو در می آوردند و این چیزها رو بازی حکومت می دونستند و باور نمی کردند !!!
🌀 در کنار مساجد ، صف افرادی که می خواستند اعزام بشن برای دفاع از حرمین عراق ، زیاده شده بود
چون بعد شنیدن صیحه دیگه برای همه اهل دل ، مسجل شده بود که این همون صیحه هست و ظهور هم نزدیک
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
#رمان_محمد_مهدی 168
🔰 محمد مهدی هم اومد
اسم نوشت و رفت
ساده و مخفی
بدون اینکه کسی متوجه بشه
👈👈وقتی داشت می رفت یه مرتبه یه صدایی از پشت صداش زد !
👌دید صدا آشنا هست
برگشت ببینه کی هست
بله !
خودش بود !
⬅️⬅️ ساسان !!! ➡️➡️
ساسان قبل محمد مهدی اومده بود برای ثبت نام !!!
❇️ این دو دوست قدیمی که همیشه و همه جا با هم بودند، چی شد که اینجا از هم جدا بودند ؟
👈چی شد که جداگانه و بدون خبر دادن به همدیگه اسم نوشتند؟
👌 سوالی بود که هر دو از هم داشتند
❇️ محمد مهدی پیش دستی کرد، گفت ساسان
منو ببخش
من فقط به یک دلیل بهت نگفتم دارم میرم عراق
اونم این که....
✳️ ساسان نگذاشت محمد مهدی ادامه بده و گفت ، میدونم
اتفاقا منم به همون دلیل بهت نگفتم که دارم میرم ثبت نام !!!
محمد مهدی : واقعا؟
ساسان : بله داداش ، بله
💠 ما در شب نیمه شعبان حدود 20 سال قبل با هم عهد و پیمان بستیم که همیشه یار هم باشیم
همیشه دست در دست هم
در سختی ها و تنهایی ها و شادی ها
👈👈 اما این بار دلم نیومد، چون تو زن داشتی، بچه داشتی
دلم نیومد بهت بگم و اونوقت تو رو در بایستی قرار بگیری و معذب بشی
👌محمد مهدی : اتفاقا منم دقیقا به همین دلیل بهت نگفتم ، تو هم زن داری ، دو تا بچه داری ، چطور راضیشون کردی؟
و...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
#رمان_محمد_مهدی 169
🔰 محمد مهدی : اتفاقا منم دقیقا به همین دلیل بهت نگفتم ، تو هم زن داری ، دو تا بچه داری ، چطور راضیشون کردی؟
⬅️ ساسان: خیلی راحت ، خداروشکر ، تا به خانمم گفتم، راضی شد
محمد مهدی : اتفاقا منم همین ، البته من چیزی بهش نگفتم
اون خودش فهمید و گفت که از ته دل راضی هست
👈 خب حالا خبر داری اعزام کی هست؟
✳️ ساسان : بله ، بعد ماه مبارک ، از الان بریم کارهای خودمون رو برسیم و از محل کار مرخصی بگیریم و آماده باشیم
آماده برای جنگ با دشمن و هموار کردن مسیر ظهور
👈👈 روز موعود فرا رسید
❇️ محمد مهدی و ساسان به همراه چند نفر دیگه از بچه های محله ، به فرودگاه رفتند و از اونجا با یک هواپیمای نظامی حرکت کردند به سمت عراق !
✅ آخرین خداحافظی ها رو با خانواده هاشون کردند
لحظه سختی بود
لحظه بغل کردن بچه
خدا حافظی با همسر
لحظه ای به این فکر کردن که شاید دیگه اونها رو نشه دید
اما....
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o
#رمان_محمد_مهدی 170
🔰 اما فقط یک چیز رفتن رو برای اونها آسان می کرد و اینکه این زن و بچه الان در امنیت هستند
اما در عراق ، زن و بچه های مسلمان زیر لگد و چکمه های سربازان خبیث سفیانی و آمریکایی و غربی هستند
شیعه ها رو فقط به جرم ارادت به امیرالمومنین (ع) سر می برن
ناموس شیعه رو اذیت می کنند
و...
👈شنیدن این خبرها ، چیز ساده ای نبود که انسان مومن به راحتی از کنارش عبور کنه
❇️ محمد مهدی نگاه آخرش رو به همسرش کرد و گفت ، میرم تا ظهور حضرت رو مهیا کنم، اگر شهید شدم، ان شالله رجعت می کنم و بر می گردم ، نگران نباش
👈 بعد رفت با حاج اقا عسکری خداحافظی کرد
👌گفت حاج اقا ، از بچگی پای منبر شما بودم ، هر چی هستم ، از شما یاد گرفتم، حق پدری بر گردن من دارین ، دعا کنین رو سفید بشم
👈حاج اقا محمد مهدی رو بوسید و گفت قدر خودت رو بدون ، شهادت نزدیکه، از دستش نده
👈 و بعد محمد مهدی به آغوش مادر پناه برد
👌 امن ترین آغوشی که هر انسان با کوله بار خستگی ها ، بهش پناه می بره و آروم میشه
✅ اشک های محمد مهدی بند نمی اومد ، مادر بهش گفت پسرم آروم باش ، من هیچ ناراحتی ای ندارم، اون روزی که بچه دار نمی شدیم، با پدرت عهد کردیم که اگه صاحب اولاد بشیم در راه امام زمان تربیتش کنیم و هر وقت هم نیاز شد بفرستیمش جهاد در راه حضرت
الان وقت عمل به اون قول رسیده
ما تو رو با توسل به امام زمان به دست آوردیم
پس الان هم هیچ ناراحتی ای ندارم ، چون داری میری در راه دفاع از امام زمان (عج)
❇️ساسان هم با خانوادش خداحافظی کرد
پدرش که نیومد
به دلیل همون افکار غلطی که داشت
اما مادرش اومد
با چشمانی اشک بار خداحافظی کردند
🌺سفر عشق شروع شد...
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@ma_va_o