* معجزهی انقلاب این است که بعد از چهل سال شما میبینید جوان مؤمن مسلمان که نه امام و نه انقلاب را دیده و نه دوران دفاع مقدّس را دیده است، امّا امروز با روحیهی انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب میرود وسط میدان و با علاقه، با احساس مسئولیّت، با شجاعت تمام در مقابل دشمن میایستد *
#فرزندان_روح_الله
#مقام_معظم_رهبری(مد ظله)۹۷/۹/۲۱
#شهید_سردار_مرتضی_حسین_پور
#حسین_قمی
روزی که بارگاه شفاعت بپاشود
مگذاراز گروه تو ما را جداکنند
#امام_خامنه_ای(مدظله)
ازنشانه های تیزهوشی وذکاوت همین بس که بکوشی برای دوبار شهید شدن
یکبار قبل از ظهور امام (علیه السلام)
و بار دیگر همراه او درزمان ظهورش
#شهید_البطل_حسین_قمی
#شهید_نابغه
#شهید_سردار_مرتضی_حسین_پور
#حسین_قمی
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"شهادت" یعنی معامله ی باخدا
#امام_خامنه_ای(مدظله)
#فرمانده_حسین
#حسین_قمی
#شهید_سردار_مرتضی_حسین_پور
آقا مصطفی بغضش را قورت داد و گفت : " الان بهم خبر دادن ... مرتضی شهید شده "
نمی دانم این جمله چقدرسنگین بود که انگار تمام دنیا روی سرم آوار شد . باورم نمی شد که مرتضی سفارش مرا یادش رفته باشد . روی دستم زدم وگفتم : پسر من پسری نبود که حرفمو گوش نکنه .
همیشه بهش سفارش میکردم حرم حضرت زینب سلام الله ، حضرت رقیه سلام الله ، سیدالشهدا علیه السلام و حضرت عباس علیه السلام که رسیدی ، بعد از سلام بخواه که اول من بمیرم . بگو اول مامان بمیره ، بعد من شهید بشم.همین سری بهش گفتم :«ببین مرتضی من طاقت ندارم .» همیشه هم از این حرفم ناراحت میشد و بغضش رو در گلو نگه می داشت . حالا من مانده بودم زیر آوار نداشتن مرتضی و تعجبم از این بود که چطور هنوز نفس میکشم ؟ دستم را جلوی دهانم گرفتم . می ترسیدم که نکند کم طاقت شوم و بلند گریه کنم . در اوج مضطر و مستاصل بودنم یاد حضرت زینب سلام الله افتادم . فقط زیر لب ذکر گفتم ؛ ولی انگار یک تکه ذغال سرخِ سرخ گوشهٔ قلبم افتاده بود و داشت ذره ذره مرا ذوب می کرد .
#سردار_شهید_مرتضی_حسین_پور_شلمانی
#حسین_قمی
#فرمانده_حسین
#برشی_از_کتاب_ماه_کامل
۸ آبان ۱۳۶۴ پسر عزیز ما به دنیا آمد . به احترام اخلاق پدرشوهرم که دوست داشت اسم حتما با حرف میم شروع شود ، نام مرتضی را انتخاب کردیم .خیال هردومان راحت بود که نظر و لطف حضرت علی علیه السلام بدرقهٔ راه مرتضای ما هم هست .مرتضی خیلی خوش قدم و خوش روزی بود . روز های اول تولدش حاج آقا رسماً به عنوان پرسنل ویژه وارد سپاه شد و به جبهه رفت...
از دل طبیعت آرام و زیبای شمال به یکی از شهر های مرزی آمده بودیم که حداقل روزی چندبار وضعیت قرمز می شد و هواپیماهای عراقی بالای سرمان پرواز می کردند. تمام روز گوشم به صدای رادیو بود . به محض اعلام وضعیت قرمز، مرتضی را محکم بغل میکردم و یک گوش امن پناه میگرفتیم. با یک دست محکم به سینه ام می چسباندمش و با یک دست سرش را روی شانه ام نگه میداشتم . حتی جرأت بغض کردن هم نداشتم . دائم به خودم می گفتم :«اگه بترسی ، فردا مرتضی ترسو میشه.» زیر گوشش «وجعلنا» یا شعر میخواندم تا هیچ کدام متوجه صدای انفجار نشویم . هنوز رد نفس های بچگی اش روی شانه هایم هست. من چقدر خوشبخت بودم که در دل جنگ با همین ضرب نفس های مرتضی آرامش داشتم . جنگ قاعدهٔ خودش را داشت . تلخ ، سخت و سنگین بود . من از عزم ، شجاعت و همت حاج آقا یاد گرفته بودم که باید مقاوم باشم .
#شهید_سردار_مرتضی_حسین_پور_شلمانی
#حسین_قمی
#برشی_از_کتاب_ماه_کامل
همه دوستان و همکارانم همیشه می گفتند :«این قدر که روی این پسر یکی یه دونه ات حساسی ، چطور طاقت می آری این قدر می ره ماموریت ؟ اصلا مگه کجا میره که این قدر کم می آد مرخصی و این قدر زود بر میگرده؟»
من به خاطر حساس بودن شرایط کاری مرتضی ، هیچوقت به این سوال جواب نمیدادم و فقط با لبخند می گفتم :«دیگه پسر یکی یه دونه ست و دل بستگی های من .»
#سردار_شهید_مرتضی_حسین_پور_شلمانی
#حسین_قمی
#فرمانده_حسین
قبولی حاج آقا در دانشگاه ، فرصت هم جواری کریمهٔ اهل بیت، حضرت معصومه سلام الله علیها را به ما داد . این بار زندگی را جمع و جور کردیم و به قم آمدیم.
برای ما هم جوار بودن ، یعنی مهمان سفره کریم اهل بیت بودن . دانشگاه در یکی از محله های دور افتادهٔ شهر قم بود. حاج آقا و دوستش دقیقا پشت دانشگاه خانه گرفته بودند. برای هر بار زیارت ، کل شهر را باید دور میزدیم تا به حرم می رسیدیم . با این حال خیلی وقت ها غروب آفتاب را سر سجادهٔ نماز جماعت حرم حضرت معصومه سلام الله به دست شب می سپردیم . تنها جایی که می رفتیم و مرتضی غرق در حال و هوای خودش میشد ، حرم حضرت معصومه سلام الله بود. در عالم بچگی دست روی سینه میگذاشت. مثل آدم بزرگ ها سلام می داد. به چهره آدم ها دقت میکرد.
♡ مرتضی در عالم بچگی با ذوق روی سنگ فرش های صحن و سرای حرم می دوید . انگار در همان روزها تمرین میکرد. یک روزی یک جای این دنیا برای حفظ حرمت یک حرم با سر و جان باید دوید .♡
جالب بود وارد حرم که می شدیم ، با تمام شیطنتی که داشت ، خیلی صبورتر و ساکت می شد .
#شهید_مرتضی_حسین_پور_شلمانی
#حسین_قمی
#فرمانده_حسین
#ماه_کامل