مامانم تعریف میکنه یبار که سفره ناهار پهن بود بابام به شوخی به خواهر بزرگم كه اوموقع ٧سالش بود میگه برو به آقای رستمی بگو بیاد سفرهرو جمع کنه
چند دقیقه بعد آقای رستمی سرهنگ مملکت و البته همکار و دوست بابام هم بود همراه خواهرم اومدو گفت فقط سفرهرو جمع کنم یا ظرفارم بشورم:))))
تویه مهمونی فامیلی بودیم
پسر یکی ازاقوام یه چی پرید تو گلوش چون کنار من نشسته بود من زدم پشتش
آخر سر یه دختره اومد گفت من خیلی ناراحت شدم زدین پشت پدرام جان
فهمیدم نامزدش
خالم نه گذاشت نه برداشت
گفت اگه نمیزد الان به جای نامزد پدرام جان
بیوه پدرام جان میشدی
دختره عین متررفت تو خودش
ولی قشنگ ترین نصیحتی که من تو زندگیم شنیدم نصیحت اروین یالوم به دخترش بوده؛
"تو فقط یکبار زندگی میکنی. از تمام ذرات این پدیدهٔ شگفتانگیز که بهش هوشیاری میگوییم، لذت ببر و خودت رو توی حسرت و پشیمونی غرق نکن..."
زندگی خیلی کوتاهه...
فراموش نکنید هیچی بدتر از حسرت نیست...
زیاد سخت نگیرید؛ هممون گاهی اشتباه میکنیم! نمیشه انتظار داشت همه تصمیماتمون درست و بی نقص باشن...
فراموش نکنید هدف اینه از زندگی لذت ببریم؛ زندگی کوتاه تر از اونه که انتظار داشته باشیم همیشه کار درست رو انجام بدیم...
مراسم عقد دوستم وسطش یهو عروس گریش گرفت
منم پنج شیش ساله باهاشونم از هیجان اینکه بلاخره به هم رسیدن زدم زیر گریه
یه بنده خدایی اومد گف عزیزم گریه نکن ایشالا قسمت تو ام میشه 😐
:)
گویند چرا تو دل بِدیشان دادی؟
والله که من ندادم، ایشان بردند...!
ابوسعیدابوالخیر
:)
گفتمش: چشمت پشیمان می شود
از کُشتنم
گفت: کافر را ز خونریزی، پشیمان
کس ندید
شفیعای شیرازی
خواهرزادمو فرستادن خیار واسه سالاد بگیره، فروشنده پرسیده واسه مهمون میخوای؟
مجلسی بدم
گفته نه واسه مامانم میخوام معمولی بده
بچه بودم تا رفتم خونه داییم دیدم داره به زنش میگه
ما بهَم قول دادیم چیزی رو از هم مخفی نکنیم. ما کی چیزی رو قایم کردیم از هم؟؟
دیدم دعواس اومدم همونو برگردم که زنداییم گفت نترس دعوا نیست
سیبزمینی سرخ کردم نتونسته پیدا کنه از این راه وارد شده :))
خانواده دیوونهای بودن حقیقتا