eitaa logo
⛔ سکوت ممنوع ⛔
767 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
847 ویدیو
74 فایل
﷽ ❌سکوتی که موجب جرأت بیشتر گنهکاران شود (ممنوع) ❌ سکوتی که مایه وهن اسلام یا ضعف مسلمانان شود (ممنوع) ❌ سکوتی که موجب شود معروفی، منکر یا منکری، معروف شود (ممنوع) ما اینجــاییـــم 👇 https://harfeto.timefriend.net/16956413017233 📥 کپـــی = مجـــاز
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 کاربر مسیحی لبنانی در وصف شهید امیرعبداللهیان نوشت: اگر دیدی گرگ‌ها در مرگ کسی رقصیدند، بدان اون "شیر" بوده است! 🌟سامانه تجربت به آدرس: Tajrobat.net ✨آدرس مجازی قرارگاه طلاب فعال خواهر https://eitaa.com/joinchat/2131755473Ca76844206a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗞 وسط هیاهوی زندگیمان خبرهای غیرمنتظره و غافلگیر کننده زیاد است... ▪️ یک شب به‌وقت ۱:۲۰ خبر شهادت سردار ▪️ یک روز به خاک و خون کشیده شدن مردم مظلوم غزه ▪️ یک صبح خبر شهادت خادم‌الرضا و خادمین ملت ایران ☀️ ظهور هم همینقدر ناگهانی و غیرمنتظره است. و کاش میان این خبرهای ناگهانی خبری هم از تو بیاید که با صدای دلربا بگویی: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم... آنگاه غم‌هایمان به پایان می‌رسد و مرهمی بر دل‎های داغ دیده ما خواهی شد... 💔
27.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ «چرا طلبه شدم» (۶) 🔻 کمک به نوجوانان و جوانان 🔻فضای صمیمی بین کادر و طلاب 🔻و... ✨ 🎥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله حائری شیرازی: 🌺 اگر می خواهید یک چیزی بشوید، اذان بگویید. این راهش است.
✨️تو را طلبه می نامند؛ حقیقتش این است که تو تبدیل به طبیبِ روحانی و هدایتگرِ مردم می شوی. ارزش طلبگی به این است که تو خود را برای کاری آمادِه می‌ کنی که هیچ‌کاری جایگزین آن نمی شود. خوشا به سعادت و لیاقتت رفیقِ منتخب.👌 🔸شما هم می توانید برای ثبت نام در حوزه های علمیه خواهران اقدام کنید و اگر برای پذیرش فعالیت می کنید تجربه خود را در سایت تجربت ثبت کنید. 🌟 سامانه تجربت به آدرس: Tajrobat.net (با هشتگ های: ؛ ؛) ✨آدرس مجازی قرارگاه طلاب فعال خواهر https://eitaa.com/joinchat/2131755473Ca76844206a
مقام معظم رهبری(مد ظله العالی): من زی طلبگی را در دو جمله می‌توانم معرفی كنم: پارسایی با عزت، و نظم در تحصیل و زندگی. ۱۳۷۹/۰۷/۱۴ 🔸شما هم می توانید برای ثبت نام در حوزه های علمیه خواهران اقدام کنید و اگر برای پذیرش فعالیت می کنید تجربه خود را در سایت تجربت ثبت کنید. 🌟 سامانه تجربت به آدرس: Tajrobat.net (با هشتگ های: ؛ ؛) ✨آدرس مجازی قرارگاه طلاب فعال خواهر https://eitaa.com/joinchat/2131755473Ca76844206a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
! ◾‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فصل دوم [قسمت دوم] حرف های ستاره ذهنش را حسابی بهم ریخت و تردید، تصمیمی را که گرفته بود. چند روزی از این اتفاق می گذشت که حسنا به طور اتفاقی در پیاده روی چند خیابان آنطرف‌تر مسجد، نگاهش به ستاره افتاد و چشم‌هایش از تعجب گرد شد، با دست به صورتش زد تا از فکر و خیال بیرون بیاید و دقتش بیشتر شود. اشتباهی در کار نبود ستاره با پوششی متفاوت و ناهنجار همراهِ دوستانش در پیاده‌رو قدم می زد، گرم صحبت و خنده بود، حسنا که دقیقا به سمت آنها گام برمی‌داشت خود را به نزدیک‌ ‌ترین مغازه لباس فروشی خیابان رساند و وارد آنجا شد تا گروه ناهنجار دور شوند. پس از چند دقیقه که بساطِ صدایِ خنده‌ها کمرنگ شد، آرام آرام از مغازه بیرون آمد، عینکِ دودیش را به چشمانش چسباند و با فاصله پشت سر دخترها به راه افتاد و تا درب ورودی مجتمع یاس سفید آنها را تعقیب کرد و با فکر و خیال بیشتر به خانه برگشت... واقعا نمی دانست حرف‌های آن‌روزِ ستاره را باور کند یا پوشش امروزش را.... چند دقیقه‌ای از ورودش به خانه نمی گذشت که مهسا با عصبانیت وارد شد و بهرام پشت در محکم بسته شدهِ، خشکش زد.. طاهره، حسنا و بهاره همدیگر را زیرچشمی نگاه کردند و طاهره گفت؛ - باز چی شده آبجی؟ یه بار دیگه به این محکمی درو ببندی خونه می ریزه پایین! - هیچی از این بهرام شوهر در نمیاد! کی قرار بوده بریم با بابا صحبت کنیم نمیاد که نمیاد! - بهش فرصت بده خب خواهر من! - توام همش همینو بگو خب، فرصت بده فرصت بده. مهسا در اتاق را محکم بست و صدای گریه اش بلند شد. مثل همیشه طاهره برای صحبت و دلداری.... حسنا سماوری را که مثلِ دل خودش می جوشید کم کرد و چایی تازه دم کشیده را در استکان های کمرباریک ریخت و کنار خواهرش بهاره نشست و گفت؛ - واقعا ستاره رو تو مسجد دیدی؟ - آبجی! کجا میخاستم ببینمش؟ قبلا پرسیدی بهت گفتم که... دوباره دیدیش مگه؟ - آره، تصادفی دیدمش نه از چادر خبری بود و نه از... - خب دیگه همینه خدا رو شکر منصرف شدی بری طلبگی... - نخیرم! چه ربطی داره؟ فقط شک به دلم افتاده حرفاش و تیپش با من یه جور و امروز یه جور دیگه! - بیا بریم دنبال کار بابا منتظره آبجی! بیخیال ثبت نام شو. - از فردا میریم.... در دل بهاره لبخندی نقش بست که حسنا از رفتن به حوزه منصرف شده است اما نمی دانست تازه شروع ماجراست... . ادامه دارد ✍ برای مطالعه فصل اول 👇👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💐 @farhangikowsar