فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
📺 لطفا ببینید
📽 کلیپی کوتاه از شهیدان مدافع حرم علیاکبر عربی و سید سجاد روشنایی
🌷 خدا عاقبتمان را ختم بخیر کند.
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
🌼نثار ارواح مطهر شهیدان والامقام مدافع حرم "علیاکبر عربی" و "سید سجاد روشنایی" صلوات🌼
@mabar17
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
🌹 یادی از سردار شهید اسماعیل صادقی "رئیس ستاد لشکر ۱۷علی بن ابی طالب علیهالسلام" (●ولادت: ۱۳۳۶ ، روستای بیدهند قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۹، جزیره مجنون، عملیات بدر ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیهالسلام")
☀️ لباس وصلهدار
🌷 نشسته بود و لباس پارهاش را وصله میزد.
جلو رفتم و گفتم:
«آقا اسماعیل! شما رئیس ستاد لشکری. این لباس وصلهدار مناسب شأن و مقام شما نیست. خوب نیست که با این لباس به جلسه بروی.»
با تأسف سری تکان داد و گفت:
«بابا، بزرگان دینمان وقتی که لباسشان پاره میشد، وصله میکردند. به همین سادگی لباس را دور نمیانداختند. حالا شما میگویی ما از آنها بالاتریم.»
🎤 راوی: حاج حسین شکارچی
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
☀️تشخیص
🌷 شهید صادقی از بنیانگذاران لشکر ۱۷ علی بن ابی طالب علیهالسلام بود، ولی نظر عملیاتی میداد و خوب میفهمید چه میگوید. طرحهای عملیاتی و محورهای عملیاتی را خوب تشخیص میداد. فکر بسیار منظمی داشت.
🎤 راوی: سردار رحیم صفوی
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
☀️ هماهنگ
🌷 آقا مهدی زینالدین به اسماعیل ایمان و اعتقاد ویژهای داشت. اصلاً پشتش به او گرم بود. موفقیتهایش را در فرماندهی، مدیون اسماعیل بود. رمز موفقیت تمامی عملیاتهای انجام شده از سوی لشکر ۱۷ در زمان این دو شهید بزرگوار در همین هماهنگی و اعتماد فرماندهی و ستاد لشکر به یکدیگر بود.
🎤 راوی: سردار محمد میرجانی
📚 منبع: نشریه پلاک۱۷، پیش شماره دوم، فروردین۱۳۸۸
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
🌼نثار روح مطهر سردار شهید "اسماعیل صادقی" مسئول ستاد لشکر ۱۷علیبنابیطالب علیهالسلام صلوات🌼
@mabar17
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
🌹 خاکریز خاطرات (عروج سردار)
💥 دو روز مانده بود به عید که متوجه مجروحیت اسماعیل شدیم
و به همراه مادر،
خود را به اهواز رساندیم.
🌹 پس از آن که با پیکر نیمه جان برادرم مواجه شدیم،
از آنجا که از ناحیه سر دچار آسيب جدی شده بود
و با تنفس مصنوعی زنده بود،
درخواست کردیم وی را برای درمان به تهران انتقال دهند.
🌹 در آن زمان،
محسن رضایی فرمانده وقت سپاه را در اهواز دیدیم.
🌹 او را قبل از این در مجلس چهلم
شهید زینالدین در قم دیده بودیم.
🌹 لذا با هماهنگی وی
مقدمات انتقال شهید صادقی به تهران فراهم شد.
🌹 پس از این که چندین بار پرواز هواپیمای حامل ما به خاطر تهدید حملات هوایی دشمن،
به تعویق افتاد،
برادرم را به بیمارستان امام سجاد(علیهالسلام) تهران انتقال دادیم.
💐 موقع تحویل سال ۱۳۶۴ بود و ما در بیمارستان منتظر عمل بودیم.
به خاطر حملات هوایی مرتب برق قطع می شد.
🌷 نهایتا دقایقی
پس از تحویل سال نو،
اسماعیل عزیز به فوز عظیم شهادت رسید
و پیکر مطهر این شهید بزرگوار و فرمانده رشید سپاه اسلام را برای خاکسپاری در گلزار شهدای علی بن جعفر(علیهالسلام)،
به قم انتقال دادیم.
🎤 راوی: حاج علی صادقی(برادر شهید)
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
🌼نثار روح مطهر سردار شهید "اسماعیل صادقی" صلوات🌼
@mabar17
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
🔆 اگه میخوای
حال و هوات آسمونی بشه...
باید رفیق آسمونی داشته باشی...
🌷 رفاقتو از شهدا یاد بگیریم...
تا بفهمیم معنی:
"یا رَفیقَ مَنْ لا رَفیقَ له ..." رو ...
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
🌸امنیت، آسایش و شادمانی را در اعیاد و در آستانهی سال نو مدیون شهیدانیم🌸
🌼نثار ارواح مطهر همهی شهدای عزیز بخصوص سرداران شهید "مهدی زینالدین" و "کاوه نبیری" صلوات🌼
@mabar17
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
آمده از ره بهار یاد شهیدان بخیر
تا که بود روزگار یاد شهیدان بخیر
تا که بود سرو و گل زینت باغ و چمن
بر سر هر شاخسار یاد شهیدان بخیر
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
🌸در آغار بهار و شروع سال نو به یاد شهیدان باشیم و قدر دان جهاد و حماسه و ایثار آن یاران آسمانی🌸
🌼نثار ارواح مطهر شهیدان والامقام صلوات🌼
@mabar17
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
بهار از راه میآید خرامان با سبکبالی
شده ایام سال نو شهیدان جایتان خالی
زند از سوز دل بوسه، به قاب عکستان مادر
هزاران شمع میسوزد کنار لالهی پرپر...
🌷🌾🌴🌹🌴🌾🌷
💐شهدای عزیز عیدتان مبارک!💐
🌼نثار ارواح مطهر شهیدان والامقام و والدین آسمانیشان و همچنین سلامتی خانوادههای معظم و معزز شهدای عزیز صلوات🌼
@mabar17
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
🌹 زندگی به سبک شهدا
🌷 سردار شهید مهدی باکری
خوبی این خانه عیدش بود
که مهدی بعد از سال تحویل آمد.
هیچ عیدی را کنار هم نبودیم.
انگار خجالت میکشید که دست خالی آمده،
گفت «سر راه چیزی که قابل تو رو داشته باشه پیدا نکردم.»
من چیزی نمیخواستم.
گفتم «این اولین عیدی است که اومدهای پیش من، خودش بهترین کادوست.»
و بهتر از آن این بود که بماند.
صفیه دکمهی لباس مهدی را محکم کرد و نخ را با دندانش کَند.
مهدی جلوی آیینه ایستاده بود
و با شانهی پلاستیکی آبی،
موهایش را مرتب میکرد.
صفیه هر چه آهسته لباس را اتو کشید، فایده نداشت.
بالاخره تمام میشد و او میپوشید و ... .
مهدی دکمههای لباسش را بست.
همیشه همین لباسها را میپوشید.
قوارهی کت و شلوار دامادی که مادر به او هدیه داده بود،
هنوز نبرده بود بدهد خیاط بدوزد.
صفیه چه قدر گفته بود
قبل از عید این کار را بکند،
یک دست لباس نو داشته باشد.
به خرجش نرفت.
کمی عقب ایستاد و لباس را به تنش برانداز کرد.
همین طوری هم خوش گل بود.
مهدی دستت درد نکندی گفت و رفت.
انگار میخواست برود عروسی.
پلهها را دو تا یکی میرفت.
ماشین میفرستادند دنبالش.
اگر پنج دقیقه دیر میآمدند،
صبر نمیکرد.
بدو می رفت.
دلم پر می زد.
میگفتم «نمیشه سینهت رو باز کنی
و من رو بذاری توی سینهت
و با خودت ببری؟»
برای این که اشکم سرازیر نشود،
به خنده میگفت
«تو جا نمیشی این جا.»
📖 منبع: کتاب نیمه پنهان ماه ۶ مهدی باکری به روایت همسر شهید، صفحات ۲۸ و ۲۹.
🌸🌱🌻🌷🌻🌱🌸
🌷نثار روح مطهر سردار شهید "مهدی باکری" صلوات🌷
@mabar17