✨﷽✨
#برگے_از_خاطراٺ
🔴 #اولاد_خلـــــف
🍀ابراهیم میگفت: من توی مکه، زیر ناودون طلا، از خدا خواستم که نه زخمی بشم و نه اسیر، فقط #شهادتم را از خدا خواستم.
🍃مادرش بیتابی میکرد و میگفت: ننه، آخه این چه حرفهاییه که میزنی؟ چرا مارو اذیت میکنی؟
🍀میگفت: نه مادر، مرگ حقه و بالاخره یه روزی همهمون باید از این دنیا بریم. این حرفش در ذهن من باقی مانده بود.
🍃یک روز ولیالله آمد و گفت: ظهر اخبار رو گوش کردی؟ گفتم: نه، مگه چی شده؟ گفت: از ابراهیم خبری، چیزی داری؟ گفتم: نه، چطور مگه؟
گفت: میگن ابراهیم زخمی شده، تا گفت زخمی شده، فهمیدم #شهیـــــد شده است.
🍀حرف آن روزش همیشه در ذهن بود و میدانستم که خدا به خاطر اخلاصی که دارد، دعایش را برآورده میکند. آمدم خانه و خبر دادم. مادرش در حالی که گریه میکرد، گفت: یادت میاد که این بچه رو توی ۳ماهگی کی به ما داد؟
🍃گفتم: بله. گفت: یه خانم بلند بالا #حضرت_زهرا(س). این بچه، هدیهی امام حسین بود؛ همون کسی که اون روز این بچه رو به ما داد، امروز هم در 29 سالگی اونو ازمون گرفت.
🍀بعدش هم گفتیم: ✨انا لله و انا الیه راجعون✨. خداوند اولاد خلفی به ما عطا فرمود که همواره مایهی افتخار و سربلندی ماست و ما همیشه به خاطر این نعمت شرمنده و شکرگزار او هستیم..
📚 کتاب: برای خدا اخلاص بود
مجموعهای از خاطرات ⇩⇩
#شهیــد_محمدابراهیم_همت🌷
@mabareshohada