✨🌷✨
🌷چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند، در تمام مدت سرش بالا نیامد ...
نگاهش هم به زمین دوخته بود ...
✨خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم:
تو آنقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک و متعصبی ...
و اثر حرفات کم شه ...
🔷گفت: من نگاه نمی کنم تا خدا مرا نگاه کند!
#شهید_دیالمه
#یادش_با_صلوات
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#شهید_مدافع_حرم_جواد_کوهساری 🕊🌺
🌺یکی از صفات خوب شهید این بودکه همه اعمالش را پنهانی انجام میداد.
به عنوان مثال به آسایشگاه جانبازان میرفت تا آنها را برای انجام کارهای شخصی یاری کند.
🌷و یاکمک به #مادران_شهدا،
✨مادر #شهیدی ازایشان چنین نقل میکرد: شهید منزل ایشان را بدون چشمداشتی نقاشی کرد,
مادرشهید #دیگری میگفت: چون پسرش به شهادت رسیده بود، روز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادر برای این مادر شهید هدیه ای گرفته.
مادرشهید کوهساری نقل میکند همواره پاهای ایشان رامیبوسید و بسیار دلسوز کودکان بود.
#یادش_با_صلوات
#شهادت۲۶_تیر_۹۴
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
🌺#معرفی_شهید
#شهید_محمدتقی_سالخورده
عملیات های (داخلی) مهمی که شهید محمد تقی سالخورده در آن شرکت داشت:
درگیری با اشرار زاهدان
درگیری با گروهک پژاک
ماموریت های اشنویه و پیرانشهر
شهیدسالخورده به بسیجیان گردان های مختلف به عنوان مربی آموزش : جهت یابی ؛ موانع ؛ تاب و توان ؛ سلاح کشی ؛ چتر کشی ؛ راپل و... آموزش می داد.
🕊خصوصیات و ویژگی های شهید محمدتقی سالخورده:
بسیار خوش اخلاق ومهربان و گشاده رو بود..همان لحظات اولی که کسی با او آشنا میشد میفهمید که این آدم دنیایی نیست..بااینکه بهیچ عنوان درونیاتش را بروز نمیداد..هرگز اهل ادا وشعار دادن وتظاهر نبود. صاف و ساده و خاکی وبی ادعا وخستگی ناپذیر بود..موقع آموزش دادن خسته نمی شد وصادقانه وپرتلاش وجدی هرچه بلد بود دراختیار دیگران میگذاشت..بااینکه همه یقین داشتند که او آسمانی ست ولی پرکشیدنش و ندیدنش هنوز درباورها نمی گنجد.
🌷فرازی از وصیتنامه شهید محمد تقی سالخورده:
برای من این آزمایش هم یک مرحله جلوتر بود .که گفته شد آیا تو که این همه برای امام حسین و اهل بیت علیهم السلام عزاداری کردی، تو که این همه ادعا داشتی ، تو که این همه می گفتی کاش ما هم در کربلا بودیم تو که این همه می گفتی ما شیعه ی علی بن ابی طالب علیه السلام هستیم ، تو که این همه برای ماموریت های سخت آموزش دیدی ، تو که این همه تمرین کردی، آیا به مرحله عمل رسیدی عمل میکنی یا جا می زنی؟
بین حرف و عمل خیلی فاصله است، باید عمل کرد...
حالا که ما این راه را انتخاب کردیم ، ان شاءالله که قبول می شویم.
#لبیـڪ_یا_زینب
#یادش_با_صلوات🌹
🔷🔸ڪانال مَعبَر شُـــــهَــــدا 🔷🔸
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
🌷ابوالفضل،کلاس سوم یا چهارم ابتدایی بود که از من درخواست پول کرد من گفتم: باید از بابا پول توجیبی بگیری بعد متوجه شدم یکی از همکلاسی هایش موقع بازی فوتبال، عینکش میشکند و از آنجایی که وضع مالی خانوادهاش طوری نبود که برای او عینک بخرند، چند روزی را بدون عینک به مدرسه رفته و نمیتوانست تخته را ببیند. این پول را میخواست تا برای او عینک بخرد.»
🍃ساعت یک به ابوالفضل اطلاع دادند که بعدازظهر اعزام میشود. در این فرصت کمی که داشت برای خداحافظی با من به منزلمان آمد، گفت خیلی از دوستان گفته اند با مادرت خداحافظی نکن اما من نتوانستم بدون خداحافظی بروم. گفت زمانم خیلی کم است و نمیتوانم به بهشت زهرا(س) بروم و از بابا خداحافظی کنم اما شما از طرف من این کار را بکن.
🕊این اواخر من خیلی نگران بودم و دلشوره شدیدی داشتم. ابوالفضل گفته بود که برگشتن من پنجاه، پنجاه است اما دلشوره من بیشتر از پنجاه درصد بود. هر وقت که نگرانیم زیاد میشد قرآن را باز میکردم و از آیات قرآن آرامش میگرفتم. یکبار این آیه آمد که؛ یاد کن از حضرت نوح(ع)، حضرت ابراهیم(ع)، حضرت اسماعیل(ع) که ما اینها را به مقام بالایی رساندیم این آیه من را آرام میکرد؛ به این فکر میکردم که هر اتفاقی بیفتد قرار است خداوند ما را بلند کند و به ما مقام بدهد.
🌷من تا وقتی که پسرم را ندیده بودم خیلی نگران و ناآرام بودم اما وقتی که بالای سر پسرم رفتم و با او حرف زدم خیلی آرام شدم. وقتی بالای سرش بودم انگارهیچ اتفاقی نیفتاده بود، به سرش دست کشیدم و بوسیدمش؛ انگار ابوالفضل با من حرف میزد! حس میکردم که لبهای ابوالفضل تکان میخورد. بالای سر ابوالفضل اشک به چشمان من نیامد فقط با پسرم صحبت کردم. به ابوالفضل گفتم مامان راضی شدی؟ انگار لبهای ابوالفضل تکان میخورد و میگفت؛ مامان به آرزویم رسیدم و همانی که خواستم شد.
راوے : #مادر_بزرگوار_شهید
#شهید_ابوالفضل_نیکزاد
#یادش_با_صلوات🌹
🔷🔸ڪانال مَعبَر شُـــــهَــــدا 🔷🔸
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃