🌺🕊🌺
#سیره_شهدا
اهتمام زیادی به نماز اول وقت و دستورات دین بهخصوص مسجد رفتن داشت ،
تا آنجایی که برایش مقدور بود، سعی میکرد بیشتر نمازهایش را در مسجد و به نماز جماعت برگزار کند .
اگر در سفری بودیم یا به مهمانی میخواستیم برویم و وسط راه موقع اذان میشد ، مسجدی را پیدا میکرد ، میایستادیم و نماز را میخواندیم ، آنگاه به مسیر خود ادامه میدادیم.
فرزندانمان نیز از همان کودکی با فرهنگ نماز ، مسجد و نماز جماعت اینگونه آشنا شدند ...
به روایت همسر شهید
#شهیددکترمجید_شهریاری
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
✨
#سیره_شهدا 🌷
ابراهیم در همه حال به دیگران کمک میکرد
روزی در حالیکه خیلی ناراحت بود
گفت: میترسم کاری کرده باشم
که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...
#شهید_ابراهیم_هادی
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
🌷🕊💫🕊🌷
#خاطرات_ناب_شهدا
🌷شهید برونسی نقل می کرد:
شب عملیات خوردیم به یک میدان مین.
یک گردان منتظر دستور من بود.
گشتیم شاید معبر عراقی ها را پیدا کنیم. پیدا نکردیم.
متوسل شدم به بی بی حضرت زهرا سلام الله علیها،
قلبم شکست. گریه ام گرفت. نمی دانم چند دقیقه گذشت.
یکدفعه گویی از اختیار خودم بیرون آمدم.
رفتم سراغ گردان. تو یک حال از خود بیخودی دستور برپا دادم، بعد هم دستور حمله.
بچه های اطلاعات داد و بیداد می کردند.
محمدرضا فداکار می گفت: آن شب حتی یک مین هم عمل نکرد.
چند روز بعد، سه تا از بچه ها گذرشان افتاده بود به همان میدان مین،
اولین نفر که پا می گذارد توش، یک مین عمل می کند و پاش قطع می شود!
بچه ها با سنگ و کلاه بقیه مین ها را امتحان کردند،
همه منفجر می شدند!
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#سیره_شهدا
#سالگرد_شهادت
🌹شـادی روحـش #صلوات🌹
پیشنهادمطالعه
کتاب بی نظیر
#خاک_های_نرم_کوشک
فوروارد_یادتون_نره
📥ورُودبِه معبر شُّہَدٰاء 👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃🌺
#سیره_شهدا 🌺🍃
آقا رضا خیلی مهربون و دلسوز بود
همیشه به فکر نیازمندان بود و دوست داشت به طرق مختلف کمک کنه.
بعد مأموریت اولش که از سوریه برگشته بود، به من گفت:
خانم، دوست دارم هفته ای یه بار، یه غذای درست و حسابی بگیریم و بریم خونه نیازمندی.
باهم سر یه سفره بشینیم و غذا بخوریم.
براشون یه مقدار پول هم بذاریم.
«چه خوب میشه که شهدا رو الگوی خودمون قرار بدیم.»
نقل از: همسرشهید مدافع حرم
#سید_رضا_طاهر
🌺🍃 @mabareshohada
#سیره_شهدا
💐فرماندهمون بود، اما برای گرفتنِ غذا مثلِ بقیهی رزمندهها توی صف میایستاد.
👌سرِ صفِ غذا هم وقتی نفراتِ جلویی به احترام آقا محمود کنار میرفتند تا ایشان زودتر غذاش رو بگیره ، با عصبانیت ول میکرد و میرفت.
👌وقتی هم نوبت بهش میرسید، آشپزها غذای بهتر براش می ریختند، اما آقا محمود متوجه میشد و غذا رو میداد به رزمندهی پشت سری...
📌 خاطره از زندگی سردار شهید محمود کاوه
📚منبع: کتاب خدمت از ماست
@mabareshohada